نمایش نتایج: از 1 به 3 از 3

موضوع: خودشناسی و خودآگاهی از دیدگاه مولانا

2726
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Apr 2015
    شماره عضویت
    15431
    نوشته ها
    1,975
    تشکـر
    1,705
    تشکر شده 2,460 بار در 1,195 پست
    میزان امتیاز
    11

    خودشناسی و خودآگاهی از دیدگاه مولانا





    مولوی
    در دفتر ششم مثنوی، داستانی آورده است که البته تمثیل است. می گوید مردی بود طالب گنج که دائما از خدا گنج می خواست. این آدم که از این تنبلهائی بود که دلشان می خواهد پایشان در یک گنجی فرو رود و بعد یک عمر راحت زندگی کنند می گفت: خدایا این همه آدم در این دنیا آمده اند و گنجها زیر خاک پنهان کرده اند، این همه گنج در زیر زمین مانده است و صاحبانش رفته اند، تو یک گنج به من بنمایان. مدتها کار این مرد، همین بود و شبها تا صبح زاری می کرد تا اینکه یک شب خواب دید (خواب نما شد) هاتفی در عالم خواب به او گفت: از خدا چه می خواهی؟ گفت: من از خدا گنجی می خواهم. هاتف گفت: من از طرف خدا مأمورم گنج را به تو نشان دهم، من نشانیهائی به تو می دهم و از روی آن نشانیها سر فلان تپه می روی و تیر و کمانی با خودت برمی داری، روی فلان نقطه می ایستی و تیر را به کمان می کنی. این تیر هر جا که افتاد، گنج همانجاست.
    بیدار شد، دید عجب خواب روشنی است. پیش خود گفت: اگر نشانیها درست بود، یعنی چنین جائی با آن نشانه ها وجود داشت، حتما می توانم گنج را پیدا کنم. وقتی رفت متوجه شد همه نشانه ها درست است. روی آن نقطه ایستاد. فقط باید تیر را پرتاب کند، تیر به هر جا که افتاد، آنجا گنج است. ولی یادش آمد که هاتف به او نگفت تیر را به کدام طرف پرتاب کن. گفت اول به یک طرف مثلا رو به قبله پرتاب می کنم، انشاءالله که همان طرف است. تیر را برداشت به کمان کرد و به قوت کشید و آن را رو به قبله پرتاب کرد. تیر در جائی افتاد. بیل و کلنگ را برداشت و رفت آنجا را کند، ولی هرچه کند به گنجی نرسید. گفت حتما جهت را اشتباه کرده ام. تیر را به طرف دیگری پرتاب کرد ولی باز به نتیجه نرسید. به هر طرفی که پرتاب کرد، گنجی پیدا نکرد. مدتی کارش این بود و این زمین را سوراخ سوراخ کرد ولی به چیزی دست نیافت.
    ناراحت شد. باز به گوشه مسجد آمد و شروع به گله کردن کرد: خدایا! این چه راهنمایی ای بود که به من کردی! پدر من درآمد و به نتیجه نرسیدم. مدتها زاری می کرد تا بالاخره آن هاتف دوباره به خوابش آمد، یقه اش را گرفت، گفت این چه معرفی ای بود که به من کردی؟! حرف تو غلط از کار درآمد. هاتف گفت مگر تو چه کردی؟ گفت به همانجا رفتم، نشانیها درست بود و من نقطه مورد نظر را پیدا کردم. تیر را به کمان کردم و اول به طرف قبله به قوت کشیدم. هاتف گفت: من کی چنین چیزی به تو گفتم؟ تو از دستور من تخلف کردی، من گفتم تیر را به کمان بگذار، هر جا افتاد همانجا گنج است، نگفتم به قوت بکش. گفت راست می گوئی. فردا با بیل و کلنگ و تیر و کمان رفت، تیر را به کمان گذاشت. تا تیر را رها کرد، پیش پای خودش افتاد. زیر پایش را کند، دید گنج همانجاست. ملا به اینجا که می رسد، می گوید:
    آنچه حق است اقرب از حبل الورید *** تو فکندی تیر فکرت را بعید
    ای کمان و تیرها برساخته *** گنج نزدیک و تو دور انداخته
    امضای ایشان
    من ریشه های تو را دریافته ام

    با لبانت برای همه لبها سخن گفته ام

    و دستهایت با دستان من آشناست

    در خلوت روشن با تو گریسته ام برای خاطر زندگان

    و در گورستان تاریک با تو خوانده ام زیباترین سرودها را

    زیرا که مردگان این سال عاشقترین زندگان بوده اند


  2. 6 کاربران زیر از سوگل1 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  3. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Jun 2015
    شماره عضویت
    17587
    نوشته ها
    1,663
    تشکـر
    480
    تشکر شده 1,427 بار در 770 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : خودشناسی و خودآگاهی از دیدگاه مولانا

    راستش موضوعش جذابه ولی من نگاه کردم نخوندمش....ولی یادم باشه بخونمش...به دردم میخوره

  4. کاربران زیر از مرسانا 19 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  5. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Apr 2015
    شماره عضویت
    15431
    نوشته ها
    1,975
    تشکـر
    1,705
    تشکر شده 2,460 بار در 1,195 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : خودشناسی و خودآگاهی از دیدگاه مولانا

    نقل قول نوشته اصلی توسط من خاص نمایش پست ها
    راستش موضوعش جذابه ولی من نگاه کردم نخوندمش....ولی یادم باشه بخونمش...به دردم میخوره
    امضای ایشان
    من ریشه های تو را دریافته ام

    با لبانت برای همه لبها سخن گفته ام

    و دستهایت با دستان من آشناست

    در خلوت روشن با تو گریسته ام برای خاطر زندگان

    و در گورستان تاریک با تو خوانده ام زیباترین سرودها را

    زیرا که مردگان این سال عاشقترین زندگان بوده اند


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. شخصیت افراد سمعی,بصری و لمسی
    توسط erfaneh در انجمن روانشناسی فردی
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 02-06-2015, 06:29 PM

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد