یکی بود دیگری هم بود

[nepo]

یکی بود یکی نبود
این داستان زندگی ماست
همیشه همین بوده
یکی بود یکی نبود
در اذهان شرقی مان نمی گنجد با هم بودن .
با هم ساختن . برای بودن یکی ، باید دیگری نباشد.
هیچ قصه گویی نیست که داستانش این گونه آغاز شود ،
که یکی بود ، دیگری هم بود .
همه با هم بودند .
و ما اسیر این قصه کهن ، برای بودن یکی ، یکی را نیست می کنیم .
از دارایی ، از آبرو ، از هستی .
انگار که بودنمان وابسته نبودن دیگریست .
هیچ کس نمیداند ، جز ما . هیچ کس نمی فهمد جز ما .
و آن کس که نمی داند و نمی فهمد ، ارزشی ندارد ، حتی برای زیستن .
و این هنری است که آن را خوب آموخته ایم .
"هنر نبودن دیگری" .....

[merina]

مثل زمان گالیله شدیم که همه فکر می کردن که زمین مرکز دنیاست، فقط همه فکر می کنن که خودشون مرکز دنیان و باید همه دورشون بگردن. دیگران هیچ معنی ندارن تو فرهنگ امروزه ما، هر کس فقط زمانی ارزش داره برای ما که مرده باشه.
امیدورام که این خودخواهی ها روزی از بین بره.

[رزمریم]

شروع داستان اینجوری بود معمولا

یکی بود یکی نبود...غیر از خدای مهربون هیچکس نبود

یه زن و مردی بودن که دوتا بچه داشتن

اصن معلوم نیس هدفشون چی بوده

بالاخره هیچکی نبود ؟ یکی بود؟ اگه نبود زن مرده کجا بود ؟ اونم با دوتا بچه

[nepo]

یکی بود دیگه هیشکی نبود