فکرهایتان را خیلی جدی نگیرید
قلمرو آگاهی بسیار وسیعتر از آنست که فکر بتواند به آن دست یابد. هنگامی که دیگر به آنچه که فکر می کنی ایمان نیاوری، از حوزه فکر قدم بیرون گذاشته ای و به روشنی خواهی دید که تو افکارت نیستی.
ذهن همیشه در وضعیت ” کافی نیست” به سر می برد و برای همین همیشه حریص و آزمند است و بیشتر می خواهد. هنگامی که تو از ذهنت هویت می گیری، به آسانی بی حوصله و بی قرار
می شوی.
بی حوصلگی یعنی ذهن طالب محرکات بیشتری است، او غذای بیشتری برای افکار می خواهد و گرسنگی او اطفا نشده است.
هنگامی که بی حوصله می شوی، می توانی با به دست گرفتن یک مجله، یا تلفن زدن، روشن کردن تلویزیون به اینترنت پناه بردن، به خرید رفتن، و غیره ذهنت را راضی کنی و این چیز شایعی است. با این اعمال تو ذهنت را که دچار احساس کمبود شده است و به دنبال غذایی دیگر می گردد موقتا آرام و راضی می کنی.
کار دیگری که در مواقع بی حوصلگی و بی قراری می توانی بکنی این است که بی حوصله و بی قرار بمانی و ببینی که بی حوصلگی و بی قراری چه احساسی در تو ایجاد می کند. هنگامی که آگاهانه به مشاهده این احساسات در خود بپردازی، ناگهان متوجه وجود فضا و سک ونی در اطراف آنها می شوی.
ابتدا این توجه کوتاه و سبک است اما به تدریج که فضای درون را بیشتر و بیشتر حس می کنی از شدت و اهمیت آن احساس بی حوصلگی کاسته می شود. به این ترتیب حتی از بی حوصلگی هایت هم می توانی یاد بگیری که تو چه کسی هستی و چه کسی نیستی.
تو درمی یابی که تو آن کسی که حوصله اش سررفته است نیستی. بی حوصلگی تنها گردش یک انرژی شرطی شده در درون تو است. تو نه یک آدم عصبانی هستی، نه یک آدم غمگین و یا یک آدم وحشت زده. بی حوصلگی، خشم، غم، یا ترس متعلق به تو نیستند، آنها چیزهایی شخصی نیستند. آنها حالت هایی از ذهن بشر هستند.
آنها می آیند می روند.
هیچ یک از چیزهایی که می آیند و می روند، تو نیستی.
اکهارت توله