نوشته اصلی توسط
یلدا 25
خدایا نمیدونم چی بگم
ولی ازت میخوام یه کاری کن داداشم و همسرش به دور از هر اتفاق بد دیگه ای از هم جدا بشن
یعنی میشه تموم بشه دیگه همه چی؟
خسته شدیم از بس غصه خوردیم...
دو روزه قلبم درد میکنه از بس غصه میخورم
قدیما فکر میکردم فقط آدمای مسن وقتی غصه بخورن قلبشون درد میاد، فکر کردم فقط مال تو فیلماست
ولی بعدا دیدم نه جوون ها هم اینجوری میشن
حالا من هیچ مادرم چی، این همه گریه باهاش چی کرده
بابام چی میگه اگه امشب سکته نکنم خوبه
اگه بلایی سرش بیاد چی
خدایا همه رو به تو سپردم، خودت این تلاطم ها رو آروم کن.
گاهی فکر میکنم اگه زندگی خودم بود این همه غصه اش رو نمیخوردم.
چرا اینجوری شد اصلا
چرا باید عمه ام دخترشو مجبور میکرد با برادر من عروسی کنه
چرا دختره خودش راضی شد با اینکه نمیخواست چرا بله گفت اصلا
مگه نمیگن عقدی که زورکی باشه باطله؟
چرا داداشم با عجله ازدواج کرد
چرا بابام فکر میکرد همه ی دخترهای غریبه بدن فقط فامیل خوبن
چرا داداشمو مجبور کرد از فامیل زن بگیره
چرا ما این همه حماقت کردیم
اخه چراااااااااا...
چرا پسر عمه ام با حماقتش نذاشت همون ماه اول اینا جدا بشن
چرا داداشم وقتی دکتر گفته همسرت مشکل داره جدا نشد همون موقع
سه سال و نیمه داریم غصه میخوریم دیگه بس نیست؟
چرا تموم نمیشه دیگه چرااااااااا...