سلام دوستان
من پسری 18 ساله هستم سر بزیر و اصلا اهل دختر بازی نیستم خیلی هم شوخ میخوام یه داستانی و بهتون بگم نمیدونم درسته یا نه
و تابستون همین امسال بود ک از مردادماه رفتم پیشه پسرخالم ک عطر فروشه یه دکه عطر داد دستم تویه منطقه دیگه تو این دوماه بچرخونم ( برای سرگرمی)
تقریبا نمیدونم چند روزی شده بود ک یه دختری (همسن خودم) از جلو دکه رد میشد از سمت راست میرفت سمت چب موقع برگشت هم تو دستش یه چیزایی بود ( هفته ای مثلا یکی دوبار)
( دختره هم خوشگل بود وسر بزیر خجالتی هم بود) ک چش تو چش میشدیم و
تقریبا بعد از چند روزی رفتم 4.5 مغازه اونور تر ک شیرمال فروشی بود ( انواع شیرنی های حاضری پیراشکی و شیرمال و پینک و...) ( مغازه هم طوری بود ک یه شیشه انواع شیرنی تو بود و به مغازه راه نداشت
ینی چیزی میخواستیم باید میگفتیم از بهمون میدادن) خلاصه
دیدم فروشنده همون دخترس با کلی اضطراب رفتم جلو گفتم سلام یکی از اینها میخوام دختره هم معلوم بود تعجب کرده بود توجه خودشو داد به داداشش ک داشت با یه خانومی صحبت میکرد
خلاصه یه چند روزی شد ک فهمیدم اونجا مغازشونه و اینم صبجا تقریبا ساعت 9.30 - 10 میاد اونجا تا 1 غروبا هم ( من ک 5 میرفتم اونجا بود) تا 8 یا با داداشش تو بود( تقریبا 20 و خرده ای به بالا میشد)
یا با باباش اونجا بودن که دقیقا ما بین دکه منو مغازه این ما بینش یه کوچه بود ک میرفت تو کوچه و تَهِ کوچه هم خونشون بود( اینم بگم من جلو ( رو ب رو نه) جلویه مغازه فامیلمون ک زرگری داشت بودم
خلاصه یروز خیلی نزدیکی شد و دیدم داره رد میشه از جلویه دکه بعد 3.4 دقیقه برگشت اومد بهم گفت سلام عطرِ اِفوریا ( یه نوع عطر تقریبا دخترونه) دارین؟ ( جالب این بود ک تو مسیر دوتا عطر فروشی داشت ولی اومد سوین عطر فروشی ک دکه هم بود ( ینی من) ازم خرید) منم گفتم اره و فلان یه شیشه خرید و رفت مغازه
و اینم بگم دلیلِ این ک میره و میاد و این بود ک سمت چب تقریبا 30.4 متر یه شیرنی فروشی دیگ بود اونم میرفت مواد لازم و برا شیرنی فروشیه خودشون میگرفت.
و این چشم تو چشم شدنا باعض میشد ک من بهش یه حسی پیدا کنم
کتا اینکه بعد از چند روزِ متوازی به رفیق صمیمیم ک اکثره اوقات میومد بهم سر میزد گفتم
اونم گفت خریت نکن شماره رو بده ک میپره
( دختره هم معلوم بود دختری مودبهدر حدی ک آرایش هم فک نمیکنم میکرد یا شایدم خیلی کم ولی بازم خوشگل بود) مثلا یه روزی دیدم چند تا پسره 18.19 ساله از این دختر بازا داشتن رد میشدن که طرف مقابل هم داشت از جلوشون میومد خواستم عکس العملشو ببینم ک دیدم
خودشو برده گوشه دیوار ک بهشون برخورد نکنه ( اینجور چیزا بود ک باعث شد بفهمم دختره خوبیه) ک اکثره دخترای امروزی خودشونو میخوان بمالن ب پسرا ک خیلی مشاهده میکردم اون روزا
خلاصه معلوم بود داره آمار میده بهم منم تصمیم گرفتم به شماره دادن
ک موضوع رو با داداشم در میون گذاشتم ک کمکم کن ( ک چیزایی هم کمک کرد) یروزی شده یود وسط ناهار بود ( منو مادرم و داداشمو دختر عمومو زن عموم خونه بودیم)
منم مثلِ همیشه اون روزا پریشون بود ک زن عموم گفت چیشد سینا پریشونی عاشق شدی ک داداشم عین شلغم پرید وسط گفت اره عاشق شده عاشق دختره شیرمال فروش
هیچی دیگ منم از خجالت آب شدم ک زن عموم و دختر عموم (مسافر بودن) با مادرم قرار گذاشتن ک یروز بیان دختره رو ببینن
که یروزم شد مادرمو دختر عموم اومدن پیشم خرید ولی بهم گفتن کسی توش نبود ک فقط دوتا مرد بودن منم گفتم ( تو دلم آخجون ندیدنش) اره سیاوش خالی بست ( داداشم)
که گفتم وایسین جمع کنم باهم بریم ک وقتی رسیدیم مغازه شیرمالی دیدم عه عه دختره توشه( تنها)
مامانم یه نگا بهم کرد و رفت برا خرید شیرنی یه چند تا چیز خریدن ک دختره رفت برای آماده کردن شیرنی ها ک مادرم گفت سینا خوشگله ها من پسندیدمش دختر عموم هم گفت بعله مادر شوهر قبول کرد ک فهمیدم دختره فهمید جیم زدم از مکان ک بیرون اومدیم دختر عموم گفت بیچاره این حرفو زدم دختره خجالت کشید خلاصه گفت اینو از دست نده
منم ک از خجالت مرده بودم تقریبا یکی دوهفته بود قصدِ شماره دادن نداشتم
اینم بگم اونم ساعت 1 و ساعت 8 شب ک میرفت خونه همش بهم نگا میکرد و چشم تو چشم میشدیم مثلا من خیره میشدم ب نگا کردنش اون سرشو مینداخت پایین دوباره بعد از 1 ثانیه میابرد بالا میدید و دوباره میبرد بپایین و سرخ میشد یا مثلا خیلی اتفاقای دیگ هم افتاد
یبار بود رفیقم اومد پیشم تقریبا ساعت 8 شده بود اونم داشت میرفت خونشون ک بره تو کوچه
منم مشتری داشتم حواسم نبود وقتی مشتریا رفتن رفیقم گفت : از نگاهش معلوم بود بهت حس داره شماره رو چرا نمیدی این نگاه ساده ای نبود...
منم دیگ از اون روز تصمیمِ قطعی و گرفتم برا شماره دادن ک دوهفته شده بود تا مهرماه
ولی تو این دوهفته یا رد نمیشد یا با داییش ( قضیه داره) یا با رفیقش یا با ننش رد میشد البته ما بینش تنها یبار اومد ک من حواسم نبود دیدم داره میره
ک موند یک هفته تو این یک هفته من 3 روزشو خارج شهر بودم
موند 3 روزه دیگ ک دیدم نه خبری ازش نیست کاملا نا امید شدم
...
تا آخرین روز ک ظهر بود ساعت 1 داشتم میرفتم خونه آخرین تایم کاریم بود چون غروبش عروسی بودیم و فرداشت عید قربون و فرداش جمعه و شنبه پَر
دیدم تو مغازه تنهاس هیچیکی هم نیس منم به یه بهانه برگشتم به مغازه زرگری شماره دخل دکه رو گرفتم ( موقع تعطیلی دکه رو میذاشتم داخل مغازه) و رفتم دیدم داداشش اومده
گفتم به درک شماره رو میدم داداش عقب تر بود تا من رفتم جلو ( داداشش بهم شک داشت چون یروز با رفیقم داشتیم برمیگشتیم از کار , خونه رو داشتم از دور نشونش میدادم ک دیدم داداشش ک 2 تا مغازه فاصله داره ذو صندلی رو ب روی مغازشون نشسته داره منو نگا میکنه وااااااای منم واسه اینکه ضایع نشه پیچوندم جوری ک خودمم باورم شد ولی بازم شک داشت داداشش)
الان هم بر میگردیم ب آخرین روز ک رفتم پیشش دیدم داشش عقب تره تا منو دید اومد جلو تر منم ک دست و پاچه شدم شیرنی رو سفارش داده بودم خواستم شماره رو همراه پول بدم ک هول شدم
شماره رو دادم البته ریسکِ خیلی قوی ای بود اگه اینکارو نمیکردم
خلاصه با کلی پشیمونی رفتم خونه شب هم رفتم دیدم نیس ک 9.10 شب بود با رفیقم داشتم میرفتم ک توراه تقریبا 4.5 مغازه با شیرمال فروشی فاصله داشتم دیدم خودشو دایش دارن میان اونم زُل زده بود ب من فقط ک رد شیدم از کناره هم
این بود آخرین دیدارِ ما ک الان هم دوماهی گذشته ک دوبار تو خوابم اومده یبار این بود ک داشتم رد میشدم همون طرفا دیدم داره میره بهم گفت چرا رد نمیشی کجایی؟
ک از خواب بیدار شدم اینم بگم ک هر روز تو فکرش بودم
..............................
الان هم خیلی پریشونم و این بگم ک اگ باهاش رفیق میشدم اصلا قصد خیانت نداشتم و قصدم ازدواج بود
ایشالا سالِ بعد تابستون یا عید ک دوباره میرم سرکار بهش شماره رو بدم ( راهنمیی چیزی برای شماره دادن)
الان هم گفتم این حرفامو بگم شما چ نظریه ای دارین درمورد این موضوع ( سَرکوفتی چیزی ) ( اگه غلط املایی اشتباهی چیزی دارم معذرت چون دوباره متن رو نخوندم
ممنون ک داستان رو خوندین
اینارو هم واسه این گفتم کسی کسیرو میخواد یک لحظه صیر نکنه و بهش حسشو بگه ک فرصت از دست میره ( امام علی میفرماید: فرصت به سرعت میگذرد مانند گذشتن ابر
)
اشتباهِ منو نکنه تجربه نشون داده
امیدوارم ب هرکسی ک میخواین برسینزندگی فقط یک باره پس از همون یک بار نهایت لذت و ببرین