دستانم بوی گل می داد٫مرا به جرم چیدن گل
محکوم کردند٫با خود نگفتند شاید من گلی کاشته باشم!!!
یا ربیک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه لیلا نشست.
عشق/ آن شب مسته مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود.
گفت یا رب از چه خوارم کرده ای؟
گفت ای دیوانه لیلایت منم
در رگت پیدا و پنهانت منم
سالها با جور لیلا ساختی
من کنارت بودمو نشناختی
یکی باش....برای یک نفر!نه خاطره ای مبهم در ذهن هزاران نفر....
توراباغیرمی بینم
صدایم درنمی آید
دلم میسوزدوکاری
زدستم برنمی آید......
آیه هایی به خط نستعلیق ... خرقه ای از نبوتم بخشید
تا مرا در حرای باورِ تو ... محوِ آوایِ جبرئیلی دید ...
امی ام من برای خواندنِ تو ... راهِ اعجاز هم نمی دانم
چشم های تو رمزِ انجیل است که براندامِ مریمم تابید
نثرِ رفتار تو مسیحا گون ... نظمِ گفتار تو محمد سان
ساحرِ دستهایِ فرعونی ... پایِ موساییِ تو را بوسید
نقشِ گلدسته های مسجد عشق ، طرح اسلیمی کلامِ تو است
صوتِ داودی تو را باید لابلای نُتِ اذان پیچید ...
به امیدِ صفای دیدارت ... سعی را عاشقانه پوییدم ...
هاجرم من کنیزِ درگه تو ... زمزم از رنج های من جوشید
بیت احرامِ من غزل پوش است ، در طوافِ تو بال باید زد
در نمازی که روبه قبله ی توست...سجده در سجده می توان رقصید
وحی کن بر من ای خدای غزل ... آیه هایی به خط نستعلیق
من پُراز سوره های لبیکم ... تو سراپا تجسمِ توحید ...
نوشین داودی
از کتاب : آیه هایی به خط نستعلیق
خـــــدانـگهــــــدار
موضوع: نامه ای به خدا
این ماجرای واقعی در مورد شخصی به نام نظرعلی طالقانی است که در زمان ناصرالدین شاه طلبه ای در مدرسه ی مروی تهران بود و بسیار بسیار آدم فقیری بود. آن قدر فقیر بود که شب ها می رفت دوروبر حجره های طلبه ها می گشت و از توی آشغال های آن ها چیزی برای خوردن پیدا می کرد.یک روز نظرعلی به ذهنش می رسد که برای خدا نامه ای بنویسد.نامه ی او در موزه ی گلستان تهران تحت عنوان "نامه ای به خدا" نگهداری می شود.
مضمون این نامه :
بسم الله الرحمن الرحیم
خدمت جناب خدا !
سلام علیکم ،اینجانب بنده ی شما هستم.
از آن جا که شما در قران فرموده اید :
"ومامن دابه فی الارض الا علی الله رزقها"
«هیچ موجودزنده ای نیست الا اینکه روزی او بر عهده ی من است.»من هم جنبنده ای هستم از جنبندگان شما روی زمین.
در جای دیگر از قران فرموده اید :
"ان الله لا یخلف المیعاد"
مسلما خدا خلف وعده نمیکند.
بنابراین اینجانب به جیزهای زیر نیاز دارم :
۱ - همسری زیبا ومتدین
۲ - خانه ای وسیع
۳ - یک خادم
۴ - یک کالسکه و سورچی
۵ - یک باغ
۶ - مقداری پول برای تجارت
۷ - لطفا بعد از هماهنگی به من اطلاع دهید.
مدرسه مروی-حجره ی شماره ی ۱۶- نظرعلی طالقانی
نظرعلی بعد از نوشتن .....
نامه با خودش فکر کرد که نامه را کجا بگذارم؟ می گوید،مسجد خانه ی خداست.پس بهتره بگذارمش توی مسجد. می رود به مسجد امام در بازار تهران(مسجد شاه آن زمان) نامه را در مسجد در یک سوراخ قایم میکنه و با خودش میگه: حتما خدا پیداش میکنه! او نامه را پنجشنبه در مسجد می ذاره. صبح جمعه ناصرالدین شاه با درباری ها می خواسته به شکار بره. کاروان او ازجلوی مسجد می گذشته، از آن جا که به قول پروین اعتصامی
"نقش هستی نقشی از ایوان ماست آب و باد وخاک سرگردان ماست"
ناگهان به اذن خدا یک بادتندی شروع به وزیدن می کنه نامه ی نظرعلی را روی پای ناصرالدین شاه می اندازه. ناصرالدین شاه نامه را می خواند و دستور می دهد که کاروان به کاخ برگردد. او یک پیک به مدرسه ی مروی می فرستد، و نظرعلی را به کاخ فرا می خواند. وقتی نظرعلی را به کاخ آوردند ،دستور می دهد همه وزرایش جمع شوند و می گوید: نامه ای که برای خدا نوشته بودند،ایشان به ما حواله فرمودند .پس ما باید انجامش دهیم. و دستور می دهد همه ی خواسته های نظرعلی یک به یک اجراء شود.
خدا شانش بده ماکه هرچی مینویسیم کسی جوابمونو نمیده
وقتی که خیلی دیره تازه میفهمی که اونیکه از همه ساکت تر بود بیشتر از همه دوست داشت ولی تو حواست به شیرین زبونی یه عشق دروغی بود
نامه خدا به بنده اش:
سوگند به روز وقتی نور می گیرد و به شب وقتی آرام می گیرد که
من نه تو را رها کرد هام و نه با تو دشمنی کردهام( ضحی 1-2)
افسوس که هر کس را به تو فرستادم تا به تو بگویم دوستت دارم و راهی پیش پایت بگذارم او را، که مرا به سخره گرفتی. (یس 30)
و هیچ پیامی از پیام هایم به تو مرسید مگر از آن روی گردانیدی.(انعام 4)
و با خشم رفتی و فکر کردی هرگز بر تو قدرتی نداشتهام(انبیا 87)
و مرا به مبارزه طلبیدی و چنان متوهم شدی که گمان بردی خودت بر همه چیز قدرت داری.(یونس 24)
و این درحالی بود که حتی مگسی را نمی توانستی و نمی توانی بیافرینی و اگر مگسی
از تو چیزی بگیرد نمی توانی از او پس بگیری (حج 73)
پس چون مشکلات از بالا و پایین آمدند و چشمهایت از وحشت فرورفتند و تمام وجودت لرزید چه لرزشی، گفتم کمک هایم در راه است و چشم دوختم ببینم که باورم میکنی اما به من گمان بردی چه گمان هایی .( احزاب10)
تا زمین با آن فراخی بر تو تنگ آمد پس حتی از خودت هم به تنگ آمدی و یقین کردی که هیچ پناهی جز من نداری، پس من به سوی تو بازگشتم تا تو نیز به سوی من بازگردی ، که من مهربانترینم در بازگشتن. (توبه 118)
وقتی درتاریکی ها مرا به زاری خواندی که اگر تو را برهانم با من میمانی، تو را از اندوه رهانیدم اما باز مرا با دیگری در [replacer_a] شریک کردی .(انعام63-64)
این عادت دیرینه ات بوده است، هرگاه که خوشحالت کردم از من روی گردانیدی و رویت را آن طرفی کردی و هروقت سختی به تو رسید از من ناامید شدهای. (اسرا 83)
آیا من برنداشتم از دوشت باری را که پشتت را می شکست ؟ (سوره شرح 2-3)
غیر از من چه کسی برایت خدایی کرده است ؟ (اعراف 59)
پس کجا میروی؟ (تکویر26)
پس از این سخن دیگر به کدام سخن می خواهی ایمان بیاوری؟(مرسلات 50)
چه چیز جز بخشندگی ام باعث شد تا مرا که می بینی خودت رابگیری؟(انفطار 6)
مرا به یاد می آوری ؟ من همانم که بادها را می فرستم تا ابرها را در آسمان پهن کنندو ابرها را پاره پاره به هم فشرده می کنم تا قطره ای باران از خلال آن ها بیرون آید و به خواست من به تو اصابت کند تا تو فقط لبخند بزنی، و این در حالی بود که پیش از فرو افتادن آن قطره باران، ناامیدی تو را پوشانده بود (روم 48)
من همانم که می دانم در روز روحت چه جراحت هایی برمی دارد ، و در شب روحت را در خواب به تمامی بازمی ستانم تا به آن [replacer_a] دهم و روز بعد دوباره آن را به زندگی برمی انگیزانم و تامرگت که به سویم بازگردی به این کار ادامه می دهم.(انعام 60)
من همانم که وقتی می ترسی به تو امنیت میدهم (قریش 3)
برگرد، مطمئن برگرد، تا یک بار دیگر با هم باشیم (فجر 28-29)
تا یک باردیگه دوست داشتن همدیگر را تجربه کنیم. (مائده 54
ویرایش توسط farokh : 06-04-2014 در ساعت 01:00 PM
خـــــدانـگهــــــدار
شهامت میخواهد
دوست داشتن کسی که
هیچ وقت
هیچ زمان
سهم تو نخواهد شد !
آدمهایی هستند که شاید کم بگویند "دوستت دارم" یا شاید اصلا به زبان نیاورند دوست داشتنشان را ، بهشان خرده نگیرید !
این آدمها فهمیده اند "دوستت دارم" حرمت دارد، مسئولیت دارد...
ولی وقتی به کارهایشان نگاه کنی، دوست داشتن واقعی را میفهمی، میفهمی که همه کار میکند تا تو بخندی، تا تو شاد باشی
آزارت نمیدهد ، دلت را نمی شکند ،
به هر دری میزند که با تو باشد
من این دوست داشتن را می ستایم…
آدمها
باعث میشن از یه سری رفتارهای قشنگت دست بکشی،
باعث میشن از داشتن یه سری رفتارهای قشنگت ناراحت بشی!
آدمها
باعث میشن با یه سری احساسات قشنگت بجنگی،
باعث میشن از یه سری فکرهای قشنگت پشیمون بشی!
آدمها
باعث میشن که خودتو مجبور کنی دنبال حس های قشنگت نری
تا اینکه یه روز، اونقدر از حس های قشنگت ناراحت میشی ،که
میخوای نباشن،که از بین ببریشون
آدمها یهو میان میگن : آخی ، چرا اینجوری شدی؟! پس کو
اون حس ها و فکرها و حرفای قشنگت...
آدمها...
لعنت به بعضی ازاین آدمها که زندگی رو واسه آدم تیره وتارمیکنن
دلتنگی چه حس بدی است....تنهایی چه حس بدی استکاش...پاره ای ابر میشدمدلم مهربانی می باریدکاش نگاهم شرار نور میشداشتی میدادشوکه دوست داشتن چه کلام کاملی استومن...چقدر دلم تنگ دوست داشتن است!
خوشحالم !!!راســتی...!
آنقدر که نمي دانم....
کدام يک از درد هايم را فراموش کرده ام !
اگر لحظه ای به یادت آمدم.....زود از ذهنت بیرونم نکن...
من برای این لحظه...!ساعت ها به یادت بوده ام...
آرامش وجود من بــودنــم در آغــوش مــردانــه ات است
بگـذار حـســودان هــرچـه می خــوآهـنـد بگــویـنـد
جــز تـو و عـشــق تــو تـمـوم دنـیــا پَــر...
دلهره نبودنت را دارم...
مــی ترسم آنقـدر نیــایـی،
آنقــدر نبــودنــت از در و دیــوار ببـارد،
کِـــه غریبـِـه هـــای شهـــر مَحـــرم اَســرار شــونــد...
می خواهم بنویسمنمی توانم ؛یک کلمه به ذهنم می رسد” تـــــــو ”تمام شد این هم نوشته ی امروز !
خداي من خداييست كه اگر سرش فرياد كشيدم به جاي اينكه با مشت به دهانم
بزند با انگشتان :
مهربانش نوازشم مي كند و مي گويد ميدانم جز من كسي نداري!!!
"غرور شما را قوی نشان میدهد ،
ولی شادی را از شما خواهد گرفت ...
خـــــدانـگهــــــدار
از هنگامی که خداوند مشغول خلق [replacer_a] بود، شش روز میگذشت.
فرشتهای ظاهر شد و گفت: "چرا این همه وقت صرف این یکی میفرمایید؟"
خداوند پاسخ داد:
"دستور کار او را دیدهای؟
باید دویست قطعه متحرک داشته باشد، که همگی قابل جایگزینی باشند.
باید بتواند با خوردن قهوه تلخ بدون شکر و غذای شب مانده کار کند.
دامنی داشته باشد که همزمان دو بچه را در خودش جا دهد و وقتی از جایش بلند شد ناپدید شود.
بوسهای داشته باشد که بتواند همه دردها را، از زانوی خراشیده گرفته تا قلب شکسته، درمان کند."
فرشته سعی کرد جلوی خدا را بگیرد.
"این همه کار برای یک روز خیلی زیاد است. باشد فردا تمامش بفرمایید."
خداوند گفت :
"نمی شود!!
چیزی نمانده تا کار خلق این مخلوقی را که این همه به من نزدیک است، تمام کنم.
از این پس می تواند هنگام بیماری، خودش را درمان کند،
یک خانواده را با یک قرص نان سیر کند و یک بچه پنج سال را وادار کند دوش بگیرد."
فرشته نزدیک شد و به زن دست زد.
"اما ای خداوند، او را خیلی نرم آفریدی."
"بله نرم است، اما او را سخت هم آفریدهام.
تصورش را هم نمیتوانی بکنی که تا چه حد میتواند تحمل کند و زحمت بکشد."
فرشته پرسید :
"فکر هم میتواند بکند؟"
خداوند پاسخ داد :
"نه تنها فکر میکند، بلکه قوه استدلال و مذاکره هم دارد."
آن گاه فرشته متوجه چیزی شد و به گونه زن دست زد.
فرشته پرسید :
"اشک دیگر برای چیست؟"
خداوند گفت:
"اشک وسیلهای است برای ابراز شادی، اندوه، درد، ناامیدی، [replacer_a]، سوگ و غرورش."
فرشته متاثر شد:
"شما فکر همه چیز را کردهاید، چون زنها واقعا حیرت انگیزند."
زنها قدرتی دارند که مردان را متحیر میکنند.
همواره بچهها را به دندان میکشند.
سختیها را بهتر تحمل میکنند.
بار زندگی را به دوش میکشند،
ولی شادی، عشق و لذت به فضای خانه میپراکنند.
وقتی خوشحالند گریه میکنند.
برای آنچه باور دارند میجنگند.
در مقابل بیعدالتی میایستند.
وقتی مطمئناند راه حل دیگری وجود دارد، نه را نمیپذیرند.
بدون قید و شرط دوست میدارند.
وقتی بچههایشان به موفقیتی دست پیدا میکنند گریه میکنند.
وقتی میبینند همه از پا افتادهاند، قوی و پابرجا میمانند.
آنها میرانند، میپرند، راه میروند، میدوند که نشانتان بدهند چه قدر برایشان مهم هستید.
قلب زن است که جهان را به چرخش در میآورد
زنها در هر اندازه و رنگ و شکلی موجودند و میدانند که بغل کردن و بوسیدن میتواند هر دل شکستهای را التیام بخشد.
کار زنها بیش از بچه به دنیا آوردن است،
آنها شادی و امید به ارمغان میآورند. آنها شفقت و فکر نو میبخشند
زنها چیزهای زیادی برای گفتن و برای بخشیدن دارند.
خداوند گفت: "این مخلوق عظیم فقط یک عیب دارد!"
فرشته پرسید: "چه عیبی؟"
خداوند گفت:
"قدر خودش را نمی داند . . ."
خـــــدانـگهــــــدار
❤گفتم:میری؟
گفت❤:آره
گفتم:منم❤ بیام؟
گفت:جایی که من میرم ❤جای 2 نفره نه❤ 3 نفر
گفتم:برمی گردی؟
فقط خندید.❤....
اشک❤ توی چشمام حلقه زد
سرمو پایین❤ انداختم
دستشو زیر چونم گذاشت❤ و سرمو بالا آورد
گفت❤:میری؟
گفتم:آره
گفت:❤منم بیام؟
گفتم:جایی که من میرم جای❤ 1 نفره نه 2 نفر
گفت❤:برمی گردی؟
گفتم:جایی که میرم راه برگشت❤ نداره
من رفتم❤ اونم رفت
ولی
اون❤ مدتهاست که❤ برگشته
وبا ❤اشک چشماش
خاک مزارمو❤ شستشو میده .
➹چه سکــــــــوتی دنیـــــــــــا را فـــــــــــرا می گرفت !!!➹➹اگــــــــر هرکســــــــــــی ➹
➹تنهــــا به انــــــــــدازه ی صــــــــــداقتش➹
➹سخـــــن میگــــــفت ... ➹
هر کسی برداشت چیزی را ... ز اسباب جهان!
من از این دنیای فانی ..."دست "... را.. برداشتم...!
خـــــدانـگهــــــدار
گفتم :
تمام وجودم از آن تو بود
مشکلم چیست که با من چنین میکنی ؟
گفت :
آنقدر خوبی که حالم را بهم میزنی ...
زن! عشق می کارد وکینه درو میکند
دیه اش نصف دیه ی توست ومجازات زنایش باتو برابر...
می تواندتنها یک همسرداشته باشد وتومختاربه داشتن چهارهمسرهستی....برای ازدواجش درهرسنی اجازه ولی لازم است
وتوهرزمان که بخواهی به لطف قانون گذار میتوانی ازدواج کنی
درمحبسی به نام بکارت زندانی است وتو...
اوکتک میخورد وتومحاکمه نمی شوی...
اومی زاید وتو برای فرزندش نام انتخاب میکنی....اودردمیکشدوتو نگرانی که کودک دخترنباشد...
اوبی خوابی می کشدوتوخواب حوریان بهشتی رامیبینی.....
اومادرمی شود وهمه جامی پرسند...نام پدر؟!
وهرروز اومتولدمی شود ؛عاشق می شود؛مادر می شود ومیمیرد.....
وقرن هاست که اوعشق می کارد وکینه درو می کند....
چراکه درچین وشیارهای صورت مردش به جای گذشت زمان جوانی بربادرفته اش رامی بیند ودر قدم های لرزان مردش؛
گام های شتاب زده جوانی برای رفتن ودردهای منقطع قلب مرد؛سینه ای رابه یادمی آورد که تهی از دل بوده وپیری مرد؛
رفتن وفقط رفتن رادر دل اوزنده میکند....
واینهاهمه کینه است که کاشته می شود درقلب مالامال ازدرد....واین رنج است.....!
توراباغیرمی بینم
صدایم درنمی آید
دلم میسوزدوکاری
زدستم برنمی آید......
زن! عشق می کارد وکینه درو میکند
دیه اش نصف دیه ی توست ومجازات زنایش باتو برابر...
می تواندتنها یک همسرداشته باشد وتومختاربه داشتن چهارهمسرهستی....برای ازدواجش درهرسنی اجازه ولی لازم است
وتوهرزمان که بخواهی به لطف قانون گذار میتوانی ازدواج کنی
درمحبسی به نام بکارت زندانی است وتو...
اوکتک میخورد وتومحاکمه نمی شوی...
اومی زاید وتو برای فرزندش نام انتخاب میکنی....اودردمیکشدوتو نگرانی که کودک دخترنباشد...
اوبی خوابی می کشدوتوخواب حوریان بهشتی رامیبینی.....
اومادرمی شود وهمه جامی پرسند...نام پدر؟!
وهرروز اومتولدمی شود ؛عاشق می شود؛مادر می شود ومیمیرد.....
وقرن هاست که اوعشق می کارد وکینه درو می کند....
چراکه درچین وشیارهای صورت مردش به جای گذشت زمان جوانی بربادرفته اش رامی بیند ودر قدم های لرزان مردش؛
گام های شتاب زده جوانی برای رفتن ودردهای منقطع قلب مرد؛سینه ای رابه یادمی آورد که تهی از دل بوده وپیری مرد؛
رفتن وفقط رفتن رادر دل اوزنده میکند....
واینهاهمه کینه است که کاشته می شود درقلب مالامال ازدرد....واین رنج است.....!
توراباغیرمی بینم
صدایم درنمی آید
دلم میسوزدوکاری
زدستم برنمی آید......
....خسته کننده میشه برات همه چیز ....
وقتی روحت با جسمت اختلاف سنی داشته باشه.
خـــــدانـگهــــــدار
وقتي دلمو شکستي حس کردم بيشتر دوستت دارم
چون حالا دلم چندين تيکه داشت که هر کدوم جداگونه دوستت داشت
بنويس اي سنگتراش عاقبت شدم فداش ، بنويس تا بدونه عمرمو دادم براش
گاهی دلت از کسی میگیره که فکر می کردی ،
با تمام آدمهای کنارت فرق داره
زندگی یعنی نا خواسته به دنیا امدن
-مخفیانه گریستن-
دیوانه وار عشق ورزیدن
-ودر حسرت آنچه که دل می خواهدومنطتق نمی پذیردسوختن
دلگیرم
از دنیآ و روزگآرش
از بی کسی هآ و سکوت هآ!
این منم که اینگونه خسته ام
منی که همیشه خوب بودم و خندآن
منی که خنده هآیم مثآلی بود به مثآل ضرب المثل!
نمی توآنی بفهمی و البته عجیب هم نیست برآیم!
چون “تـو”، “من” نیستی!
پس لطفا قضآوتم نکن...
خدایا
برای آن روز که سرت داد زدم ببخشم
من عصبانی و دلخور بودم
برای چیزهایی که تو میگفتی ارزش ندارد و
من پافشاری میکردم
مرا ببخش...
...خدایا...
مشکل ما اینِ كه وقتي با كسي تموم ميكنيم ... خيلي بيشتر دربارش فكر ميكنيم تا وقتي كه باهاش بوديم ... !!!
خـــــدانـگهــــــدار
زندگی باید کرد
گاه با تلخی راه ،
گاه با یک گل سرخ
"گاه با یک دل تنگ[replacer_a]
گاه باید رویید در میان باران
گاه باید خندید با غمی بیپایان
خـــــدانـگهــــــدار
مرگ انسان زمانی ست که
نه شب بهانه ای برای خوابیدن دارد
و نه صبح دلیلی برای بیدار شدن !
دلتنگی یعنی : دقیقه به دقیقه گوشیتو چک کنی و وانمود کنی داری ساعتتو می بینی
دوس داشتن برام اینجور معنی شده
تا باهاشی دوسش داشته باش و براش تلاش کن
ولی اگه یکی دیگه اومد تو زندگیش ، مزاحم زندگیش نباش ...
نمی دونم این دنیای به اصطلاح واقعی کی تموم میشه ؟
شاید خدا اگه فرصت میداد تو رویا ها زندگی می کردیم دنیا قشنگ ترمی شد
تا حالا فکرشو کردی که مثل یه بازیچه ای چه اشکال داشت که همه مون خوب باشیم وهیچی امتحان نشه
خدا هم مجبور نبود آدم هارو دودسته کنه خوب ها بدها
مگه ما آدما برای خدا چی هستیم نمی دونم چرا نمیزاره هرجور که میخوایم زندگی کنیم یا اصلا اگه دوست نداریم زندگی نکنیم یا اگه نمیخوایم بعدش باشیم یا نباشیم دست خودمون باشه
امتحان کردن ما برای خدا چی داره ؟چی نسیب کسی میشه؟اینکه من مثلا برم تو بهشت بشینم کنج یه درختای خوشگل وبلند یا برم جهنم سیخ به جونم کنن کی ناراحت میشه کی خوشحال
چرا به دنیامون میاری که تو جهنم بسوزیم اگه اونقد عاقل نباشیم که فرق خوب وبد و بفهمیم چی؟
اصلا من بد بد بد وقتی ضرری به کسی نرسوندم جز خودم آتیش جهنم یا اصلا حتی یه کوچولو عذاب بخاطر چیه؟
میل به جاودانگی..باشه اصلا کی میگه همه ی آدمای دنیا میل دارن که همیشه باشن
چرا بعضی ها میگن ما دوبار زندگی میکنیم خوب اگه من الانم به یه دنیای دیگه اعتقاد داشته باشم
از کجا بدونم که چند بار به دنیا اومدم زندگی قبل من چی بوده؟
نمیدونم چه اعتقادی داشته باشم گیج شدم با اینکه خدارو میپرستم اما نمیدونم چرا داره آزمایشمون میکنه
اگه میتونه همه کار بکنه همه دنیارو با هم آشتی بده این چه کاریه که نصفمون بد باشیم نصفمون خوب
خدایا تو دل آدما به جز محبت چیزی رو نمی کاشتی چه اشکال داشت که ما توی دنیای خودمون همیشه پاک باشیمو شاد.
ویرایش توسط farimah : 06-05-2014 در ساعت 02:47 PM
آنهایی که ما را از دوستی با جنس مخالف ,
با آتش جهنم میهراسانند ,,,
نمازشان را به امید همخوابی با حوریان بهشتی میخوانند ... ( شاملو )
بـــــا من بمـــان کـــــه ماندنـــت
نـــاب تــرین حسِ مانـدگــــارِ ایـــن روزهـــــای من اســت...
گاهی دلت از سن و سالت می گیرد
میخواهی کودک باشی
کودک به هر بهانه ای به آغوش غمخواری پناه می برد
و آسوده اشک می ریزد
بزرگ که باشی
باید بغض های زیادی را بی صدا دفن کنی ..
وقتی تو نیستی
نه هست های ما
چونان که بایدند
نه باید ها…
نه!
کاری به کار عشق ندارم!
من هیچ چیز و هیچ کسی را
دیگر
در این زمانه دوست ندارم
انگار
این روزگار چشم نداردمن و تو را
یک روز
خوشحال و بی ملال ببیند
زیرا
هرچیز و هر کسی را
که دوستر بداری
حتی اگر یک نخ سیگار
یا زهر مار باشد
از تو دریغ می کند...
پس
من با همه وجودم
خود را زدم به مردن
تا روزگار،دیگر
کاری به من نداشته باشد
این شعر تازه را هم
ناگفته می گذارم...
تا روزگار بو نبرد...
گفتم که
کاری به کار عشق ندارم
در حال حاضر 4 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 4 مهمان ها)