نمایش نتایج: از 1 به 7 از 7

موضوع: داستانی عاشقانه برای خودم

928
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2015
    شماره عضویت
    23101
    نوشته ها
    4
    تشکـر
    7
    تشکر شده 3 بار در 2 پست
    میزان امتیاز
    0

    Unhappy داستانی عاشقانه برای خودم

    سلام دوستان
    من پسری 18 ساله هستم سر بزیر و اصلا اهل دختر بازی نیستم خیلی هم شوخ میخوام یه داستانی و بهتون بگم نمیدونم درسته یا نه
    و تابستون همین امسال بود ک از مردادماه رفتم پیشه پسرخالم ک عطر فروشه یه دکه عطر داد دستم تویه منطقه دیگه تو این دوماه بچرخونم ( برای سرگرمی)
    تقریبا نمیدونم چند روزی شده بود ک یه دختری (همسن خودم) از جلو دکه رد میشد از سمت راست میرفت سمت چب موقع برگشت هم تو دستش یه چیزایی بود ( هفته ای مثلا یکی دوبار)
    ( دختره هم خوشگل بود وسر بزیر خجالتی هم بود) ک چش تو چش میشدیم و
    تقریبا بعد از چند روزی رفتم 4.5 مغازه اونور تر ک شیرمال فروشی بود ( انواع شیرنی های حاضری پیراشکی و شیرمال و پینک و...) ( مغازه هم طوری بود ک یه شیشه انواع شیرنی تو بود و به مغازه راه نداشت
    ینی چیزی میخواستیم باید میگفتیم از بهمون میدادن) خلاصه
    دیدم فروشنده همون دخترس با کلی اضطراب رفتم جلو گفتم سلام یکی از اینها میخوام دختره هم معلوم بود تعجب کرده بود توجه خودشو داد به داداشش ک داشت با یه خانومی صحبت میکرد
    خلاصه یه چند روزی شد ک فهمیدم اونجا مغازشونه و اینم صبجا تقریبا ساعت 9.30 - 10 میاد اونجا تا 1 غروبا هم ( من ک 5 میرفتم اونجا بود) تا 8 یا با داداشش تو بود( تقریبا 20 و خرده ای به بالا میشد)
    یا با باباش اونجا بودن که دقیقا ما بین دکه منو مغازه این ما بینش یه کوچه بود ک میرفت تو کوچه و تَهِ کوچه هم خونشون بود( اینم بگم من جلو ( رو ب رو نه) جلویه مغازه فامیلمون ک زرگری داشت بودم

    خلاصه یروز خیلی نزدیکی شد و دیدم داره رد میشه از جلویه دکه بعد 3.4 دقیقه برگشت اومد بهم گفت سلام عطرِ اِفوریا ( یه نوع عطر تقریبا دخترونه) دارین؟ ( جالب این بود ک تو مسیر دوتا عطر فروشی داشت ولی اومد سوین عطر فروشی ک دکه هم بود ( ینی من) ازم خرید) منم گفتم اره و فلان یه شیشه خرید و رفت مغازه
    و اینم بگم دلیلِ این ک میره و میاد و این بود ک سمت چب تقریبا 30.4 متر یه شیرنی فروشی دیگ بود اونم میرفت مواد لازم و برا شیرنی فروشیه خودشون میگرفت.
    و این چشم تو چشم شدنا باعض میشد ک من بهش یه حسی پیدا کنم
    کتا اینکه بعد از چند روزِ متوازی به رفیق صمیمیم ک اکثره اوقات میومد بهم سر میزد گفتم
    اونم گفت خریت نکن شماره رو بده ک میپره
    ( دختره هم معلوم بود دختری مودبهدر حدی ک آرایش هم فک نمیکنم میکرد یا شایدم خیلی کم ولی بازم خوشگل بود) مثلا یه روزی دیدم چند تا پسره 18.19 ساله از این دختر بازا داشتن رد میشدن که طرف مقابل هم داشت از جلوشون میومد خواستم عکس العملشو ببینم ک دیدم
    خودشو برده گوشه دیوار ک بهشون برخورد نکنه ( اینجور چیزا بود ک باعث شد بفهمم دختره خوبیه) ک اکثره دخترای امروزی خودشونو میخوان بمالن ب پسرا ک خیلی مشاهده میکردم اون روزا
    خلاصه معلوم بود داره آمار میده بهم منم تصمیم گرفتم به شماره دادن
    ک موضوع رو با داداشم در میون گذاشتم ک کمکم کن ( ک چیزایی هم کمک کرد) یروزی شده یود وسط ناهار بود ( منو مادرم و داداشمو دختر عمومو زن عموم خونه بودیم)
    منم مثلِ همیشه اون روزا پریشون بود ک زن عموم گفت چیشد سینا پریشونی عاشق شدی ک داداشم عین شلغم پرید وسط گفت اره عاشق شده عاشق دختره شیرمال فروش
    هیچی دیگ منم از خجالت آب شدم ک زن عموم و دختر عموم (مسافر بودن) با مادرم قرار گذاشتن ک یروز بیان دختره رو ببینن
    که یروزم شد مادرمو دختر عموم اومدن پیشم خرید ولی بهم گفتن کسی توش نبود ک فقط دوتا مرد بودن منم گفتم ( تو دلم آخجون ندیدنش) اره سیاوش خالی بست ( داداشم)
    که گفتم وایسین جمع کنم باهم بریم ک وقتی رسیدیم مغازه شیرمالی دیدم عه عه دختره توشه( تنها)
    مامانم یه نگا بهم کرد و رفت برا خرید شیرنی یه چند تا چیز خریدن ک دختره رفت برای آماده کردن شیرنی ها ک مادرم گفت سینا خوشگله ها من پسندیدمش دختر عموم هم گفت بعله مادر شوهر قبول کرد ک فهمیدم دختره فهمید جیم زدم از مکان ک بیرون اومدیم دختر عموم گفت بیچاره این حرفو زدم دختره خجالت کشید خلاصه گفت اینو از دست نده
    منم ک از خجالت مرده بودم تقریبا یکی دوهفته بود قصدِ شماره دادن نداشتم
    اینم بگم اونم ساعت 1 و ساعت 8 شب ک میرفت خونه همش بهم نگا میکرد و چشم تو چشم میشدیم مثلا من خیره میشدم ب نگا کردنش اون سرشو مینداخت پایین دوباره بعد از 1 ثانیه میابرد بالا میدید و دوباره میبرد بپایین و سرخ میشد یا مثلا خیلی اتفاقای دیگ هم افتاد
    یبار بود رفیقم اومد پیشم تقریبا ساعت 8 شده بود اونم داشت میرفت خونشون ک بره تو کوچه
    منم مشتری داشتم حواسم نبود وقتی مشتریا رفتن رفیقم گفت : از نگاهش معلوم بود بهت حس داره شماره رو چرا نمیدی این نگاه ساده ای نبود...
    منم دیگ از اون روز تصمیمِ قطعی و گرفتم برا شماره دادن ک دوهفته شده بود تا مهرماه
    ولی تو این دوهفته یا رد نمیشد یا با داییش ( قضیه داره) یا با رفیقش یا با ننش رد میشد البته ما بینش تنها یبار اومد ک من حواسم نبود دیدم داره میره
    ک موند یک هفته تو این یک هفته من 3 روزشو خارج شهر بودم
    موند 3 روزه دیگ ک دیدم نه خبری ازش نیست کاملا نا امید شدم
    ...
    تا آخرین روز ک ظهر بود ساعت 1 داشتم میرفتم خونه آخرین تایم کاریم بود چون غروبش عروسی بودیم و فرداشت عید قربون و فرداش جمعه و شنبه پَر
    دیدم تو مغازه تنهاس هیچیکی هم نیس منم به یه بهانه برگشتم به مغازه زرگری شماره دخل دکه رو گرفتم ( موقع تعطیلی دکه رو میذاشتم داخل مغازه) و رفتم دیدم داداشش اومده
    گفتم به درک شماره رو میدم داداش عقب تر بود تا من رفتم جلو ( داداشش بهم شک داشت چون یروز با رفیقم داشتیم برمیگشتیم از کار , خونه رو داشتم از دور نشونش میدادم ک دیدم داداشش ک 2 تا مغازه فاصله داره ذو صندلی رو ب روی مغازشون نشسته داره منو نگا میکنه وااااااای منم واسه اینکه ضایع نشه پیچوندم جوری ک خودمم باورم شد ولی بازم شک داشت داداشش)
    الان هم بر میگردیم ب آخرین روز ک رفتم پیشش دیدم داشش عقب تره تا منو دید اومد جلو تر منم ک دست و پاچه شدم شیرنی رو سفارش داده بودم خواستم شماره رو همراه پول بدم ک هول شدم
    شماره رو دادم البته ریسکِ خیلی قوی ای بود اگه اینکارو نمیکردم
    خلاصه با کلی پشیمونی رفتم خونه شب هم رفتم دیدم نیس ک 9.10 شب بود با رفیقم داشتم میرفتم ک توراه تقریبا 4.5 مغازه با شیرمال فروشی فاصله داشتم دیدم خودشو دایش دارن میان اونم زُل زده بود ب من فقط ک رد شیدم از کناره هم
    این بود آخرین دیدارِ ما ک الان هم دوماهی گذشته ک دوبار تو خوابم اومده یبار این بود ک داشتم رد میشدم همون طرفا دیدم داره میره بهم گفت چرا رد نمیشی کجایی؟
    ک از خواب بیدار شدم اینم بگم ک هر روز تو فکرش بودم
    ..............................

    الان هم خیلی پریشونم و این بگم ک اگ باهاش رفیق میشدم اصلا قصد خیانت نداشتم و قصدم ازدواج بود

    ایشالا سالِ بعد تابستون یا عید ک دوباره میرم سرکار بهش شماره رو بدم ( راهنمیی چیزی برای شماره دادن)

    الان هم گفتم این حرفامو بگم شما چ نظریه ای دارین درمورد این موضوع ( سَرکوفتی چیزی ) ( اگه غلط املایی اشتباهی چیزی دارم معذرت چون دوباره متن رو نخوندم
    ممنون ک داستان رو خوندین
    اینارو هم واسه این گفتم کسی کسیرو میخواد یک لحظه صیر نکنه و بهش حسشو بگه ک فرصت از دست میره ( امام علی میفرماید:
    فرصت به سرعت میگذرد مانند گذشتن ابر
    )
    اشتباهِ منو نکنه تجربه نشون داده
    امیدوارم ب هرکسی ک میخواین برسین
    زندگی فقط یک باره پس از همون یک بار نهایت لذت و ببرین

  2. 2 کاربران زیر از Sina_ASA بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  3. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6459
    نوشته ها
    1,228
    تشکـر
    5,007
    تشکر شده 3,611 بار در 1,092 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : داستانی عاشقانه برای خودم

    یعنی کل داستانت یه طرف ، نتیجه اخلاقی و سخن امام علی که آخرش ضمیمه کردی بودی کلاااا جدا یه طرف دیگه

    شما حداقل 5-6 سالی با ازدواج فاصله داری... یکم نگاهت نسبت به عشق و ازدواج سطحیه هنوز

    و رک بگم... به کاری که شما انجام دادی نمیگن خواستگاری یا ابراز علاقه، میگن "مزاحمت"

    و این مراحمت شما باعث شده هر روز که دختره بخواد بره سرکار و از جلوی مغازه ت رد میشه زیر نگاه سنگینت معذب باشه

    در آینده که ایشالا شرایط ازدواج را پیدا کردی بزرگترت را بفرست با بزرگتر طرف صحبت کنه، شماره دادن و قایم موشک بازی کردن راه خواستگاری نیست پسرم

    این لینک رو به شدت توصیه میکنم بخون : http://forum.moshaver.co/f24/%D8%A7%...C%D8%AF-14830/

    پ ن : در نقش مادربزرگ اندرزگو درخدمتیم موفق باشی
    امضای ایشان



  4. 3 کاربران زیر از naghme بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  5. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Jul 2015
    شماره عضویت
    19153
    نوشته ها
    2,540
    تشکـر
    1,726
    تشکر شده 5,759 بار در 1,860 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : داستانی عاشقانه برای خودم

    سلام منم با نغمه جان موافقم
    کار شما مزاحمت بوده و دیگر هیچ
    ممکنه تو این سن و سال گاهی احساسی بیادو بره ولی نمیشه زیاد روش حساب باز کرد
    چون از روی منطق نیست
    اینکه خوشگله و موقع رد شد از کنار مردها خودشو میکشه کنار پس دختر خوبیه صحیح نیست دوست من..

    یچیزه دیگه
    قلم خوبی داریا میتونی داستان نویسی کنی

    موفق باشی
    امضای ایشان
    آیا دوست دارید برای

    صلح جهانی کاری انجام دهید ؟

    به خانه بروید و به خانواده تان
    عشق بورزید


  6. 3 کاربران زیر از سمیراه بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  7. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3710
    نوشته ها
    9,699
    تشکـر
    4,204
    تشکر شده 10,202 بار در 5,111 پست
    میزان امتیاز
    21

    پاسخ : داستانی عاشقانه برای خودم

    ممنون
    امضای ایشان

    خـــــدانـگهــــــدار


  8. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2015
    شماره عضویت
    23101
    نوشته ها
    4
    تشکـر
    7
    تشکر شده 3 بار در 2 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : داستانی عاشقانه برای خودم

    دوستان از نظراتتون ممنونم [replacer_img]
    منم اصلا قصد مزاحمت یا چیزه دیگه ای نداشتم چوناصلا اهل اینکارا نیستم خودمم نگفتم ک بهش عشق دارم یه حسی هست چون که
    تو عمرم به هیچ دختری هیچ حسی نداشتم فقط این یکی اینجا اینطوری در اومده ک نظرشما متخصصا رو میخواستم بدونم و آنچنان نگاهشم نمیکردم ک بخواد از نگاه سنگینِ من معذب شه
    چیکار کنم بالاخره کلا بیخیالش شم؟
    اگه واقعا فکر میکنید داشتم براش مزاحمت ایجاد میکردم پس کلا بیخیال میشم
    [replacer_img]
    گوره بابای زندگی

  9. کاربران زیر از Sina_ASA بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  10. بالا | پست 6

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Apr 2014
    شماره عضویت
    3222
    نوشته ها
    196
    تشکـر
    356
    تشکر شده 287 بار در 145 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : داستانی عاشقانه برای خودم

    فارغ از همه چیز ، واقعا سبک بیانت رو تحسین میکنیم
    خیلی شیرین و جذاب همه چیز رو شرح دادی ... 3 بار کامل از اول همه چیزو خوندم
    حالا برای ازدواج که نه چون زوده ، ولی امیدوارم برای هم دوستای خوبی بشید و یه جورایی بهم برسید ( البته تو یه 4 چوب خاص و رعایت ... )

    Sent from my SM-N910C using Tapatalk

  11. کاربران زیر از positive بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  12. بالا | پست 7

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6459
    نوشته ها
    1,228
    تشکـر
    5,007
    تشکر شده 3,611 بار در 1,092 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : داستانی عاشقانه برای خودم

    نقل قول نوشته اصلی توسط Sina_ASA نمایش پست ها
    دوستان از نظراتتون ممنونم [replacer_img]
    منم اصلا قصد مزاحمت یا چیزه دیگه ای نداشتم چوناصلا اهل اینکارا نیستم خودمم نگفتم ک بهش عشق دارم یه حسی هست چون که
    تو عمرم به هیچ دختری هیچ حسی نداشتم فقط این یکی اینجا اینطوری در اومده ک نظرشما متخصصا رو میخواستم بدونم و آنچنان نگاهشم نمیکردم ک بخواد از نگاه سنگینِ من معذب شه
    چیکار کنم بالاخره کلا بیخیالش شم؟
    اگه واقعا فکر میکنید داشتم براش مزاحمت ایجاد میکردم پس کلا بیخیال میشم
    [replacer_img]
    گوره بابای زندگی
    نه ببین کسی نمیگه علاقه داشتن جرمه و هر احساسی را باید نادیده گرفت، اتفاقا حرفی که دلت بهت میگه خیلی ارزش داره

    اما ازدواجم مثل هر امر دیگه ای نیاز به شرایط و پیش زمینه های خاص خودش داره، درسته؟

    ازجمله بلوغ عاطفی و اجتماعی، استقلال مالی کافی برای اداره یه زندگی، رضایت خانواده ها و ...

    شما با شناحتی که از خودت و موقعیتت داری آیا این پیش زمینه ها را مهیا میبینی؟

    اگه آره که خب بسم الله! همین فردا برای خواستگاری رسمی از دختر مورد علاقه ت اقدام کن

    درکل کسی نمیتونه اینجا برای شما حکم صادر کنه ، مخصوصا با خوندن 4 خط نوشته
    ما فقط میتونیم باتوجه به اطلاعاتی که میدی باهات همفکری کنیم تا خودت عاقلانه تر تصمیم بگیری
    امضای ایشان



  13. 2 کاربران زیر از naghme بابت این پست مفید تشکر کرده اند


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. غار کرفتو، دیواندره، استان کردستان
    توسط سوگل1 در انجمن گردشگری
    پاسخ: 16
    آخرين نوشته: 06-02-2015, 12:33 PM
  2. زیبایی های استان گلستان 11
    توسط احمد یوسفی در انجمن اس ام اس و نوشته های زیبا
    پاسخ: 59
    آخرين نوشته: 05-19-2015, 10:58 PM
  3. دستات تو دستای کیه؟
    توسط Alisbi در انجمن گپ خودمانی
    پاسخ: 18
    آخرين نوشته: 01-06-2015, 02:05 PM
  4. مراکز مشاوره شهرستان های استان خوزستـان
    توسط *P s y C h e* در انجمن معرفی مراکز روانشناسی و مشاوره در استانها
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 08-20-2013, 12:39 AM

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد