ا ا ا ا ا ا ا ا این واقعا اینه؟؟؟
ا ا ا ا ا ا ا ا این واقعا اینه؟؟؟
حـــــوا بودن تاوان سنگینی دارد
وقتی آدم ها
برای هر دم و بازدم،
به هــــوا نیاز دارند !!!
آدم ها ی این روزگار لالت میکنند..
بعد هی می پرسند..
چیه؟ چرا حرف نمی زنی؟
این خنده دارترین تراژدیه دنیاست..
چقدر دلم هوایت را می کند
حالا که دیگر هوایم را نداری
خوشا آنان که در بازار گیتی
خریدار وفا بودند و هستند
خوشا آنان که در راه رفاقت
رفیق با وفا بودند و هستند
میخوام بغضم روبتر************م...
کسی شونه هاش روبه من قرض میده؟!
ویرایش توسط خسته دل : 07-07-2014 در ساعت 03:54 PM
توراباغیرمی بینم
صدایم درنمی آید
دلم میسوزدوکاری
زدستم برنمی آید......
عزيزم همه آدما گاهي دلشون ميگيره،گاهي خسته ميشن ،گاهي بغز ميكنن،گاهي حتي اشكشونم در نمياد اما كلافه ان،با دليلو بي دليل،اينجور وقتا فقط بايد اگردلتگيامون دليل داره دليلشو از ذهنمون دور كنيم ، اگرم بي دليله يه كم دلمونو به خدا بسپاريم و باهاش حرف بزنيم و به مهربوني و بزرگيش اعتماد داشته باشيم وبه اينكه تو هر شرايطي كه هستيم تنهامون نميگذاره و هوامونو داره اعتقاد داشته باشيم.اونوقته كه آروميم شاديمو سبك زندگي ميكنيم.اگه دلتنگيات دليل داره و دوست داري به مابگي ما سراپا گوشيم بگو شايد آروم بشي
دلم برا مادربزرگم تنگه که سکته مغزی کرده والان دوماهه که توآی سی یو بستریه،دلم برامادرم میسوزه که ازغصه مادربزرگم لاغرشده دلم ازعزیزترین کسم پره که کلی درد دارم ودرکم نمیکنه اعصابم از دست خودم خرده که دارم دستی دستی زندگیمو نابود میکنم وهیچ احساس استرس واضطرابی بخاطرش ندارم.ازدست کسی رنجیده هستم که کارم پیشش گیره ولی هیچ اقدامی براش انچام نمیده دلم برای برادرهام تنگ شده که یه مدته ندیدمشون . دلم ازخداپره که هرچی صداش میزنم جوابم رونمیده......نا امیدم!
ویرایش توسط خسته دل : 07-08-2014 در ساعت 03:06 AM
توراباغیرمی بینم
صدایم درنمی آید
دلم میسوزدوکاری
زدستم برنمی آید......
الان که این رومینویسم.....ساعت دقیقا راس نبودن توست!توهرموقع دلت خواست بخونش.....
توراباغیرمی بینم
صدایم درنمی آید
دلم میسوزدوکاری
زدستم برنمی آید......
دلم بچه گی می خواهد....می خواهم بروم یک گوشه بنشینم!پشتم روبه همه دنیاکنم..... پاهایم رابغل کنم....وبلند بلند بگویم!"من دیگربازی نمی کنم........"
توراباغیرمی بینم
صدایم درنمی آید
دلم میسوزدوکاری
زدستم برنمی آید......
واقعا متاسفم اميوارم حال مادربزرگت زودتر خوب بشه .حال و هواي اين روزاي تو خييلي شبيه دلتنگياي چند وقت پيش من بود كه پدرم مريض بودو...
عزيزم ما دخترا وقتي براي خانواده وعزيزامون مشكلي پيش مياد و چون كاري از دستمون برنمياد تيشه رو برميداريمو به زندگيه خودمون ميكوبيم.من فقط اون لحظه به اين فكر كردم كه واقعا تو اين مشكل و بيماري من چه كمكي ميتونم بكنم جز دعا.با عصبي بودن با نگرانيام جز اينكه زندگيمو كسل ميكنم و مشكلات ديگه رو هم پيش ميارم هيچ كاري نميتونم انجام بدم.اين توقع زيادي نيست كه اين لحظه ها بخواييم عزيزترين كسانمون دركمون كنن و كنارمون باشن.اما وقتي اينطور نيستن نميشه بيخيال زندگي و خوبياي ديگشون بشيم.
با آرامشت به مادرت قوت قلب بده واينو مطمئن باش كه خدا صداي مارو رسا تر از خودمون ميشنوه و به وقتش جواب ميده.
يادته گفتم بابام بيمار دياليزيه يادته گفتم كاري از دستم برنمياد جز اينكه غصه بخورم. تو اين هفته ازمايشش نشون داده كه يكي از كليه هاش برگشته و جواب داده. پس اونم صداي مارو ميشنوه.شاااايد چون توي دوران حاديه دوباره خداي نكرده حالش بد بشه اما من با همه اينكه آدم محجبه و معتقدي نيستم به نگاه خدا ايمان دارم.
عزيزم خوب برو به برادرات سر بزن يا باهاشون تماس تلفني بگير اينكه كاري نداره.
يكي به من بگه چطور حذف عضويت بدم
واقعا ازقوت قلبت ممنونم دوست خوبم ولی به قول مادربزرگم ماهرجابریم غم وغصه خودشوزودترازما به اونجامی رسونه!ولی خیلی ازچیزها رونمیشه انجام داد واتفاتی میفته که زندگی انسان رومختل می کنه .مثلا همون ن کسی رو که گفتم بخاطر یه کارکوچولویی که قراره برام انجام بده تمام زندگی من لنگ میزنه.تواین شرایط چطوربه خودم امیدواری بدم؟
توراباغیرمی بینم
صدایم درنمی آید
دلم میسوزدوکاری
زدستم برنمی آید......
خسته دل جان امیدوارم مادربزرگت خوب بشه و بتونی عزیزاتو ببینی
زندگی همه سختی داره بخدا همه بغض دارن ولی چه میشه کرد جز تحمل
میدونم ولی گاهی اوقات همون بغض ها به یه جاهایی میرسه خودتون میدونیدکجاست.دیروزتادم مرگ رفتم وبرگشتم فکرمیکنید چرا؟اگه مادرشوهرم نبود الان من زنده نبودم.به هرحال خیلی وقتها احتیاجه که کسی باشه تا باحرفهاش دردهاتو تسکین بده.من پشتیبانی توزندگیم ندارم شاید اگه داشتم الان به جای اینکه باشمادرد ودل کنم با اون حرف میزدم ولی شما رو انتخاب کردم .ممنون ازراهنمایی تون.
توراباغیرمی بینم
صدایم درنمی آید
دلم میسوزدوکاری
زدستم برنمی آید......
میفهمم عزیزم بدترین چیز اینه که ادم اطرافش کسی باشه اما حس کنه تنهاس حس کنه کسی رو برای دردودل نداره
اگه اینجام نتونیم دردودل کنیم که دیگه هیچی
نگاکن خسته دل جان .. هرکس تو زندگیش به یه طریقی مشکلاتی داره . کسی نیس که نگه من مشکل ندارم ....
ولی آدم هرچقدر که مشکلات داشته باشه آخرش یه امیدی واسه زنده بودن .واسه ادامه دادن . واسه حتی زندگی کردن داره ...
یه روزی آخرش این مشکلاتت ایشالا حل میشه .. یا باید تحمل کنی و صبر یا باید دل خودتو ناراحت کنی و دلشکسته بشی از همه لحاظ حتی روحی .
کمی بشین باخودت خلوت کن . همه غصه هارو کنار بزار .با یه امید جدید زندگی کن .. اگر بخوای هی بگی پشتوانه ندارم .مادربزرگم اینجوره .زندگیم اینجوره . چیزی به جز غصه خوردن نصیب خودت نمیشه عزیزجان .. پس بیا دنبال فکر چاره باش .نمیشه که تو اینجور بمونی و تاکی ؟ تا چه موقه ؟
هرچیزی دلت میخواد بگو .ماهم کنارتیم
ای دل کوچک من...
غصه نخور...
تو خدایی داری...
که بزرگ است...
بزرگ...
و به قول سهراب
در همین نزدیکیست...
ای دل کوچک من...
بگذار غم و غصه ببارد...
شاید...
شاید اینبار خدا میخواهد
که پس از بارش غم...
و پس از خواندن نامش هردم...
آسمان دل تو صاف شود
و نگاهت به همه اهل زمین پاک شود...
شاید اینبار خدا میخواهد
که خودش چتر تو باشد...
که بمانی...
نروی ودگربار نگویی:"سهراب" قایقت جادارد؟!
دست بر شانه هایم میزنی تا تنهایی م را بتکانی ، به چه می اندیشی ؟ تکاندن
برف از روی شانه آدم برفی
همه چیز را بلد شده ام
خیابانها، کوچه ها...
حتی رنگهای چراغ قرمز را
اما هنوز هم گم میشوم
آدم ها را بلد نیستم...
خدایا …
دلم مرهمی می خواهد از جنس خودت!
نزدیـــک؛
بی خطــــر،
بخشــــنده…
بی منّـــــــــــــــــت … !
لبخـــندمـــ را بریـ ــ ــدم
قــاب گــرفتمــــ
بــ ــه صـورتـم آویختــم !
حــالا بـا خیــال راحــت
هــر وقتـــ دلـــــمـــ گـــرفتـــ
” بغـــض ” مـیکنمــــ …
اشکی که بی دلیل بیاید ، اشک دلتنگی نیست ، اشک بی کسی است !
بی رحمی ﺭﺍ ﺑﻠﺪ ﻧﯿﺴﺘﻢ
ﺍﻣﺎ ﺣﻮﺍست ﺭا ﺟﻤﻊ ﮐﻦ !ﺍﺳﺘﻌﺪﺍﺩﻡ ﺩﺭ ﯾﺎﺩﮔﯿﺮﯼ ﻓﻮﻕ ﺍﻟﻌﺎﺩﻩ ﺍﺳﺖ ...
خدایا..........مصیبتی است که آزارم.میدهد......دختران هرزه امروزمادران فردایند........!چگونه می خواهی بهشت رازیرپایشان قراردهی؟؟؟!
توراباغیرمی بینم
صدایم درنمی آید
دلم میسوزدوکاری
زدستم برنمی آید......
توراباغیرمی بینم
صدایم درنمی آید
دلم میسوزدوکاری
زدستم برنمی آید......
پسرک........گاهی دخترک قصه ات رابانوی من صداکن!گاهی که باعجله یاحرص!اسمت راصدامی زند آرام بگو جانم؟تاببینی چه آرام وباشرم می گوید:جانت بی بلا........گاهی بی دلیل برایش یک جعبه شکلات یاپاستیل بخرکنارش بنشین وتماشاکن دخترک را......که ذوق می کند ازهمان جعبه ای که باورکن.....شیرینی اش بیشتر بخاطر دستان توست.....پسرک.....بیایک رازدخترانه رابرایت فاش کنم:دخترهابیشترازهرچیزساد ی رادوست دارندیک سادگی پرازبهانه های کوچک ورنگی.......
توراباغیرمی بینم
صدایم درنمی آید
دلم میسوزدوکاری
زدستم برنمی آید......
صدای قدم های رفتنت دلم را می لرزاند
ای اشک ها ارام بگیرید می خواهم برای اخرین بار واضح ببینمش
چه اسان گفتی دوسم داری و چه اسان باورم شد
و چه اسان گفتی خسته ای و چه سخت باورم نشد
پشت دروازه ی دلت من فقط گدایی رهگزر بودم عشقت را گدایی می کردم
زیر حرف هایت را ببین داره دلم له میشه لامصب
خانه دل جای هر بیگانه نیست
کوی مجنون جای هر دیوانه نیست
قلب مجنون به لیلی خوشتر استغیر لیلی لایق این خانه نیست
دل هیچکس نمی سوزد به حال غمناکم
مگر سوزد همان شمعی که می سوزد سر خاکم
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)