اگر نبوسم حسرت، اگر ببوسم شرم
شب خجالت من از لب تو در راه است
:0012::0012::0012:
نمایش نسخه قابل چاپ
اگر نبوسم حسرت، اگر ببوسم شرم
شب خجالت من از لب تو در راه است
:0012::0012::0012:
کم سرمایه ای نیست داشتن آدم هایی که حالت را بپرسند!
ولی از آن بهتر
داشتن آدم هاییست که وقتی حالت را می پرسند;
بتوانی بگویی:خوب نیستم ....!
وقتی کسی در کنارت هست
خوب نگاهش کن
به تمام جزئیاتش
به لبخند بین حرفهایش
به سبک ادای کلماتش
به شیوه راه رفتنش،نشستنش
به چشمهایش خیره شو
دستهایش را به حافظه ات بسپار
گاهی آدم ها آنقدر سریع می روند که حسرت یک نگاه سرسری را هم به دلت می گذارند!
باز آی و بر چشمم نشین ،ای دلستان نازنین
کاشوب و فریاد از زمین ، بر آسمانم می رود |worry|
دنیای این روزهای من هم قد تن پوشم شده.انقد دور ام از تو که دنیا فراموشم شده.
دنیای این روزهای من درگیره تنهایی شده .تنها مدارا میکنیم دنیا عجب جایی شده.
هر شب تو رویای خودم آغوشتو تن میکنم.آینده این خونه رو با شمع روشن میکنم
هر شب تو رویای خودم آغوشتو تن میکنم .آینده این خونه رو با شمع روشن میکنم.
در حسرت فردای تو تقویممو پر میکنم.هر روز این تنهایی رو فردا تصور میکنم.
هم سنگ این روزای من حتی شبم تاریک نیست.اینجا بجز دوری تو چیزی به من نزدیک نیست.
هر شب تو رویای خودم آغوشتو تن میکنم.آینده این خونه رو با شمع روشن میکنم.
هر شب تو رویای خودم آغوشتو تن میکنم.آینده این خونه رو با شمع روشن میکنم.
دلتنگی مثل کوفتگی تصادفه
اولش بدنت گرمه حالیت نیست
ولی یه دفعه دردش شروع میشه
و تازه می فهمی چی به سرت اومده !
هرکه منظورخودازغیرخدامیطلبد..
چون گدائیست که حاجت زگدامیطلبد......
گاهی دلت میخواد همه بغضهات از توی نگاهت خونده بشن...میدونی که جسارت گفتن کلمه ها رو نداری...اما یه نگاه گنگ تحویل میگیری یا جمله ای مثل: چیزی شده؟؟!!!اونجاست که بغضت رو با لیوان سکوت سر میکشی و با لبخندی سرد میگی: نه،هیچی ...
بعضی وقتا آدم واقعا دلش میخواد واسه یکی مهم باشه!!!
دل یه نفر واسش تنگ بشهیکی بهش گیر بده بگه:اینجا نرواونجا نروزود برو خونه!رسیدی اٍس بده!چرا گوشیتو دیر جواب دادی؟؟؟داری به کی اس ام اس میدی؟؟این کیه بهت اس ام اس داده؟؟موهاتو خوب خشک کن سرما نخوری!!!شبا زودتر بخواب!!
بعضی اوقات از ته دلت دوس داری یکی منتتو بکشهمنت یکیو بکشیدلت واسه یه نفر تنگ بشهبا صدای یه نفر آروم شیباهاش قهر کنیباهات قهر کنهواسش گریه کنیواست گریه کنه..شبا بدون "شب بخیر" گفتناش خوابت نبره
نگرانش باشی و
بدونی از ته دلش نگرانته
دنیات باشه و
بدونی دنیاشی
دوسش داشته باشى و
بدونی دوستت داره
بدون اون بمیری و
بدونی نباشی میمیرهبعضی وقتا عجیب دلت هوای این یه نفرو می کنه...!!!
اﯾﻨﺠﺎ ﺯﻥ ﮐﻪ ﺑﺎﺷﯽ...
ﻣﻬﺮﯾﻪ ﺍﺕ ﺁﺏ ﻫﻢ ﮐﻪ ﺑﺎﺷﺪ!
ﻗﺎﺿﯽ ﺟﯿﺮﻩ ﺑﻨﺪﯼ ﺍﺵ ﻣﯿﮑﻨﺪ!
آنچه نقد است فقط جان توست،ﮐﻪ ﻗﺴﻂ ﺑﻨﺪﯼ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﺩ!!!
انسان مجموعه ای از آنچه که دارد نیست؛بلکه انسان مجموعه ای است از آنچه که هنوز ندارد، اما می تواند داشته باشد .
تو رفته ای...اما...فقط از تو خواهشی دارم....
هرکجای این دنیا بودی...
هر کجا...
حتی در آغوش عشقت....
حتی در کنار کسی دیگر....
هر وقت خوشحال بودی و از ته دل میخندیدی....
یادت باشه:
کاری کرده ای که یک نفر ، مدتهاست نمیتواند از ته دل بخندد....
نمرات کارنامه زندگیم حاصل امتحانهاییه که سرنوشت بادوریت ازمن گرفت
اگه بگه دیگه دوسم نداره خودکشی میکنم
توت فرنگی میوه ای است با خواص آنتی اکسیدانی...این میوه در جلوگیری از سرطان نقش به سزایی دارد.:rolleyes::)
خوب چیه نگاه داره دلنوشته ام علمی هست:p:D
یا ستار العیوب
زندگی هر انسانی پایانیست . کاش بودی که پایان خوشی داشت این مرد . کاش بودی زندگیم رنگی داشت
ﺭﻭﺯﻱ ﺩﺍﻧﺸﻤﻨﺪﻱ ﺁﺯﻣﺎﻳﺶ ﺟﺎﻟﺒﻲ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺩﺍﺩ ... ﺍﻭ ﺁﮐﻮﺍﺭﻳﻮﻣﻲ ﺷﻴﺸﻪ ﺍﻱ
ﺳﺎﺧﺖ ﻭ ﺑﺎ ﺩﻳﻮﺍﺭﻱ ﺷﻴﺸﻪ ﺍﻱ ﺩﻭ ﻗﺴﻤﺖ ﮐﺮﺩ
ﺩﺭ ﻳﮏ ﻗﺴﻤﺖ ﻣﺎﻫﻲ ﺑﺰﺭﮔﻲ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻭ ﺩﺭ ﻗﺴﻤﺖ ﺩﻳﮕﺮ ﻣﺎﻫﻲ ﮐﻮﭼﮑﻲ ﮐﻪ ﻏﺬﺍﻱ ﻣﻮﺭﺩ ﻋﻼﻗﻪ ﻱ ﻣﺎﻫﻲ ﺑﺰﺭﮒ ﺑﻮﺩ..!
ﻣﺎﻫﻲ ﮐﻮﭼﮏ ﺗﻨﻬﺎ ﻏﺬﺍﻱ ﻣﺎﻫﻲ ﺑﺰﺭﮒ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺩﺍﻧﺸﻤﻨﺪ ﺑﻪ ﺁﻥ ﻏﺬﺍﻱ ﺩﻳﮕﺮﻱ
ﻧﻤﻲ ﺩﺍﺩ ...
ﺍﻭ ﺑﺮﺍﻱ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﻣﺎﻫﻲ ﮐﻮﭼﮏ ﺑﺎﺭﻫﺎ ﻭ ﺑﺎﺭﻫﺎ ﺑﻪ ﻃﺮﻓﺶ ﺣﻤﻠﻪ ﮐﺮﺩ،
ﺍﻣﺎ ﻫﺮ ﺑﺎﺭ ﺑﻪ ﺩﻳﻮﺍﺭﻱ ﻧﺎﻣﺮﺋﻲ ﻣﻲ ﺧﻮﺭﺩ..
ﻫﻤﺎﻥ ﺩﻳﻮﺍﺭ ﺷﻴﺸﻪ ﺍﻱ ﮐﻪ ﺍﻭ، ﺭﺍ ﺍﺯ ﻏﺬﺍﻱ ﻣﻮﺭﺩ ﻋﻼﻗﺶ ﺟﺪﺍ ﻣﻲﮐﺮﺩ...
ﺑﺎﻻ ﺧﺮﻩ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻣﺪﺗﻲ ﺍﺯ ﺣﻤﻠﻪ ﺑﻪ ﻣﺎﻫﻲ ﮐﻮﭼﮏ ﻣﻨﺼﺮﻑ ﺷﺪ...
ﺍﻭ ﺑﺎﻭﺭ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺭﻓﺘﻦ ﺑﻪ ﺁﻥ ﻃﺮﻑ ﺍﮐﻮﺍﺭﻳﻮﻡ ﻭ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﻣﺎﻫﻲ ﮐﻮﭼﮏ ﮐﺎﺭﻱ ﻏﻴﺮ ﻣﻤﮑﻦ ﺍﺳﺖ...!
ﺩﺍﻧﺸﻤﻨﺪ ﺷﻴﺸﻪ ﻭﺳﻂ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺭﺍﻩ ﻣﺎﻫﻲ ﺑﺰﺭﮒ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩ؛ﺍﻣﺎ ﻣﺎﻫﻲ ﺑﺰﺭﮒ ﻫﺮﮔﺰ ﺑﻪ ﻣﺎﻫﻲ ﮐﻮﭼﮏ ﺣﻤﻠﻪ ﻧﮑﺮﺩ...!
ﺍﻭ ﻫﺮﮔﺰ ﻗﺪﻡ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺩﻳﮕﺮ ﺍﮐﻮﺍﺭﻳﻮﻡ ﻧﮕﺬﺍﺷﺖ ﻭ ﺍﺯ ﮔﺮﺳﻨﮕﻲ ﻣﺮﺩ!!
ﻣﻲﺩﺍﻧﻴﺪ ﭼﺮﺍ؟!
ﺁﻥ ﺩﻳﻮﺍﺭ ﺷﻴﺸﻪ ﺍﻱ ﺩﻳﮕﺮ ﻭﺟﻮﺩ ﻧﺪﺍﺷﺖ،
ﺍﻣﺎ ﻣﺎﻫﻲ ﺑﺰﺭﮒ ﺩﺭ ﺫﻫﻨﺶ ﻳﮏ ﺩﻳﻮﺍﺭ ﺷﻴﺸﻪ ﺍﻱ ﺳﺎﺧﺘﻪ ﺑﻮﺩ...
ﻳﮏ ﺩﻳﻮﺍﺭ ﮐﻪ ﺷﮑﺴﺘﻨﺶ ﺍﺯ ﺷﮑﺴﺘﻦ ﻫﺮ ﺩﻳﻮﺍﺭ
ﻭﺍﻗﻌﻲ ﺳﺨﺖ ﺗﺮ ﺑﻮﺩ؛
ﺁﻥ ﺩﻳﻮﺍﺭ ﺑﺎﻭﺭ ﺧﻮﺩﺵ ﺑﻮﺩ..
ﺑﺎﻭﺭﺵ ﺑﻪ ﻣﺤﺪﻭﺩﻳﺖ
ﺑﺎﻭﺭﺵ ﺑﻪ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﻳﻮﺍﺭ..
ﺑﺎﻭﺭﺵ ﺑﻪ ﻧﺎﺗﻮﺍﻧﻲ..
باورهای انسان هاست که واقعیت هایشان را می سازد
من دلم یه دنیای دیگه با قوانین خودم میخواد...
یا حداقل همین باشه!
ولی بعضی قانوناش نباشه!
من دلم فردایی میخواد که از شدت خوشحالیه من...حتی خدا هم خندش بگیره!
دلم یه چیزی مث پرواز میخواد..
یه گشت و گذار بی حد و مرز..
..
نمیدونم فردا چی پیش میاد!
اما هرچی که باشه..
خدای قصه های من...
همچنان خداست و خدایی میکنه.
منم درسته گاهی بندگی نمیکنم! اما
همچنان..
بنده شم!
کاش یه دکمه بود وقتی فشار میدادیم شرایط زندگی بر وفق مراد میشد وقتی هم خسته میشدیم فشار میدادیم یک شرایط ایده ال تر قسمتمون میشد
خوبه دوست من.
ولی تنوع داشت بهتر بود
زندگی رویایی
دنیاتم ودنیامی|wubsmiley|
خدایا دلم گرفته است از همه ی بنده های بی وجدانت خودت رحم کن |heart|
خدایا داداشم حالش خوب شه...|worry|
اگر فردا آخرین روز دنیا باشد جالب است!
تمام خطوط تلفن دنیا پر میشود از جمله های ماننده:
“همیشه دوست داشتم” , ” عاشقتم” , ” هیچ وقت نتوانستم بگویم دوست دارم” , ” مرا ببخش ”
“اولین و آخرین عشقم تو بودی ” و . . .
هزاران نفر برای دیدن کسی که دوست دارند حاضر هستند کل داراییشان را بدهند, برای اینکه وقت دیدن
طرفشان را لحظه ای داشته باشند!
خیلی ها پشیمان میشوند که چرا خیانت کردند
خیلی ها دنبال گرفتن یک بخشش ساده میروند
کاشکی هر روز , روز آخر بود تا ما انسان ها قدر لحظات زندگی را میفهمیدم!
کاشکی به جای لج بازی , غرور ، لحظه ای را با عشق سپری میکردیم!
کاشکی کاشکی و باز کاشکی!
لحظه ای باور کن فردا زندگی و دنیا تمام میشود!
غرورت را کنار بگذار شاید “او” هم دنبال قدمی از توست…
مجلس ترحیم خودم
خیلی زیباست پیشنهاد میکم با تامل بخوانیید:
============
آمدم مجلس ترحیم خودم،
همه را می دیدم
همه آنها که نمی دانستم
عشق من در دلشان ناپیداست
واعظ از من می گفت،
حس کمیابی بود
از نجابت هایم،
از همه خوبیها
و به خانم ها گفت:
اندکی آهسته
تا که مجلس بشود سنگین تر
سینه اش صاف نمود
و به آواز بخواند:
"مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک
چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم"
راستی این همه اقوام و رفیق
من خجل از همه شان
من که یک عمر گمان می کردم
تنهایم
و نمی دانستم
من به اندازه یک مجلس ختم،
دوستانی دارم
همه شان آمده اند،
چه عزادار و غمین
من نشستم به کنار همه شان
وه چه حالی بودم،
همه از خوبی من می گفتند
حسرت رفتن ناهنگامم،
خاطراتی از من
که پس از رفتن من ساخته اند
از رفاقت هایم،
از صمیمیت دوران حیات
روح من غلغلکش می آمد
گرچه این مرگ مرا برد ولی،
گوییا مرگ مرا
یاد این جمله رفیقان آورد
یک نفر گفت:چه انسان شریفی بودم
دیگری گفت فلک گلچین است،
خواست شعری خواند
که نیامد یادش
حسرت و چای به یک لحظه فرو برد رفیق
دو نفر هم گفتند
این اواخر دیدند
که هوای دل من
جور دیگر بوده است
اندکی عرفانی
و کمی روحانی
و بشارت دادم
که سفر نزدیک است
شانس آوردم من،
مجلس ختم من است
روح را خاصیت خنده نبود
یک نفر هم می گفت:
"من و او وه چه صمیمی بودیم
هفته قبل به او، راز دلم را گفتم"
و عجیب است مرا،
او سه سال است که با من قهر است...
یک نفر ظرف گلابی آورد،
و کتاب قرآن
که بخوانند کتاب
و ثوابش برسانند به من
گرچه بر داشت رفیق،
لای آن باز نکرد
گو ثوابی که نیامد بر ما
یک نفر فاتحه ای خواند مرا،
و به من فوتش کرد
اندکی سردم شد
آن که صدبار به پشت سر من غیبت کرد
آمد آن گوشه نشست،
من کنارش رفتم
اشک در چشم،عزادار و غمین
خوبی ام را می گفت
چه غریب است مرا،
آن که هر روز پیامش دادم
تا بیاید،که طلب بستانم
و جوابی نفرستاد نیامد هرگز
آمد آنجا دم در،
با لباس مشکی،
خیره بر قالی ماند
گرچه خرما برداشت،
هیچ ذکری نفرستاد ولی
و گمان کردم من،
من از او خرده ثوابی، نتوانم که ستاند
آن ملک آمد باز،
آن عزیزی که به او گفتم من
فرصتی می خواهم
خبرآورد مرا،
می شود برگردی
مدتی باشی، در جمع عزیزان خودت
نوبت بعد، تو را خواهم برد
روح من رفت کنار منبر
و چه آرام به واعظ فهماند
اگر این جمع مرا می خواهند
فرصتی هست مرا
می شود برگردم
من نمی دانستم این همه قلب مرا می خواهند
باعث این همه غم خواهم شد
روح من طاقت این موج پر از گریه ندارد هرگز
زنده خواهم شد باز
واعظ آهسته بگفت،
معذرت می خواهم
خبری تازه رسیده ست مرا
گوییا شادروان مرحوم،
زنده هستند هنوز
خواهرم جیغ کشید و غش کرد
و برادر به شتاب،
مضطرب، رفت که رفت
یک نفر گفت: "که تکلیف مرا روشن کن
اگر او مرد،خبر فرمایید،خدمت برسیم
مجلس ختم عزیزی دیگر،منعقد گردیده
رسم دیرین این است،
ما بدان جا برویم،
سوگواری بکنیم"
عهد ما نیست ،
به دیدار کسی،کو زنده است،
دل او شاد کنیم
کار ما شادی مرحومان است
نام تکلیف الهی به لبم بود،
چه بود؟
آه یادم آمد،
صله مرحومان
واعظ آمد پایین،
مجلس از دوست تهی گشت عجیب
صحبت زنده شدن چون گردید،
ذکر خوبی هایم
همه بر لب خشکید
ملک از من پرسید:
پاسخت چیست؟
بگو؟
تو کنون می آیی؟
یا بدین جمع رفیقان خودت می مانی؟
چه سوال سختی؟
بودن و رفتن من در گرو پاسخ آن
زنده باشم بی دوست؟
مرده باشم با دوست؟
زنده باشم تنها،
مرده در جمع رفیقان عزیز
شاید این ماه بیاید...شاید
http://forum.moshaver.co/imported/2015/07/51-1.jpg
رسم ” خوب ” ها همین است
حرف آمدنشان شادت می کند
و حرف رفتنشان با دلت چنان می کند
که هنوز نرفته،
بی تابشان می شوی . . .
I love allah
And I love allah
http://forum.moshaver.co/imported/20...toakscom-1.jpg
مَنِ اغتابَ مُسلِما أَو مُسلِمَةً لَم يَقبَلِ اللّه صَلاتَهُ وَ لا صيامَهُ أَربَعينَ يَوما وَ لَيلَةً إِلاّ أَن يَغفِرَ لَهُ صاحِبُهُ؛
هر كس از مرد يا زن مسلمانى غيبت كند، خداوند تا چهل شبانه روز نماز و روزه او را نپذيرد مگر اين كه غيبت شونده او را ببخشد
سلام دوستای عزیز . باتشکر که در نبود من بازم این پیج رو ُرپا نگه داشتید .....
التماس دعا
به ادب و تربيت نفس خود پرداختم و براى آن / ادبى بهتر از تقواى الهى در تمام حالاتش نيافتمبه ادب و تربيت نفس خود پرداختم و براى آن / ادبى بهتر از تقواى الهى در تمام حالاتش نيافتم
و اگر از پس اين امر برنيامد / براى آن چيزى بهتر از دم فروبستن از دروغ نيافتم
و از غيبت مردمان، همانا غيبت آنان را / خداوند با عظمت در كتابها حرام كرده است
اى نفس، اگر سخن تو / نقره است، سكوت طلاست
و اگر از پس اين امر برنيامد / براى آن چيزى بهتر از دم فروبستن از دروغ نيافتم
و از غيبت مردمان، همانا غيبت آنان را / خداوند با عظمت در كتابها حرام كرده است
اى نفس، اگر سخن تو / نقره است، سكوت طلاست
این چه رسمیست که تو ناز کنی یکطرفه...... این نشد کار که من ناز کشم یکطرفه
عین ظلم است که تو مست و خرامان باشی.....من به خواری حقارت برسم یکطرفه
این چه رسمیست که تو عاشق خود باشی و من....درغم سستی پیمانه تو پرپر بزنم
این چه کاریست که من مهر تو بر دل گیرم....... تو شب و روز بگیری ز دلت کینه من
.......................نازنینم این چه رسمیست، این چعه رسمیست..................
اول راه بودیم ...
گفتن فضای مجازی !
گفتن شده ابزار تبلیغاتی دشمن!
بچه مذهبی ها عقب نمونید!
" آنقدر صفحه بسازید و مطلب نشر دهید و دینتان را به عالم نشان دهید که آنها عقب بکشند "
اما چه شد؟!
کم کم صفحه های عقیدتی خصوصی شد ..
کم کم عکس های شخصی
کم کم " اشتراک زندگی خصوصی " با همه ...
کم کم "خواهر"
"برادر"
"خواهر عزیزم"
"برادر گلم" ...
کم کم بچه مذهبی ها "کم حیا" شدند ...
کم کم شوخی با نامحرم ...
کم کم دایرکت
کم کم چت ..
مگه جایی که فقط تو باشی و نامحرم ، نفر سوم شیطون نیست؟...
فکر کن !
کم کم دشمن ها به اهدافشون رسیدن
کم کم...
علیکم بانفسکم !
آقا پسر مذهبی !
برادر من!
حداقل روی اهداف نفسانی خودت
پوشش دین و جذب حداکثری نذار!
خانم چادری!
آقایی که با دیدن عکست که اتفاقا توشم باحجابی،
میگه خدا حفظت کنه
میگه چادر بهت میاد!
اون زیر پست بدحجابم می نویسه که چی بهش میاد ...
آی پسر و دختر مذهبی !
نکنه منتظری شیطون با نیرنگ پارتی و شماره دادن و دور دور کردن بیاد
سراغت؟!
تو هم با افتخار احساس کنی چقدر مومنی!
نخیر ...
برای امثال ما ، از این جاها شروع میشه
که کمتر احساس گناه کنیم
که کم کم از راه بدر بشیم...
به یه جایی می رسی ، می بینی
دیگه "اشک" نداری
حال نماز و دعا نداری
دیگه اصلا نماز شب کیلویی چند؟؟
دعای کمیل؟ مال قدیما بود ...
کم کم آلارم "نفس لوامه" خاموش میشه
بترس...همین که نماز اول وقتت از بین بره ، باعث خوشحالی دشمنه ••• آرهاول راه بودیم
ولی دیگه حالا زدیم تو جاده خاکی
مواظب خودمون باشیم
واااااي كه چقدر اين شعر زيباست
زیاده ولی حتمااااا بخونین
خواب بودم، خواب دیدم مرده ام/
بی نهایت خسته و افسرده ام/
تا میان گور رفتم دل گرفت/
قبر کن سنگ لحد را گل گرفت/
روی من خروارها از خاک بود/
وای، قبر من چه وحشتناک بود!
بالش زیر سرم از سنگ بود/
غرق ظلمت، سوت و کور تنگ بود/
هر که آمد پیش، حرفی راند و رفت/
سوره ی حمدی برایم خواند و رفت/
خسته بودم هیچ کس یارم نشد/
زان میان یک تن خریدارم نشد/
نه رفیقی، نه شفیقی، نه کسی/
ترس بود و وحشت و دلواپسی/
ناله می کردم ولیکن بی جواب/
تشنه بودم، در پی یک جرعه آب/
آمدند از راه نزدم دو ملک/
تیره شد در پیش چشمانم فلک/
یک ملک گفتا: بگو دین تو چیست؟
دیگری فریاد زد: رب تو کیست؟
گر چه پرسش ها به ظاهر ساده بود/
لرزه بر اندام من افتاده بود/
هر چه کردم سعی تا گویم جواب/
سدّ نطقم شد هراس و اضطراب/
از سکوتم آن دو گشته خشمگین/
رفت بالا گرزهای آتشین/
قبر من پر گشته بود از نار و دود/
بار دیگر با غضب پرسش نمود:
ای گنه کار سیه دل، بسته پر/
نام اربابان خود یک یک ببر/
گوئیا لب ها به هم چسبیده بود/
گوش گویا نامشان نشنیده بود/
نامهای خوبشان از یاد رفت/
وای، سعی و زحمتم بر باد رفت/
چهره ام از شرم میشد سرخ و زرد/
بار دیگر بر سرم فریاد کرد:
در میان عمر خود کن جستجو/
کارهای نیک و زشتت را بگو/
هر چه می کردم به اعمالم نگاه/
کوله بارم بود مملو از گناه/
کارهای زشت من بسیار بود/
بر زبان آوردنش دشوار بود/
چاره ای جز لب فرو بستن نبود/
گرز آتش بر سرم آمد فرود/
عمق جانم از حرارت آب شد/
روحم از فرط الم بی تاب شد/
چون ملائک نا امید از من شدند/
حرف آخر را چنین با من زدند:
عمر خود را ای جوان کردی تباه/
نامه اعمال تو باشد سیاه/
ما که ماموران حق داوریم/
پس تو را سوی جهنم می بریم/
دیگر آنجا عذر خواهی دیر بود/
دست و پایم بسته در زنجیر بود/
نا امید از هرکجا و دل فکار/
می کشیدندم به خِفّت سوی نار/
ناگهان الطاف حق آغاز شد/
از جنان درهای رحمت باز شد/
مردی آمد از تبار آسمان/
دیگران چون نجم و او چون کهکشان/
صورتش خورشید بود و غرق نور/
جام چشمانش پر از خمر طهور/
چشمهایش زندگانی می سرود/
درد را از قلب انسان می زدود/
بر سر خود شال سبزی بسته بود/
بر دلم مهرش عجب بنشسته بود/
کِی به زیبائی او گل می رسید/
پیش او یوسف خجالت می کشید/
دو ملک سر را به زیر انداختند/
بال خود را فرش راهش ساختند/
غرق حیرت داشتند این زمزمه/
آمده اینجا حسین فاطمه؟!
صاحب روز قیامت آمده/
گوئیا بهر شفاعت آمده/
سوی من آمد مرا شرمنده کرد/
مهربانانه به رویم خنده کرد/
گشتم از خود بی خود از بوی حسین (ع)/
من کجا و دیدن روی حسین (ع)/
گفت: آزادش کنید این بنده را/
خانه آبادش کنید این بنده را/
اینکه این جا این چنین تنها شده/
کام او با تربت من وا شده/
مادرش او را به عشقم زاده است/
گریه کرده بعد شیرش داده است/
خویش را در سوز عشقم آب کرد/
عکس من را بر دل خود قاب کرد/
بارها بر من محبت کرده است/
سینه اش را وقف هیئت کرده است/
سینه چاک آل زهرا بوده است/
چای ریز مجلس ما بوده است/
اسم من راز و نیازش بوده است/
تربتم مهر نمازش بوده است/
پرچم من را به دوشش می کشید/
پا برهنه در عزایم می دوید/
بهر عباسم به تن کرده کفن/
روز تاسوعا شده سقای من/
اقتدا بر خواهرم زینب نمود/
گاه میشد صورتش بهرم کبود/
تا به دنیا بود از من دم زده/
او غذای روضه ام را هم زده/
قلب او از حب ما لبریز بود/
پیش چشمش غیر ما ناچیز بود/
با ادب در مجلس ما می نشست/
قلب او با روضه ی من می شکست/
حرمت ما را به دنیا پاس داشت/
ارتباطی تنگ با عباس داشت/
اشک او با نام من می شد روان/
گریه در روضه نمی دادش امان/
بارها لعن امیه کرده است/
خویش را نذر رقیه کرده است/
گریه کرده چون برای اکبرم/
با خود او را نزد زهرا (س) می برم/
هرچه باشد او برایم بنده است/
او بسوزد، صاحبش شرمنده است/
در مرامم نیست او تنها شود/
باعث خوشحالی اعدا شود/
گرچه در ظاهر گنه کار است و بد/
قلب او بوی محبت میدهد/
سختی جان کندن و هول جواب/
بس بود بهرش به عنوان عقاب/
در قیامت عطر و بویش می دهم/
پیش مردم آبرویش می دهم/
آری آری، هرکه پا بست من است/
نامه ی اعمال او دست من است/
ناگهان بیدار گردیدم زخواب/
از خجالت گشته بودم خیس آب/
دارم اربابی به این خوبی ولی/
می کنم در طاعت او تنبلی؟
من که قلبم جایگاه عشق اوست/
پس چرا با معصیت گردیده دوست؟
من که گِریَم بهر او شام و پگاه/
پس به نامحرم چرا کردم نگاه؟
تنها خدا،آرام بخش دلها