نمایش نتایج: از 1 به 24 از 24

موضوع: ♪♫ دفــترچــه خــاطــرات ♪♫

4255
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Mar 2017
    شماره عضویت
    34374
    نوشته ها
    275
    تشکـر
    337
    تشکر شده 212 بار در 131 پست
    میزان امتیاز
    8

    ♪♫ دفــترچــه خــاطــرات نازنین♪♫

    یه وقتایی ناخودآگاه شروع میکنی به نوشتن...

    این که چی مینویسی مهم نیست ..

    مهم اینه که اینقدر لبریز شدی که دیگه گنجایشی برای اضافه کردن چیزای دیگه به ذهنت نداری.



    یه وقتایی برمیگردی و نوشته هاتو میخونی و لبریز از احساس میشی ..

    خدا شاید بخاطر همین حس ارامش نوشتن بود که به قلم قسم خورد...
    ویرایش توسط nazanin1371 : 03-23-2017 در ساعت 02:31 PM
    امضای ایشان

    لیلی
    کنج محراب
    بال هایش از کتاب رویید
    تا به افلاک رسید .

  2. 6 کاربران زیر از nazanin1371 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  3. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Mar 2017
    شماره عضویت
    34374
    نوشته ها
    275
    تشکـر
    337
    تشکر شده 212 بار در 131 پست
    میزان امتیاز
    8

    پاسخ : ♪♫ دفــترچــه خــاطــرات ♪♫

    • ۱ فروردین جشن نوروز/جشن سال نو






    • امروز مفیدترین روز زندگیم نبود . هنوز اونقدر ها که باید لایف استایل نشدم . اونقدر ها هم که دلم میخاد کتاب و درس نخوندم .
    • ولی دیگه تنش های عاشقانه ندارم . دیگه کمتر بهش فکر میکنم . خیلی کمتر

    چهره اون خانومی هم که برای نقاشی دنیالش بودم پیدا کردم . یه زن سیاهپوست . که نه مشهور نه زیبا ولی مدل نگاهشو دوست دارم . نگاه قویی داره . یه زن قویی و مستحکم با ارایش خیلی ملایم و کم .

    با این حال که صورتش پر از جای زخم و جوش هست . با این حال که رنگ پوستش تیره هست ولی خودشو غرق انواع کرم نکرده . کشیدن پرتره این زن خیلی ازم انرژی میبره ولی میخام این مدل نگاه و قدرت توی وجودم ریشه بزنه ...




    امضای ایشان

    لیلی
    کنج محراب
    بال هایش از کتاب رویید
    تا به افلاک رسید .

  4. 10 کاربران زیر از nazanin1371 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  5. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Mar 2017
    شماره عضویت
    34374
    نوشته ها
    275
    تشکـر
    337
    تشکر شده 212 بار در 131 پست
    میزان امتیاز
    8

    پاسخ : ♪♫ دفــترچــه خــاطــرات ♪♫

    نقل قول نوشته اصلی توسط Aamir2020 نمایش پست ها
    درود ممنونم بابت دعوت.
    یعنی بنویسم واقعا؟! غم نامه میشودها
    ممنون

    که اومدین

    دفترچه خاطراته دیگه . همیشه که قرار نیس خوب باشه . زندگی غم و شادی کنار همه . بنویسین حالتون بهتر میشه
    امضای ایشان

    لیلی
    کنج محراب
    بال هایش از کتاب رویید
    تا به افلاک رسید .

  6. کاربران زیر از nazanin1371 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  7. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر محروم
    تاریخ عضویت
    Jan 2015
    شماره عضویت
    11159
    نوشته ها
    2,325
    تشکـر
    4,306
    تشکر شده 2,986 بار در 1,492 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : ♪♫ دفــترچــه خــاطــرات ♪♫

    من انقد دستخطم بده بعدش دیگه نمیتونم بخونم
    تازه بعضی وقتام میبینم همش نالست بدم میاد پاره میکنم.
    کلا خیلی سعی کردم دفتر خاطره داشته باشم ولی نشد

  8. 2 کاربران زیر از ملکه شیشه ای بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  9. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Mar 2017
    شماره عضویت
    34374
    نوشته ها
    275
    تشکـر
    337
    تشکر شده 212 بار در 131 پست
    میزان امتیاز
    8

    پاسخ : ♪♫ دفــترچــه خــاطــرات ♪♫

    دوم فروردین 96


    امروز چهارشنبه است . ساعت دو باهاش قزاز داشتم . وقتی گوشیمو خاموش کردم . خیلی اعتراض کرد برای اروم کردنش گفتم یکساعت در هفته ،هفته قبل باهم نهار خوردیم ولی این هفته نرفتم . مطمنم اون رفته با یه شاخه گل رز سرخ ...

    بعدم هیچ سفارش نداده.تا من برم ...

    نخاستم برم . چون هنوز نمیدونم با خودم چند چندم . چون هنوز اخر شبا دلم میره برای یه نفر دیگه . هنوز شب ها خواب نمیرم و مثل روانی ها فقط صفخات مجازیو ورق میزنم و نوشته های ادم هارو میخونم . یه جاهایی وسط خوندنام یادش میوفتم بی اختیار از ته دل میخندم . بعد یادم میاد نه تو نباید بخندی...

    خنده بر هر درد بی درمان دواست جز درد من ...

    امشب قرار با خونوادش بیان عید دیدنی . میدونم دخترای با ذوق اینجور شب ها دسرهای متفاوت درست میکنن و بعد با یه ارایش ملایم و لباس قشنگ میشین کنار سفره و از تعریف مهمونا گونه هاشون سرخ میشه ...

    ولی من که ذوق ندارم . حتی برام مهم نیست چی بپوشم .

    چه دنیای عجیبیه همه ادم ها امشب یه فکر دارن و هیچکس واقعیتو نمیدونه .
    امضای ایشان

    لیلی
    کنج محراب
    بال هایش از کتاب رویید
    تا به افلاک رسید .

  10. 3 کاربران زیر از nazanin1371 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  11. بالا | پست 6

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Mar 2017
    شماره عضویت
    34374
    نوشته ها
    275
    تشکـر
    337
    تشکر شده 212 بار در 131 پست
    میزان امتیاز
    8

    پاسخ : ♪♫ دفــترچــه خــاطــرات ♪♫

    سوم فروردین سال 96

    دیشب میدونستم توی اتاقم بمونم تا دیر وقت با بغض بیدار میمونم

    مهمون ها که رفتن . یکم مقالات مشاوره ای خوندم . هیچوقت به مشاور اعتقاد نداشتم . همیشه فکر میکردم حرف های تکراری میزنن...

    شاید یه دلیلشم این بود که دوست هام اونایی روانشناسی خوندن خودشون به احمقانه و ناشیانه ترین شکل ممکن زندگی کردن ...

    همیشه سعی میکردم خودم کتاب بخونم . ولی دیشب فهمیدم اگه کتاب خوندنم یک دصد تاثیر داشت مشاور میتونست ده برابر تاثیر بزاره و کمکم کنه . چون مشاور بین ادماست و میدونه توی جامعه چه خبره . چون مشاور موضوع از بیرون میبینه ...

    شاید اگه مشاور داشتم . اون الان ماله من بود!!

    تازه فهمیدم غریزه مرد چی هست و من نمیدونشتم !

    خب دیگه گذشت ...

    دیشب دیگه اتاقم نموندم . اینقد ورزش کردم که از خستگی بیهوش شدم . من باید حال خودمو خوب کنم .

    حتی توی اتاق خودمم نخابیدم . درس خوندنمم بیرون این اتاقه . ذره ذره این اتاق فکر اونه ...

    برنامه غذایی لایف استایلم هم بهتر شده .

    من باید تا اخر تعطیلات هم جسمم خوب شه . هم روحم...

    فقط دل نگران روز های اخر کنکورم هستم . نمیخام با استرس و سردرد و حال بد بگذره . برای هدف درسیم حتمااا مشاور میگیرم . این بار به وجودش باور پیدا کردم ...
    امضای ایشان

    لیلی
    کنج محراب
    بال هایش از کتاب رویید
    تا به افلاک رسید .

  12. کاربران زیر از nazanin1371 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  13. بالا | پست 7

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Nov 2014
    شماره عضویت
    8192
    نوشته ها
    6,105
    تشکـر
    8,084
    تشکر شده 8,594 بار در 3,929 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : ♪♫ دفــترچــه خــاطــرات ♪♫

    اولین خاطره من تو سال جدید، البته تو دفتر خودم نوشتم واینجا مینویسمش واستون:

    بسم الله الرحمن الرحیم

    سلام، امروز سه شنبه است. 1/1/96 بله سال 95 تموم شد و 96 شروع شد، تحویل سال دوشنبه بود یعنی دیروز ساعت دو دقیقه به دو بعداز ظهر،

    خدا رو شکر سال 95 هم تموم شد به خوبی و خوشی و سلامتی...

    من اصلا درس نمیخونم، خیلی ذهنم پره، انقدر پر که دیگه هیچی بهش نمیچسبه

    دارم به زور میخونم، خدایا خودت کمکم کن

    حتی حوصله خودمو هم ندارم که بخوام بنویسم ، خسته ام از همه چی، اما نمیخوام به روی خودم بیارم

    میخوام تظاهر کنم به خوب بودن که شاید این تظاهر تو واقعیت تاثیر داشته باشه...

    حتی از غر زدن هم خستم...



    ان شاءالله امسال هم در پناه خدا به شادی و سلامتی و با حضور سلامت خانوادم سپری بشه

    و برای همه ی مردم به خیر باشه و سال برآورده شدن آرزوهامون باشه...الهی آمین ان شاءالله.

  14. 3 کاربران زیر از رزمریم بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  15. بالا | پست 8

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Mar 2017
    شماره عضویت
    34374
    نوشته ها
    275
    تشکـر
    337
    تشکر شده 212 بار در 131 پست
    میزان امتیاز
    8

    پاسخ : ♪♫ دفــترچــه خــاطــرات ♪♫

    چهارم فروردین 96


    امروز از صبح کمی درس خوندم . یه صفحه کتابه . فونت ریز . تا خرخره پر از کلمه اس . بدون تصویر . فقطططططططططط نوشته نوشتهههه ...

    یکساعت میگذره و من هنوز یک صفحه . راستش میدونم الان بهتره خودمو توی کتابا حبس کنم و به خودم فشار بیارم .ولی میترسم از پا در بیام . من هنوز اون مسله عشقی برای خودم تموم نکردم

    هرچقدرم دختر قویی باشم بازم زمان میبره.

    عصر با مادرم رفتم پیاده رویی. تا دم غروب . یه ورزش اساسی بود برام . بعد هم یه مهمونی کوچیک . اینکه ادم های بیشتری وارد زندگیم کنم . احساس میکنم برام بهتره . دنیای جدیدم زودتر ساخته میشه .

    از این به بعد . بیشتر ورزش میکنم . هر عصر میرم بیرون و ورزش میکنم . اینقد ورزش میکنم که وقتی رسیدم خونه از خستگی بیهوش شم.

    همه تلاشمو میکنم تا حالم خوب شه .

    امشب باید اهنگ های خوبی هم دانلود کنم . اهنگ هایی که توی ذهنم ثبت بشن و باعث بشن نسبت به زندگی حس خوبی داشته باش

    شاید حالم شبیه ادم های دیس لاو باشه ولی نمیخام با اهنگ ها پررنگترش کنم

    من خوب میشم . به خودم قول میدم

    قول میدم این مدت اینقدر روی اندام و پوست و موهام کار کنم تا همه اثرات اسیب از بین بره . بشم یه دختر خوب و زیبا . با یه روح محکم که دوباره باسازی شده

    بعد هم خودمو میبرم بازار و برای خودم کیف و کفش و لباس نو میخرم.
    قسم میخورم دیگه به چشم عشق نگاهش نکنم ولی قول میدم نزارم به خیال هیچکسسسسس اب از اب ت************ بخوره .

    وقتی من برگردم دانشگاه . زیباتر و شادتر و موفق تررر میشم .
    ویرایش توسط nazanin1371 : 03-24-2017 در ساعت 09:59 PM
    امضای ایشان

    لیلی
    کنج محراب
    بال هایش از کتاب رویید
    تا به افلاک رسید .

  16. 2 کاربران زیر از nazanin1371 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  17. بالا | پست 9

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Aug 2016
    شماره عضویت
    30544
    نوشته ها
    653
    تشکـر
    498
    تشکر شده 470 بار در 269 پست
    میزان امتیاز
    8

    پاسخ : ♪♫ دفــترچــه خــاطــرات ♪♫

    قبلا میخواستم همچین تاپیکی بزنم @توسکا2016 گفت بدرد نمی خوره ولی خوب شد بالاخره شما زدید... لازم بود
    امضای ایشان



  18. 3 کاربران زیر از Mohsen123 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  19. بالا | پست 10

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Mar 2017
    شماره عضویت
    34374
    نوشته ها
    275
    تشکـر
    337
    تشکر شده 212 بار در 131 پست
    میزان امتیاز
    8

    پاسخ : ♪♫ دفــترچــه خــاطــرات ♪♫

    نقل قول نوشته اصلی توسط Mohsen123 نمایش پست ها
    قبلا میخواستم همچین تاپیکی بزنم @توسکا2016 گفت بدرد نمی خوره ولی خوب شد بالاخره شما زدید... لازم بود

    مممنون.لطف دارین
    امضای ایشان

    لیلی
    کنج محراب
    بال هایش از کتاب رویید
    تا به افلاک رسید .

  20. 2 کاربران زیر از nazanin1371 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  21. بالا | پست 11

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2016
    شماره عضویت
    31518
    نوشته ها
    4
    تشکـر
    16
    تشکر شده 6 بار در 3 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : ♪♫ دفــترچــه خــاطــرات ♪♫

    روز عجیبی بود، شاید عجیب ترین روز زندگیم!

    دو تا از دوستام خونه م بودن و با توجه به اینکه شب رو باهم گذروندیم و دیر خوابیدیم ، صبح هم کمی دیرتر پاشدیم ، وقتی گوشیو نگاه کردم چند تماس بی پاسخ بود و مثل همیشه با دیدن اینکه شماره ها آشنا نیستن توجه چندانی نکردم و سراغ صبحونه و ... رفتم . وقتی برگشتم رفقا گفتن تلفنت همش زنگ میخوره و باز هم دیدم شماره آشنا نیس و جواب ندادم! تا اینکه طرف اس ام اس داد! هر چند پیامش صرفا سلام بود اما پیشوند ها و پسوندهای سلامش یه جور خاصی بود! جوری که مشخص بود مسئله کاری نیست! بازم زنگ زد و این بار جواب دادم..
    + سلام . خوبی؟
    - ممنون شما؟!!!
    وقتی خودشو معرفی کرد نمیدونم چی گفتم ، فکر کنم گفتم اوه! و بعدش گفتم یه ربع دیگه خودم زنگ میزنم! نمیدونم چرا گفتم بعدا زنگ میزنم، شاید میخواستم خودمو جم و جور کنم !
    زدیم بیرون با بچه ها ، رفقا رفتن سمت شهر خودشون و من موندم و یه حس عجیب. زنگ زدم بهش ، بیشتر دوست داشتم گوش بدم تا حرف بزنم ، آخه بعد از 5 سال صداشو میشنیدم. به حرفاش توجه نمی کردم ، بیشتر به صداش دقت می کردم! قرار گذاشتیم ، بی شک بهترین قرارِ زندگیم!
    در عرضِ یه ساعت شخصی که فکر می کردم شاید اصلا زنده نباشه ، یکدفعه قرار بود جلوی روم قرار بگیره ! یعنی چقدر میتونست تغییر کرده باشه؟! نفهمیدم چطوری خودمو رسوندم تا اونجا حتما یه بند بوق میزدم و از زمین و زمان شاکی بودم که مبادا دیر برسم! خوشبختانه به موقع رسیدم
    جلوتر پارک کردم که فرصت بیشتری برای دیدنش از دور داشته باشم ! با همون نگاه اول شناختمش ، هر چند پشتش به من بود ... یه لحظه نگاهی به من کرد ولی نشناخت تا اینکه رسیدم بهش و سلام کردم. طبیعی هم بود که نشناسه ، آخرین باری که منو دیده بود سن و سال چندانی نداشتم و فشار زندگی تو این چن ساله منو شکسته تر از حد طبیعی کرده بود و میشد انتظار داشت که با اولین نگاه نشناسه...
    سلام ، لبخند ، دست ، آغوش! تمام آرزوهای 5 سال و 4 ماهه خلاصه میشد تو این 4 کلمه که رنگ و بوی واقعیت گرفت ... تا ماشین قدم زدیم ولی دست همو ول نکردیم . حرف زیادی نمیزدیم ، شاید تو ذهن هر دوی ما این بود که چه بد 5 سال دور از هم موندیم و آیا میشه که همه چی مثل قبل شه ؟! زیاد تغییر نکرده بود همونطوری بود که همیشه بود، تو ذهنم همیشه فکر میکردم که حتما خیلی تغییر کرده ولی تصورم اشتباه بود
    تا آخرِ شب باهم بودیم ، وقتی رسیدم خونه ساعت از 2 و نیم گذشته بود . آخه حرفهای زیادی پسر و پدر بعد از 5 سال داشتن ...
    ... و دیشب من راحت خوابیدم! خوابی به راحتیِ 5 سال و 3 ماه و 29 روز قبل!

    پ . ن : اندکی صبر سحر نزدیک است / برای رسیدن به این روز خیلی سختی ها و موانع بود ، خیلی وقت ها نا امید شدم ، خیلی چیزها از دست دادم اما امیدِ دوباره ای به زندگیم برگشت
    ویرایش توسط m993 : 03-25-2017 در ساعت 05:41 PM

  22. 3 کاربران زیر از m993 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  23. بالا | پست 12

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Mar 2017
    شماره عضویت
    34374
    نوشته ها
    275
    تشکـر
    337
    تشکر شده 212 بار در 131 پست
    میزان امتیاز
    8

    پاسخ : ♪♫ دفــترچــه خــاطــرات ♪♫

    5 فروردین 96

    امروز پیشرفتم خوب بود . یعنی اولین روز لایف استایلم . هم خوب ورزش کردم . هم غذا سالم خوردم

    به ورزش قبل از خواب هم دارم عادت میکنم

    هنوز بهش فکر میکنم . هنوز خاطراتش یادم میاد

    هنوز دلم براش میره

    ولی سعی میکنم حالمو خوب کنم

    یه ساعتایی از روز از شدت دلتنگی زار زار گزیه میکنم ولی جلوی اشکامو نمیگبرم . اشکم که تموم شد پا میشم و خودمو مشغول یه کار میکنم

    حالم و ورزشم و لایف استایلم سرجاشه ولی کتاب خوندنم نه . هنوز خوب نشده

    کم کم ساعت خوابمم خوب میکنم و همچنین ساعت مطالعه ...
    امضای ایشان

    لیلی
    کنج محراب
    بال هایش از کتاب رویید
    تا به افلاک رسید .

  24. کاربران زیر از nazanin1371 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  25. بالا | پست 13

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Mar 2016
    شماره عضویت
    27442
    نوشته ها
    1,301
    تشکـر
    2,179
    تشکر شده 2,242 بار در 1,070 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : ♪♫ دفــترچــه خــاطــرات ♪♫

    نازنین جان مشتاق شدم یکی از خاطرات دفترم رو برات بنویسم :
    پنج فروردین ساعت یک و هفده دقیقه نیمه شب
    بازم بهت سلام میکنم دفتر زندگی عزیزم دلم برات تنگ شده بود یک ماهی بود که سراغت نیومده بودم فکر کنم آخرین بار مربوط به تولدم بود نمیدونم باید برم تاریخ صحفه ی پیش ببینم که حوصله ام نمیکشه تو که منو میشناسی بعضی وقتا انقدر تنبل میشم حوصله ندارم قدم از قدم بردارم بعضی وقتا هم یه مسیر طولانی و تا آخرش میرم راستی بهت بگم امروز چه اتفاقی افتاد
    وقتی دایی صادق برای عید دیدنی اومد خونمون و بهم برای کنکور ارشد تلنگر زد با اینکه یه مقدار از دستش ناراحت شدم اما واقعا روم تاثیر مثبت داشت من واقعا دوستش دارم چون میدونم اونم منو خیلی دوست داره همیشه به فکرم بوده
    خلاصه برات بگم امروز به فکر کتابخونه افتادم چون فکر کردم اونجا برام خیلی بهتر از خونه است با ذوق و شوق صبح از خواب بلند شدم و رفتم لباسامو پوشیدم
    و سوار دوچرخه جان شدم و پیش به سوی کتابخونه
    دفتر زندگی میدونی چرا انقدر ذوق میکنم که وقتی سوار دوچرخه میشم برای اینکه حس میکنم دارم تابو شکنی میکنم دارم فکر غلطی که همه دارند و براشون تعجب آوره که دختر دوچرخه سواری کنه رو از بین میبرم به خصوص توی قم البته اینم بگم در عین حال که سوار دوچرخه شدم حجابمم رعایت کردم چون بهش اعتقاد دارم
    با خوبی و خوشی به کتابخونه رسیدم و نشستم با انگیزه درس خوندم امیدوارم بتونم بازم ادامه بدم و این یه ماهه شیطونی نکنم
    عصری که میخواستم بیام خونه اومدم قفل دوچرخه مو باز کنم دیدم جای قفلیش انگار دست کاری شده انگار یکی میخواسته به زور بازش کنه
    هرکاری کردم باز نشدم حالا از شانس بوقیه منم کتابخونه داشت بسته میشد و دوچرخه جان توی حیاط کتابخونه بود همون موقع که داشتم تقلا میکردم یهو دیدم
    یه پسر که حدودا بهش میخورد بیست یک ساله باشه اومد توی کتابخونه رفتم جلو بهش گفتم ببینید شما میتونید کمکم کنید اونم اومد جلو بیچاره خیلی تلاش کرد هرکاری میکرد قفل لعنتی باز میشد که نمیشد نزدیک ده دقیقه داشت بهش ور می رفت درست نمیشد همون موقع خانم کتابدار اومد از کنارمون رد شد و دید اوضاع رو و پیشنهاد کرد که سیم که وصل به قفل رو پاره کنیم واقعا دستش درد نکنه خیلی لطف کرد که رفت از توی ماشینش انبر دست آورد و داد به پسره
    سیم قفله انقدر محکم بود که دست پسره خون افتاد واقعا شرمنده شدم وقتی دیدم دستش خونی شد اما با این حال بازم ادامه داد تا بلاخره سیمه پاره شد بعدشم که من ازش تشکر کردم سرشو انداخت زیر و گفت وظیفه بود و سریع رفت
    خیلی خوشحال شدم وقتی دیدم نه چشم ناپاک بهم داشت نه بهم گفت شماره بدم نه اینکه صحبت اضافی باهم کرد
    خیلی خوشحال شدم که دیدم هنوزم آدمایی هستند که بدون توقع و چشم داشت به هم نوع خودشون کمک میکنند
    امیدوارم همین طور که کمک من کرد خدا بهش کمک کنه...
    دفتر زندگی چقدر خوب میشد اگر دنیامون پر میشد از خوبی بینهایت تا جایی که همه ی بدی ها زشتی ها پلیدها دیگه جایی توی دنیامون نداشته باشند....
    امضای ایشان

    Don't GIVE UP
    if you wait for the perfect time you will never get anything done

  26. 3 کاربران زیر از miss eli vrn بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  27. بالا | پست 14

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Mar 2016
    شماره عضویت
    27442
    نوشته ها
    1,301
    تشکـر
    2,179
    تشکر شده 2,242 بار در 1,070 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : ♪♫ دفــترچــه خــاطــرات ♪♫

    نازنین جان میخواستم بهت بگم اگر بری دنبالش میتونی نویسنده ی خوبی بشی قلم خوبی داری ....
    امضای ایشان

    Don't GIVE UP
    if you wait for the perfect time you will never get anything done

  28. کاربران زیر از miss eli vrn بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  29. بالا | پست 15

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Mar 2017
    شماره عضویت
    34374
    نوشته ها
    275
    تشکـر
    337
    تشکر شده 212 بار در 131 پست
    میزان امتیاز
    8

    پاسخ : ♪♫ دفــترچــه خــاطــرات ♪♫

    نقل قول نوشته اصلی توسط miss eli vrn نمایش پست ها
    نازنین جان میخواستم بهت بگم اگر بری دنبالش میتونی نویسنده ی خوبی بشی قلم خوبی داری ....

    سلام

    عزیزم . ممنون . بس برای نشریه جون دادم . سعی کردم نوشتن یاد بگیرم دست به قلمم خوب شد

    یه مدت کتاب و متن زیاد میخوندم که نوشتن یاد بگیرم

    اره توی فکرش هستم . اگه جایی فرصتش برام پیش بیاد حتماااا پیگیر میشم

    ممنون
    امضای ایشان

    لیلی
    کنج محراب
    بال هایش از کتاب رویید
    تا به افلاک رسید .

  30. بالا | پست 16

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Mar 2017
    شماره عضویت
    34374
    نوشته ها
    275
    تشکـر
    337
    تشکر شده 212 بار در 131 پست
    میزان امتیاز
    8

    پاسخ : ♪♫ دفــترچــه خــاطــرات ♪♫

    • ۶ فروردین زادروز آشو زرتشت، اَبَراِنسان بزرگ تاریخ

    امروز ساعت 12.5 از خواب بیدار شدم و شروع کردم گشتن توی سایت های طب سنتی و اینکه ساد بگیرم بدنم چطور باید رو به راه کنم

    وقتی فهمیدم خدا بهترین طبع غذایی توی وجودم قرار داده و اینقدر خوبه که زن ها ماه خاصی از بارداری حجامت میکنن تا بچشون این طبع داشته باشه . میخاستم بال دربیارم . هزار بار خداروشکر کردم

    اونروز که فهمیدم بهترین گروه خونی دارم و علاوه بر این تنها کسی کستم توی خونمون که گروه خونی پدرمو دارم . هزار بااار خوشحال شدم

    خدا وقتی منو می افریده . خیلی چیزهای خوب بهم داده.

    حیف که من اونجور که باید شکر گزار نبودم

    امروز کلی غذا جدید ساختم . 10 بادوم صبحانه . نهار ارده و عسل و کنجد و گردو و دارچین با نون جو خودم . واااااای ظاهرش واقعااااا زیبا بود .

    امشب هم نخود و کلم و هویج و فلفل و نعنا ...

    غذاهای با طبع گرم که واقعا شارژم میکنن

    مثل اون قهرمان تکواندو شدم که اسیب دیده بود و همه میگفتن فلج . ولی خودش یاد گرفتن اینقدر چیزهای خوب و مقویی برای خودش درست کرد و خورد و اینقدر ورزش کرد تا سر پا شد و دورباره قهرمان شد
    امشب دیگه زودتر میخابم تا خواب هم تنظیم شه .

    دلم میخاد قبل از طلوع خورشید بیدار شم و روزمو شروع کنم

    امروز میخاستم نقاشی شروع کنم ولی حبف ابزار کافی نداشتم

    خدارو هزار مرتبه شکر که غذا خوب خوردن و ورزش باعث شده حالم خوب شه و سرحال باشم

    دیگه خیالم از ورزش و لایف استایل راحته

    دغدغه بعدیم . ساع خواب هست و مطالعه درس هام

    خدارو هزار مرتبه شکر زندگیم داره خوب پیش میره

    خدارو شکر که تونستم تصمیم های درستی بگیرم

    یکیش حذف موبایل بود

    یکیش صحبت کردن راجب مشکلم اینجا و برسی از زاویه های مختلف

    بعد هم ورزش

    و بعد هم لایف استایل

    خدا کمکم کنه ساعت خواب و مطالعه هم درست کنم دیگه یه دختر قویی و کامل میشم

    مطالعه درس ها وقتی خوب میشه که جسم و روح قویی داشته باشم . اخه دروسی که قراره بخونم . همش جدید هست و بدون استاد باید یاد بگیرم

    7 روز دیگه برای بازسازی خودم وقت دارم

    خدایا هوامو داشته باش . لطفاااااااااااااااااااااا ااااا
    ویرایش توسط nazanin1371 : 03-26-2017 در ساعت 10:33 PM
    امضای ایشان

    لیلی
    کنج محراب
    بال هایش از کتاب رویید
    تا به افلاک رسید .

  31. کاربران زیر از nazanin1371 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  32. بالا | پست 17

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Mar 2017
    شماره عضویت
    34374
    نوشته ها
    275
    تشکـر
    337
    تشکر شده 212 بار در 131 پست
    میزان امتیاز
    8

    پاسخ : ♪♫ دفــترچــه خــاطــرات ♪♫

    7 فروردین 1396


    امروز اصلا خوب نیستم . حاله جسمی و روحیم بهم ریخته اس . کلی شیرینی خوردم . شیرینی برای من مثل سم میمونه

    ورزش هم نکردم . هیچ کار مفیدی هم انجام ندادم . بی حال ترین و له ترین دختر دنیام . الانم دلم میخاد بخابم

    کاش همه دنیا ساکت شه و من بخابم

    دلم امروز بدجور هواشو کرده . تاپیک _زن_ سمیراه خوندم . همش با خودم میگفتم اخه چرا منو نخاست

    دلم میخاد زنگ بزنم صداشو بشنوم

    دلم هواشو کرده

    دلمم میخاد برم دانشگاه . دوباره ببینمش

    برم دفترش
    بشینم سرکلاسش

    دلم میخاد نگاهش کنم

    دلم میخاد نگاهم کنه

    دلم میخاد براش بنویسم

    راجب حالم . راجب اینروزهام راجب هدف هام

    دلم میخاد بهش بگم دلم براش پررررررر میکشه

    دلم میخاد برای همه عمر داشته باشمش

    دلم میخاد توی همه لحظه هام باشه

    دلم عاشقانه میخاد با اون

    دلم میخاد زنگ بزنم زار زار گریه کنم تا بفهمه چقد دوسش دارم

    دلم میخاد بهش بگم چقد برام مهمه

    بگم زندگیمبدون اون سیاه هههههههه
    امضای ایشان

    لیلی
    کنج محراب
    بال هایش از کتاب رویید
    تا به افلاک رسید .

  33. بالا | پست 18

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2016
    شماره عضویت
    31648
    نوشته ها
    436
    تشکـر
    92
    تشکر شده 186 بار در 148 پست
    میزان امتیاز
    8

    پاسخ : ♪♫ دفــترچــه خــاطــرات ♪♫

    نقل قول نوشته اصلی توسط Mohsen123 نمایش پست ها
    قبلا میخواستم همچین تاپیکی بزنم @توسکا2016 گفت بدرد نمی خوره ولی خوب شد بالاخره شما زدید... لازم بود
    خخخخخ شما همون آقامحسن گل هستین؟!

  34. بالا | پست 19

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Apr 2016
    شماره عضویت
    27477
    نوشته ها
    40
    تشکـر
    8
    تشکر شده 31 بار در 19 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : ♪♫ دفــترچــه خــاطــرات ♪♫

    سلام
    ممنون از دعوتتون
    تعطیلات خیلی خوبه
    خستگی آدم در میره
    ولی زیادیش خوب نیست
    من که حس خوبی ندارم وقتی تعطیلات زیاد میشه

  35. کاربران زیر از راهنما 110 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  36. بالا | پست 20

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Aug 2016
    شماره عضویت
    30544
    نوشته ها
    653
    تشکـر
    498
    تشکر شده 470 بار در 269 پست
    میزان امتیاز
    8

    پاسخ : ♪♫ دفــترچــه خــاطــرات ♪♫

    نقل قول نوشته اصلی توسط توسکا2016 نمایش پست ها
    خخخخخ شما همون آقامحسن گل هستین؟!
    بلی بلی به فرخ جووووون گفتم اسممو عوض کرد
    امضای ایشان



  37. کاربران زیر از Mohsen123 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  38. بالا | پست 21

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Mar 2017
    شماره عضویت
    34374
    نوشته ها
    275
    تشکـر
    337
    تشکر شده 212 بار در 131 پست
    میزان امتیاز
    8

    پاسخ : ♪♫ دفــترچــه خــاطــرات ♪♫

    چهارشنبه، ۹ فروردین ۱۳۹۶


    شاید اگه خودش بفهمه

    به قول دوستم . میگه اگه خودش بفهمه تو چقد براش بال بال میزن ی. پررو میشه

    یه وقتایی میگم خب بزارم بفهمه . بعد دلش برام بسوزه

    شاید مسخره باشه ولی هنوز ته دلم روشنه . هنوز با خودم میگم تو باهاش ازدواج میکنی .

    دله دیگه گاهی هذون میگه

    یه وقتایی دلم میخاد کتا دعا بردارم و برای سلامتی و حاله خوبش دعا بخونم

    قبلنا که دلم براش تنگ میشد . روی کاناپه اتاقم مینشستم و اروم اروم دعا میخوندم براش و از خدا میخاستم حالش خوب باشه

    اون شب که براش شال گردنو برده بودم . چه عجیب تب کرده بودم . دقیقا وقتی که فهمیده بود دوسش دارم . همه تنم میلرزید فرداش امتحان داشتم . دیونه شده بودم . ده دقیقه یه جا بند نمیشدم . اگرم بند میشد میرفتم زیر دوتا پتو . خیس عرق بودم و از سرما میلرزید . هربار به شعر فکر میکردم . به اینکه فهمیده دوسش دارم . بیشتر میلرزیدم . انگار هوا سرد تر میشد . انگار اتاقم سقف نداشت و دقیقا همون لحظه برف میبارید . به هر بدبختی بود خوابیدم . فرداش لب هام پر از تب خال . از اون روز اواز غم شروع شد ...

    قبلش که غم نبود . شادی مطلق بود . با همه وجود خیال میکردم دوستم داره ولی خیال باطل . الان که میگم خیال باطل خودم هنوز باور ندارم . اخه دوستم داشت . اخه من حس کردم . اخه چرا یهو ورق برگشت

    یه وقتایی ادما میگن عشق یه طرفه . لجم میگیره . اخه یه طرفه نبود . بخدا اونم منو دوست داشت . کاش دوباره ورق برگرده !

    یه وقتایی میگم خدا اگه نمیخاست بهم بده چرا مهرشو توی دلم انداخت . خب اگرم میخاد بهم بده . چرا اذیتم میکنه . این همه از دوست هام . خیلی ساده . رفتن زیر یه سقف . شب عروسیشون ذوق وصال نداشتن . ذوق لباس عروس و ارایش میلیونی داشتن .

    کاش محکوم به عشق یه طرفه نبودم . کاش وقتی عاشق هارو دسته بندی میکردن . من جزو دسته عشق های دو طرفه واقعی بودم . اون دسته ای که برای هم جون میذاشتن .

    مادرمم 30 و خرده ای سال پیش عاشق پدرم شد . ولی مادرم به سرنوشت من دچار نشد . برای مادرم دوطرفه بود .


    هیچوقت نفهمیدم مادرم اول عاشق شد یا پدرم .ولی اینو فهمیدم که اگر مادرم لج نمیکرد و نمیگفت یا پدرم یا هیچکس . اگر برای رسیدن به پدرم تلاش نمیکرد . الان من ثمره این عشق نبودم و هزاربار خدارو بخاطرش شکر نمیکردم

    من فقط 20 سال پدر داشتم . ولی همین فرصت کم هم معنی عشقو دیدم . هیچوقت حرف ادمایی که میگن عشق دروغه . این دوره زمونه عشق معنی نداره باور نمیکنم . اخه من 20 سال عشق واقعی بین دوتا ادم که برای رسیدن به هم تلاش کردنو دیدم . اخه خودم ثمره عشق واقعی هستم . عشقی که اشوب جنگ و اشوب فامیلی در کنارش به هم گره خورده بودن .

    ولی ثمره این عشق یه مجرم هست . یه مجرم به عشق یه طرفه .

    امروز 4 شنبه است . ساعت 2 باهاش قرار داشتم . ولی الان که میخاستم تاریخ بزنم یادم اومد . حالا اگه بخام تعداد دفعات فکر کردن به استاد بشمرم . روزی هزار بار . از اولین لحظه بیداری صبحم تا اخرین لحظه گیجی خوابم ...

    من اگه امروز ساعت دو با این مرد تا اون سر دنیا هم میرفتم . عشق دو طرفه بود و عاشق ها که گناه نمیکنن و لی بخاطر فکر کردنم به کسی که دوسش دارم به گفته ادم ها مجرم هستم

    مگه نه اینکه بی عفتی بعنی سر سفره عقد کنار کسی بشینی و دلت پیش کسی دیگه باشه !

    چهره زیبایی داره . چشم هاش شبیه ژاپنی هاست . ابروهای پرپشت مردونه . بینی خوش تراش .لب هاشو دقیق نمیدونم . راستش غیر از چشم هاش . هیچ قسمت صورتشو خوب بلد نیستم . چشم های مهربونی داره . وقتی مهربون نگاه میکنه . انگار گرد میشه . واااااااااای خندیدناش . وقتایی میخنده چشم هاش برق میزنه . وقتایی میخاست مطمن شه من بلدم . به چشم هام خیره میشد . الان که یادم میاد همه وجودم روشن شده .

    همیشه کت و شلوار تنش میکرد گاهی مشکی . ده مدل سورمه ای . انگار عهد بسته بود سورمه ای تنش کنه . یه خاکستری هم داشت . من عاشقه خاکستریه بودم . شالگردن هم براش بافتم . خاکستری بود. همش با کت و شالگردن خاکستری تصورش میکردم . چقد بهش میومد . بلند بافتم . 2مترو نیم . میخاستم دور گردنش بپیچه تا خوب گرم بشه .

    هیچوقت نفهمیدم پوشید . ولی اخه مگه میشه نپوشه . شاید از بوی ادکلن من خوشش نیاد . شاید از گل ها . اخه میگن همه مردها گل دوست ندارن . چقد من کم راجبش میدونم . کاش میشد بیشتر بدونم


    شاید من همون دختر بازنده ام که این یک سال و نیم فقط ادای ادم های موفق و دخترهای باهوش دراوردم

    ولی اخه مگه میشه این همه ادا دراورد

    اومدم تنهایی پاشم و راه برم . نه اصلا دلم میخاست توی زندگی دویدن یاد بگیرم .

    توی جاده زندگیم . خودم تنها . بدومم و دست هامو باز کنم . به سر بالایی که رسیدم به پاهام بگم . لطفا تندتر .

    ولی نتونستم

    ترسناک ترین کابوس شب های من . پایین رفتن از پله هست . توی بیداری هیچ ترسی از پله ندارم . ولی توی خواب های ترسناکم . همیشه پله های کوچیک میبینم که باید ازشون پایین برم . توی خواب همه ادم های اطرافم خیلی راحت روی پله ها حرکت میکنن ولی من میترسم . ولی حرکت میکنم

    سالهاست که این خواب ترسناک هست . شاید ترسناک ترین اتفاق های دنیای بیداری توی خواب ببینم عاقلانه ترین رفتار و بدون ترس داشته باشم ولی وای به حال وقتی که پله ببینم . وقتی که من باااااااااالای بالا توی اوج وایستادم و زیر پاهام تاجایی که چشم کار میکنه . پله های کوچیک کوچیک بدون هیچ حفاظی .همه ادم ها راحت حرکت میکنن ولی من عجیب میترسم.

    اینبار که اومدم تنها بدون اون پاشم . سخت شد . اصلا تنها زندگی کردن چه سخته . حس میکنم شبیه زن هایی شدم که یک عمر با دستورات همسرشون زندگی میکردن و حالا همسرشون مرده

    چقد اسونه که من خودمو دوباره بهش پیوند بزنم . انگار همچی میوفته روی غلتک

    ولی اخه هدف استقلالم چی میشه

    یه وقتایی میگم اگه اون بود . عید من این مدلی نمیگذشت . یه وقتایی باخودم میگم الان بهتر شده . حداقل واضح تر فکر میکنم .ولی اخه همه کارها به نظرم سخت شدن .

    همش حس میکنم . تنهام و دارم تنهایی زندگی میکنم .

    کاش روانشناس بودم و اثبات میکردم همه این رفتارها برای کسی که دچاره عشقه شدیده عادیه

    این افت و خیز ها . این اشوب ها

    دلم میخاد دوباره بلندشم

    این بار با یه تجربه جدید

    میگم تجربه جدید چون امروز و دیروز تصمیم قاطع گرفتم که دوباره خودمو بهش پیوند بزنم ولی متفاوت تر . این بار به سبکی دیگه

    کمی هوشمندانه تر . شاید اخرین ضربه زنانه ام

    دوباره برای داشتنش تلاش کنم و برای رسیدن به عشقم تلاش کنم . ولی بعد از گذشت ساعت ها


    انگار طعم زندگی مستقل زیر دندون هام مزه کرده !

    دوباره میخام تنها بلند شم ولی این عشق هنوز برای من مثل یه اتشفشان خاموشه
    ویرایش توسط nazanin1371 : 03-29-2017 در ساعت 09:04 PM
    امضای ایشان

    لیلی
    کنج محراب
    بال هایش از کتاب رویید
    تا به افلاک رسید .

  39. بالا | پست 22

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2016
    شماره عضویت
    31648
    نوشته ها
    436
    تشکـر
    92
    تشکر شده 186 بار در 148 پست
    میزان امتیاز
    8

    پاسخ : ♪♫ دفــترچــه خــاطــرات ♪♫

    نقل قول نوشته اصلی توسط Mohsen123 نمایش پست ها
    بلی بلی به فرخ جووووون گفتم اسممو عوض کرد
    چرا؟

  40. بالا | پست 23

    عنوان کاربر
    کاربر محروم
    تاریخ عضویت
    Sep 2015
    شماره عضویت
    21877
    نوشته ها
    2,577
    تشکـر
    2,345
    تشکر شده 1,788 بار در 1,138 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : ♪♫ دفــترچــه خــاطــرات ♪♫

    اکثر مردم بیشتر دفترچه ناله می نویسند تا خاطره!!

    خسته شدیم از بس اه و ناله و فراق و دوری و نامردی و .... لایک کردیم

  41. بالا | پست 24

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Mar 2017
    شماره عضویت
    34374
    نوشته ها
    275
    تشکـر
    337
    تشکر شده 212 بار در 131 پست
    میزان امتیاز
    8

    پاسخ : ♪♫ دفــترچــه خــاطــرات ♪♫

    نقل قول نوشته اصلی توسط توسکا2016 نمایش پست ها
    چرا؟
    .

    سلام وقتتون بخیر . ببخشید میشه لطفا نقل قول کنید توی تاپیک مخصوص چت . ممنون
    امضای ایشان

    لیلی
    کنج محراب
    بال هایش از کتاب رویید
    تا به افلاک رسید .

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد