این آخرین دلنوشته س ....... بعد از این نوشته کسی حق پست گذاشتن نداره
این آخرین دلنوشته س ....... بعد از این نوشته کسی حق پست گذاشتن نداره
بگذارید بخوابم
چون جانم از عشق سر شار است.
بگذارید بیارامم.
چون روح من.
روز ها و شب های فراوانی را بی قرار بوده است.
سکوت کنید.
می خواهم .
صدای موسیقی ابدیت را بشنوم.
این نوا.
گویی که از ارزو های روح من جان میگیرد.
من در سپیدی سرشار شناورم.
آسوده ام.
و در آرامش....
شما نیز آرام باشید.
مرگ زیباست
تا سکوت مرگ دوستت دارم
(فریبا)
میپرم دلهره کافیست خدایا تو ببخش
خودکشی دست خودم نیست خدایا تو ببخش
کسی حق گذاشتن هیچ پستی رو تو این دلنوشته نداره
آخی ی ی ی ی انگار حالت زیاد خوب نیست!!!!!!!!!!!!! میبخوای خودکشی کنی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ اشکال نداره من درکت میکنم تقریبا هر روز به همه میگم دیگه فردایی نیست ولی فردا فقط واسه من نیست نمیتونم فردای کسی رو ازش بگیرم
بی خبر رفت و از او نیامد
نامه ای نه کلامی نه پیامی نه
هفت شهر عشق را گشتم به دنبالش
ندیدمش به کوچه به بامی نه
تا که غربت یار من در برگرفت
دل بهانه های خود از سرگرفت
گرمی خورشید هم آخر گرفت
کلبه ام خاموش شد آتشم فسرد
غنچه های بوسه ام برافس او پژمرد
باد یاد عاشقان را برد
سالها رفتند و من دیگر ندیدم
سروری نه قراری نه بهاری نه
هفت شهر عشق را گشتم به دنبالش
از آنهمه گذشته یادگاری نه
كي بايد جواب اين پست رو بده؟
تويي كه پايين اين صفحه نشستي و داري اينارو ميخوني يادت باشه كه دل يه جوون بازيچه نيست...
مني كه دارم اين دلنوشته رو ميخونم خييييلي خوب حواسمو جمع كردم...
نگرانم ،نه فقط نگران امين....
نگران امينهايي كه با انداختنشون توي چاه احساس داريم دستو پا زدنشونو ميبينيم....
كم كم دارم شك ميكنم به دليل راه اندازي اين سايت قبلا چيز ديگه اي فكر ميكردم اما الان فكر ميكنم تو اين سايت دارن فرهنگ خودكشي رو راه مي اندازن چيه تو هر تاپيكي اعلام ميكنيد ميخام خودكشي كنم خب تو اگه انقدر بدبختي به خاطر يه فرد ديگه ميخاي زندگيتو تموم كني برو كارتو تنجام بده نيازي نيست بيايد خيلي ببخشيدا هي زرت و زرت بگيد ميخام خودكشي كنم اگه دلت گرفته بيا حرفت و بزن ولي اگه تصميميتم گرفتي خوش آومدي
به همین سادگی رفتی
بی خداحافظ عزیزم
سهم تو شد روز تازه
سهم من اشک که بریزم
به همین سادگی کم شد
عمر گل بوته تو دستم
گله از تو نیست میدونم
خودم اینو از تو خواستم
به جون ستاره هامون
تو عزیزتر از چشامی
هر جا هستی خوب و خوش باش
تا ابد بغض صدامی
تو رو محض لحظه هامون
نشه باورت یه وقتی
که دوست ندارم اینو
به خدا گفتم به سختی
من اگه دوست نداشتم
پای غم هات نمی موندم
واست این همه ترانه
از ته دل نمی خوندم
اگه گفتم برو خوبم
واسه این بود که می دیدم
داری آب می شی ، می میری
اینو از همه شنیدم
دارم از دوریت می میرم ؛
تا کنار من نسوزی
از دلم نمی ری عمرم
نفسامی که هنوزی
تو رو محض خیره هامون
که نفس نفس خدا شد
از همون لحظه که رفتی
روحم از تنم جدا شد
تو كه تنها نمي موني
من تنها رو دعا كن
خاطراتمو نگه دار
اما دستامو رها كن
به قول حسین پناهی:
در زندگی گاهی باخته ام!!
گاهی با کسی ساخته ام!!
گاهی گریه کرده ام!!
گاهی بخشیده ام!!
گاهی فریب خورده ام!!
گاهی افتاده ام!!
گاهی در تنهایی مرده ام!!
اما حال زمانش رسیده که بگویم: من از تمام اینها درس آموخته ام!!... اکنون خوشحال باشم که خودم هستم!!...
شاید ساده باشم!!... اما صادقم..
من خودم هستم و این برایم کافیست...
خدایا...
بابت
هر شبی که بی شکر سر بر بالین گذاشتم
بابت
هر صبحی که بی سلام به تو آغاز کردم
بابت
لحظات شادی که به یادت نبودم
بابت
هر گره که به دست تو باز شد و من به شانس نسبت دادم
بابت
هر گره که به دستم کور شد و مقصر تو را دانستم
مرا ببخش
کمکم کن که بفهمم تو کنار منی نه رو به روی من
روزی مردی از خدا دو چیز خواست:
یک پروانه و یک گل...اما چیزی که خدا در عوض به او بخشید یک کاکتوس و یک کرم بود.
مرد غمگین شد. با خود اندیشید.
خدا بندگان زیادی دارد باید به همه ی آنها توجه کند و تصمیم گرفت در این باره سوالی نپرسد.
بعد از مدتی در کمال ناباوری مشاهده کرد که از آن کاکتوس زشت پر از خار گلی بسیار زیبا روییده است و آن کرم زشت تبدیل به پروانه ای زیبا شده است.
راه خدا بهترین راه است اگر چه به نظر ما غلط بیاید. آنچه می خواهید همیشه آنچه نیست که نیاز دارید اگر چیزی از خدا خواستید و چیز دیگری دریافت کردید به او اعتماد کنید...
"خارهای امروز گل های فردایند"
کم کم یاد خواهی گرفت تفاوت میان نگه داشتن یک دست و زنجیر کردن یک روح را
اینکه عشق تکیه کردن نیست
و یاد میگیری که بوسه ها قرداد نیستند
و هدیه ها معنی عهد و پیمان نمی دهند
کم کم یاد میگیری که باید باغ خودت را پرورش دهی
به جای اینکه منتظر باشی تا برایت گل بیاورند
یاد میگیری که میتوانی محکم باشی پای هر خداحافظی.
ویرایش توسط Helish : 08-27-2014 در ساعت 09:38 PM
خدایا ....
بباران آسمانت را ....دلم باران می خواهد .....تا به زیر قطره های تو .....کمی این دل بیاساید .....بباران آسمانت را .....به حرفم .. تو .. کمی گوش کن ..بیا با قطره هایِ عشق ...من و دل را نوازش کن ....
ای کاش کاشکی ها نبود ومن تمام حرفها واحساساتم را با کاش وکاشکی شروع نمی کردم ،ای کاش غمها نبود ومن در سرودن شعر فقط لبریز از احساس شادی وشعف بودم ،ای کاش تو در کنارم بودی تا همیشه برایت زمزمه دوست داشتن سر دهم ،ای کاش فاصله ها نبود تا بعد مسافت را احساس نکنم ، ای کاش خستگی نبود تا چشمان زیبایت را خسته نبینم ،ای کاش احساس من اجازه می داد تا فریاد بزنم که دیوانه وار تو هستم ای کاش می دانستی که برای من لحظه های بی تو قرن ها می گذرد،ومن الان چندین قرن پیر شدم ای کاش به سوی من آیی تا آرزوی ای کاشکی هایم تمام شود
ای کاش می دانستی که چقدر دوستت دارم.
خــــدایا
گفـــتی که از رگ گردن به من نزدیک تری
اصـــلا" برای همیـــــن گریبــانم را می پوشـــانم!
مراقبــــم که از من جـــــدا نشوی...
و از تو جـــــدا نشــــوم...[replacer_img][replacer_img]
وقتى كه نمرود حضرت ابراهيم (عليه السلام) را در آتش انداخت، ملائكه آسمان ها به گريه در آمدند، جبرئيل عرض كرد خدايا! در روى زمين يك نفر تو را پرستش مى كرد و حالا دشمن بر او مسلط شده، خطاب شد من هر وقت بخواهم او را اعانت و يارى مى كنم، ملائكه عرض كردند، پروردگارا پس اذن بده ما به يارى او بشتابيم، از طرف حضرت حق خطاب شد برويد، اگر اذن داد او را يارى كنيد.
ملكى كه موكل آب بود آمد، ملائكه اى كه موكل باد و خاك و آتش بودند آمدند ،گفتند:اى ابراهيم اجازه بده تو را نجات دهيم و دشمنان تو را هلاك كنيم، حضرت ابراهيم اجازه نداد.جبرئيل آمد گفت: اى ابراهيم آيا حاجتى دارى.حضرت ابراهيم فرمود: حاجتى دارم ولى به تو ندارم.جبرئيل گفت: به آن كس كه دارى بگو.حضرت ابراهيم فرمود: حسبى من سؤالى علمه بحالى.
ما كار خود بيار گرامى گذارديم گر زنده سازد یا بكشد راءى راءى اوست ارباب حاجتيم و زبان سؤال نيست از حضرت كريم تمنا چه حاجت است فرمود او خودش از حال من مطلع است غافل نيستافوض امرى الى الله ان الله بصيربالعبادخطاب شد اى آتش بر ابراهيم سرد و سلامت شو
روزی رسول خدا (صل الله علیه و آله) نشسته بود، عزراییل به زیارت آن حضرت آمد.پیامبر(صل الله علیه و آله) از او پرسید:ای برادر! چندین هزار سال است که تو مأمور قبض روح انسان ها هستی آیا در هنگام جان کندن آنها دلت برای کسی سوخته است؟عزارییل گفت در این مدت دلم برای دو نفر سوخت
۱- روزی دریایی طوفانی شد و امواج سهمگین آن یک کشتی را در هم شکست همه سر نشینان کشتی غرق شدند، تنها یک زن حامله نجات یافت او سوار بر پاره تخته کشتی شد و امواج ملایم دریا او را به ساحل آورد و در جزیره ای افکند و در همین هنگام فارغ شد و پسری از وی متولد شد، من مأمور شدم که جان آن زن را بگیرم، دلم به حال آن پسر سوخت.
۲- هنگامی که شداد بن عاد سالها به ساختن باغ بزرگ و بی نظیر خود پرداخت و همه توان و امکانات و ثروت خود را در ساختن آن صرف کرد و خروارها طلا و جواهرات برای ستونها و سایر زرق و برق آن خرج نمود تا تکمیل نمود. وقتی خواست به دیدن باغ برود همین که خواست از اسب پیاده شود و پای راست از رکاب به زمین نهد، هنوز پای چپش بر رکاب بود که فرمان از سوی خدا آمد که جان او را بگیرم، آن تیره بخت از پشت اسب بین زمین و رکاب اسب گیر کرد و مرد، دلم به حال او سوخت بدین جهت که او عمری را به امید دیدار باغی که ساخته بود سپری کرد اما هنوز چشمش به باغ نیفتاده بود اسیر مرگ شد.در این هنگام جبرئیل به محضر پیامبر (صل الله علیه و آله) رسید و گفت ای محمد! خدایت سلام می رساند و می فرماید: به عظمت و جلالم سوگند شداد بن عاد همان کودکی بود که او را از دریای بیکران به لطف خود گرفتیم و از آن جزیره دور افتاده نجاتش دادیم و او را بی مادر تربیت کردیم و به پادشاهی رساندیم، در عین حال کفران نعمت کرد و خود بینی و تکبر نمود و پرچم مخالفت با ما بر افراشت، سر انجام عذاب سخت ما او را فرا گرفت، تا جهانیان بدانند که :ما به آدمیان مهلت می دهیم ولی آنها را رها نمی کنیم
خدایا ما را به خود واگذار مکن حتی به اندازه کوچکترین لحظه ای
خـــــــــــدایا ...
ایــنقدر در خـــــــودم ریـــــــــختم که از ســــــــرم گذشت ...
دارمـــــــــــ غرقـــــــــ میشمـــــــــــ ...
دســــــــتت کجاستـــــــــــــ
همیشه سخت ترین سیلی را از کسی میخوری که روزی بهترین نوازشگرت بود .
وقتی دلت خسته شــد ،
ديگر خنده معنايی ندارد ...
فـقـط می خندی تا ديگران ،
غم آشيانه کرده در چشمانت را نـبـیـنـنـد !
وقتی دلت خسته شــد ،
دیگر حتی اشکهای شبانه هـم آرامت نمی کنند ...
فـقـط گريه می کنی چون به گريه کردن عادت کرده ای !
وقتی دلت خسته شــد ،
دیگر هيچ چيز آرامت نمی کند به جز دل بریدن و رفتن
ﻣﻦ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﻫﻢ ﺳﻦ ﻭ ﺳﺎﻝ ﻫﺎﯼ ﺧﻮﺩﻡ ﻧﯿﺴﺘﻢ
ﮐﻪ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﯾﮏ ﺁﺭﺯﻭﯾﯽ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﺁﯾﻨﺪﻩ …
ﻣﻦ ﺗﻨﻬﺎ ﯾﮏ ﺁﺭﺯﻭ ﺩﺍﺭﻡ ﻭ ﺁﻥ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ
ﺷﺒﯽ ﺑﺨﻮﺍﺑﻢ ﻭ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﻠﻨﺪ ﻧﺸﻮﻡ
ﺗﺎ ﻧﺸﻨﻮﻡ
ﺗﺎ ﻧﺒﯿﻨﻢ
ﺗﺎ ﻧﺸﮑﻨﻢ
ﺗﺎ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﭼﻨﺪﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﻧﻤﯿﺮﻡ...
از یه جایی به بعد...
نه دست و پا میزنی....
نه بال بال میزنی...
نه دل دل میکنی....!
نه داد و بیداد میکنی...
نه گریه میکینی...و نه مشت میکوبی به دیوار...
از یه جایی به بعد....فقط سکوت میکنی!
به خاطر مردمست که میگویم
گوشهایت را کمی نزدیک دهانم بیار،
دنیا
دارد از شعرهای عاشقانه
تهی میشود
و مردم نمیدانند
چگونه میشود بیهیچ واژهای
کسی را که این همه دورَست
این همه دوست داشت.
تو درمنی مثل عکس ماه در برکه
در منی و
دور از دسترس من
سهم من از تو
فقط همین شعرهای عاشقانه است
و دیگر هیچ.
ثروتمندی فقیرم؛
مثل بانکداری بیپول
من فقط آینۀ تو هستم.
من ﻣﺎﻧﻨدﻫم ﺳن ﻭ ﺳﺎﻝ ﻫﺎﯼ ﺧوﺩﻡ ﻧﯿﺴﺘم
ﮐﻪ ﻫر ﺭﻭﺯ ﯾﮏ ﺁﺭﺯﻭﯾﯽ ﺩﺍﺭﻧد ﺑرﺍﯼ ﺁﯾﻨدﻩ …
ﻣن ﺗﻨﻬﺎ ﯾﮏ ﺁﺭﺯﻭ ﺩﺍﺭﻡ ﻭ ﺁﻥ ﺍﯾن ﺍﺳﺖ ﮐﻪ
ﺷﺒﯽ ﺑﺨوﺍﺑم ﻭ ﺩﯾﮕر ﺑﻠﻨد ﻧﺸوﻡ
ﺗﺎ ﻧﺸﻨوﻡ
ﺗﺎ ﻧﺒﯿﻨم
ﺗﺎ ﻧﺸﮑﻨم
ﺗﺎ ﻫر ﺭﻭﺯ ﭼﻨدﯾن ﺑﺎﺭ ﻧﻤﯿرﻡ..
ویرایش توسط باران بهار : 09-01-2014 در ساعت 01:33 AM
دلــــم تنگـــ است
بـرای ستـــــــــاره هابرای سکــــوت مــاهبـرای رقـــــــص مهتـــاببـرای شــب هایی کهآرام سَـر بـَر بـــالیـن می گــذاردَمبــــی هیـــچ خیــال و رویــــای ِ محـــالی،دلم تنگــــــــــ است برای روزهایی که دلتنـــــــگ کسی نبودم!
برایم نوشته بود :گاهی اوقات دستهایم به آرزوهایم نمی رسند شاید چون آرزوهایم بلندند . . .ولی درخت سرسبز و شاداب صبرم می گوید :امیدی هست چون خدایی هست . . .آری و چه زیبا نوشته بود !همواره با خود تکرار میکنم امیدی هست ؛ چون خدایی هست . . .
تنهایی ام را کســی شریک نیستمطمــــئن باشدستِ احتــــیاج به سمت ِتــــو که هیــچبه سمت ِ خودم هم دراز نخواهم کرد
شایـــد کــه تنهایی هایمخودش از تنهایی دق کنــــد..
برایم نوشته بود :گاهی اوقات دستهایم به آرزوهایم نمی رسند شاید چون آرزوهایم بلندند . . .ولی درخت سرسبز و شاداب صبرم می گوید :امیدی هست چون خدایی هست . . .آری و چه زیبا نوشته بود !همواره با خود تکرار میکنم امیدی هست ؛ چون خدایی هست . . .
رســم روزگـار ھمـین است
زورش را به رخ آدمھـــای خستــــــــه می کشــد ...
برایم نوشته بود :گاهی اوقات دستهایم به آرزوهایم نمی رسند شاید چون آرزوهایم بلندند . . .ولی درخت سرسبز و شاداب صبرم می گوید :امیدی هست چون خدایی هست . . .آری و چه زیبا نوشته بود !همواره با خود تکرار میکنم امیدی هست ؛ چون خدایی هست . . .
ســــــــاده نگـــــــــذر...
به یــــــــاد داشتــــه باش..
"ایــــــــن" دلـــــنوشته ها را....
یـــک " دل " نوشـــته است....!
ویرایش توسط باران بهار : 09-01-2014 در ساعت 01:38 AM
برایم نوشته بود :گاهی اوقات دستهایم به آرزوهایم نمی رسند شاید چون آرزوهایم بلندند . . .ولی درخت سرسبز و شاداب صبرم می گوید :امیدی هست چون خدایی هست . . .آری و چه زیبا نوشته بود !همواره با خود تکرار میکنم امیدی هست ؛ چون خدایی هست . . .
ازدورتورا دوست دارم
بی هیچ عطری،
آغوشی ،لمسیو یا حتی...بوسه ای..تنها ، دوستت دارم از دور!
روزی ابراهیم ادهم از بازار بصره عبور می كرد. مردم اطراف او را گرفتند و گفتند یا ابراهیم ، خداوند در قرآن می فرماید: «مرا بخوانید تا شما را اجابت كنم» ما دعا می كنیم اما دعای ما اجابت نمی شود!
ابراهیم گفت: ای مردم بصره علت آن 10 چیز است :
1 ـ خدا را شناختید ، ولی حق او را ادا نكردید.
2 ـ قرآن را می خوانید ، ولی عمل نمی كنید.
3 ـ ادعای محبت رسول خدا را دارید در حالی كه با اولاد او دشمنی می كنید.
4 ـ ادعای دشمنی با شیطان دارید و حال آن كه در عمل با او موافقید.
5 ـ می گوئید بهشت را دوست داریم ، اما برای رسیدن به آن عملی انجام نمی دهید.
6 ـ اظهار ترس از جهنم می كنید ، ولی خود را در آن انداخته اید .
7 ـ مشغول عیبگویی مردم شدید و از عیب خود غافل ماندید .
8 ـ ادعای بیزاری از دنیا دارید ولی در جمع آن حرص می ورزید .
9 ـ اعتقاد به مرگ و قیامت دارید ، ولی خود را آماده نكردید.
10 ـ مردگان را دفن می كنید ، ولی از مرگ آنها عبرت نمی گیرید
سر خاک من...!!
اونی که بیشتر اذیتم کرد بیشتر گریه میکنه...!!
اونی که نخواست ما رو بالاخره میاد دیدن جسدم...!!
اونی که حتی نیومد تولدم زیر تابوتمو گرفته...!!
اونی که سلام نمیکرد میاد برا خدافظی...!!
عجب روزیه اون روز...!!حیف كه اون موقع خودم نیستم...!!
از آدمــا نپرسید " چـــرا " ناراحتن ...!
برای اشکـــ ـهــآ وبغض ـهــآیشان ..." دلیــل " نخواهید !بغض ـهــآی ناخواستهـ ...
گریهـ ــهآی بی ارادهـدلیل نمیخواهد !!بهــآنهـ نمیشناسد ...!یک" دل پـــُر"میخواهد ... ویکــــ "حس عجیبــــــ"! کهـ نهـ " او" میتواند توضیح دهد و نهـ " تو " میتوانی درک کنی ... پس "بدون" سوال کنارش بــاش!ـهـمین!
امشب اولين سالگرد ازدواجمه تواين يه سال خيلي سختي ها كشيدم خيلي مشكلاتن برام پيش اومد مثلا پارسال يه همچين شبي انقدر گريه كردم انقدر افسرده و نا اميد و پشيمون بودم وقتي ديدم چشماي پدرم پر از اشك شده داغون بودم ميگفتم كاش همين الان بگم من نميخام خيلي واسم سخت بود از اينكه از انوادم دور بيفتم اينكه پدرم از روي عشقش به دختر بزرگش گريه كرد منو هزار دفعه كشت. خدايا پدرم و مادرم رو تا ابد براي من نگه دار تنها اميد من هستي من بعد از تو اونا هستن جونمو ازم بگير هستي مو ازم بگير اما خانوادمو پدرومادرو خواهر و همسرمو ازم نگير خدايا ممنونم بخاطر همه لطفهايي كه بهم كردي بخاطر حضور پدر ومادرم هزار دفعه الحمدالله .خداجون اول از همه عاشق توام دوست دارم بوس
منو تو دوتا پرنده تو قفس زندونی بودیم
جای پر زدن نداشتیم، ولی آسمونی بودیم
ابر و باروونو می دیدم، اما دنیامون قفس بود
چشم به دور دستا نداشتیم، همینم واسه ما بس بود
اما یک روز اونایی که ما رو باهم دوست نداشتن
تو رو پر دادنو جاتم، یه دونه آیینه گذاشتن
منه خوش باور ساده، فکر میکردم روبرومی
گاهی اشتباه میکردم، من کدومم تو کدومی
با تو زندگی میکردم، قفس تنگ و سیاهو
عشق تو از خاطرم برد، عشق پر زدن تا ماهو
اما یک روز باد وحشی، رویاهامو با خودش برد
قفس افتاد و شکستو، آینه افتاد و ترک خورد
تازه فهمیدم دروغ بود، دنیایی که ساخته بودم
دردم از اینه که عمری، خودمو نشناخته بودم
تو توو آسمونا بودی، با پرنده های آزاد
منه تن خسته رو حتی، یه دفعه یادت نیفتاد
حالا این قفس شکسته، راه آسمون شده باز
اما تو قفس نشستم، دیگه یادم رفته پرواز
http://dl.ahangestan.in/music/old/ta...rvaz%20128.mp3
سیاوش...
دلم گرفت برای امروزم
شکستم.. باختم.. خورد شدم اما خندیدم!
خودمو زدم به لودگی.. به سادگی... خندیدم!
به ندیدن.. حس نکردن... خندیدم!
خندیدم و خندیدم و خندیدم
وای ب حال دلم
برایم نوشته بود :گاهی اوقات دستهایم به آرزوهایم نمی رسند شاید چون آرزوهایم بلندند . . .ولی درخت سرسبز و شاداب صبرم می گوید :امیدی هست چون خدایی هست . . .آری و چه زیبا نوشته بود !همواره با خود تکرار میکنم امیدی هست ؛ چون خدایی هست . . .
خیلی وقته دیگه بارون نزده
رنگ عشق به این خیابون نزده
خیلی وقته ابری پرپر نشده
آسمون دلش سبک تر نشده
ابر چشمام پر اشکه ای خدا
وقتشه که دیگه بارون بزنه
بعد تو هیچ چیزی دوست داشتنی نیست
کوه غصه از دلم رفتی نیست
حرف عشق تورو من با کی بگم؟
همه حرفاکه آخه گفتنی نیست
خیلی وقته که دلم برای تو تنگ شده
قلبم ازدوری تو بدجور دلتنگ شده
خدایـــا دستهایـــم را زده ام زیـــر چانـــه ام....
مـــات و مبهـــوت نـــگاهت میـــکنم...
طلبـــکار نیســـتم....
فقـــط مشتـــاقم بـــدانم....ته قصـــه بـــا مـــن چـــه میکـــنی....
این روزا خیلی تنهام
خیلی داغونم
هست کسی که مثل من دلش
نه برای کسی
نه برای عشقی
نه برای جایی
نه برای چیزی!
بلکه دلش برای خودش تنگ شده …
وای که زندگی چه تئاتر غم انگیزی است...
وقتی که خسته ای میخواهی که نباشی....و وقتی که میخواهی نباشی جرات نبودن را نداری....و باز تو میمانی تنها با خستگیت و غم هایی که داری و بد تر از آن،همان بغض بزرگ و نشکسته ای که در گلو داری...وشاید هم دنبال بهانه ای برای گریه کردن و آن بهانه را در آکوردهایغمگین یک موسیقی جستوجو میکنی تا اشک چشمانت را جاری کنی....و تو نمیدانی که تنها بودن یعنی چه...و تو نمیدانی که شبها بیدار ماندن و با چشم خیس خوابیدن یعنی چه....
آدم خیلی حقیره
بازیچه تقدیره
پل بین دو مرگه
مرگی که ناگزیره
خدایا دستم به آسمانت نمی رسد
اما تو که دستت به زمین می رسد
عزت عزیزانم را تا عرش کبریایی خود
بلند کن...
( آمین )
بعضی دردها و چیزها
چــــــــــــــــــــــــ قدر دیدن و شنیدنش تحمل میخواد….
خالی ام از حرف…...
پرم از دلتنگی!!
خدایـــــا
تو می دانی آنچه را که من نمی دانم؛
در دانستن تو آرامشی است و
در ندانستن من تلاطم ها...
"تو خود با آرامشت تلاطمم را آرام ساز"
کسی برای عاشقی حکم قفس نمی دهد
گنه نکرده آدمی تقاص پس نمی دهد
صبح ندیده عمرمان زود غروب می شود
تو خوب زندگی کن و ببین چه خوب می شود
تویی که مرا در سقوط می بینی
آیا تاکنون اندیشیده ای
شاید خود وارونه ایستاده ای؟...
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)