مرسی دوستان که این تاپیک رو دوست دارید .. خواهشا جملات امیدوار کننده ... طنز یا نوشته های دلنشین بزارید که آدم با مطالب قشنگتون روحیه بگیره .مرسی
مرسی دوستان که این تاپیک رو دوست دارید .. خواهشا جملات امیدوار کننده ... طنز یا نوشته های دلنشین بزارید که آدم با مطالب قشنگتون روحیه بگیره .مرسی
خب میتونین یه تاپیگ مطالب طنز باز کنین....
دل نوشته که دل مینویسه...اینجا هم هرکی میاد یه مشکل داره و دلش مطالب غمگینو مینویسه
زندگی شاید آن لبخندی ست،که دریغش کردیم
آقا تسلیم .........
آره راست میگه آقا امین یه تاپیک بزن ببین اونم اینهمه نویسنده داره
پرستو ها چرا پرواز كردند / جدايي را چرا آغاز كردند،
خوشا آنانكه دلداري ندارند / به عشقو عاشقي كاري ندارند
خداحافظ براي تو رهايي / براي من فقط درد جداييخداحافظ براي تو چه آسان / ولي قلبم ز واژه اش چه سوزان
گفت:اینقدر سیگار نکش میمیری. گفتم:اگه نکشم میمیرم
گفت:اگه بکشی با درد میمیری. گفتم:اگه نکشم از درد میمیرم
گفت:هوای دودی جلوی درد رو نمیگیره. گفتم: هوای صاف جلوی مرگو میگیره؟
یه کم نگاهم کرد و گفت : بکش…
خدایا! ایوب را به زمین بفرست… میخواهم از صبر برایش بگویم
ﺩﺧﺘﺮک ﺯﯾﺒﺎ ﺑﻮﺩ. ﺍﺳﯿﺮ ﭘﺪﺭﯼ ﻋﯿﺎﺵ، ﮐﻪ ﺩﺭﺁﻣﺪﺵ ﻓﺮﻭﺵ ﺷﺒﺎﻧﻪ ﺩﺧﺘﺮﺵ ﺑﻮﺩ! ﺩﺧﺘﺮﮎ ﺭﻭﺯﯼ ﮔﺮﯾﺰﺍﻥ ﺍﺯ ﻣﻨﺰﻝ ﭘﺪﺭﯼ ﻧﺰﺩ ﺣﺎﮐﻢ ﭘﻨﺎﻩ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﻗﺼﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﺎﺯﮔﻮ ﮐﺮﺩ. ﺣﺎﮐﻢ ﺩﺧﺘﺮ ﺭﺍ ﻧﺰﺩ ﺯﺍﻫﺪ ﺷﻬﺮ ﺍﻣﺎﻧﺖ ﺳﭙﺮﺩ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺍﻣﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ ﺍﻣﺎ ﺟﻨﺎﺏ ﺯﺍﻫﺪ ﻫﻢ ﻫﻤﺎﻥ ﺷﺐ ﺍﻭﻝ… ﻧﯿﻤﻪ ﺷﺐ ﺩﺧﺘﺮ ﻧﯿﻤﻪ ﺑﺮﻫﻨﻪ ﺑﻪﺟﻨﮕﻞ ﮔﺮﯾﺨﺖ ﻭ ﭼﻬﺎﺭ ﭘﺴﺮ ﻣﺴﺖ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺍﻃﺮﺍﻑ ﮐﻠﺒﻪ ﺧﻮﺩ ﯾﺎﻓﺘﻨﺪ ﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﻭﺿﻊ، ﺍﯾﻦ ﺯﻣﺎﻥ، ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺳﺮﻣﺎ، ﺍﯾﻨﺠﺎ ﭼﻪ ﻣﯿﮑﻨﯽ !!! ﺩﺧﺘﺮ ﺍﺯ ﺗﺮﺱ ﺣﯿﻮﺍﻧﺎﺕ ﺑﯿﺸﻪ ﻭ ﺟﺎﻧﺶ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﺁﺭﯼ ﭘﺪﺭﻡ ﺁﻥ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺯﺍﻫﺪ ﺍﺯ ﺧﯿﺮ ﺣﺎﮐﻢ ﭼﻨﺎﻥ، بی پناه مانده ام… ﭘﺴﺮﻫﺎ ﺑﺎ ﮐﻤﯽ ﻓﮑﺮ ﻭ ﻣﮑث ﻭ ﺩﯾﺪﻥ ﺩﺧﺘﺮ ﻧﯿﻤﻪ ﺑﺮﻫﻨﻪ، ﺍﻭ ﺭﺍ ﮔﻔﺘﻦ ﺗﻮ ﺑﺮﻭ ﺩﺭ ﻣﻨﺰﻝ ﻣﺎ ﺑﺨﻮﺍﺏ ﻣﺎ ﻧﯿﺰ می آییم. ﺩﺧﺘﺮ ﺗﺮﺳﺎﻥ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﭼﻬﺎﺭ ﭘﺴﺮ ﻣﺴﺖ ﺗﺎ ﺻﺒﺢ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺑﮕﺬﺭﺍﻧﺪ ﺩﺭ ﮐﻠﺒﻪ ﺧﻮﺍﺑﺶ ﺑﺮﺩ. ﺻﺒﺢ ﮐﻪ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺷﺪ ﺩﯾﺪ: ﺑﺮ ﺯﯾﺮ ﻭ ﺑﺮﺵ ﭼﻬﺎﺭ ﭘﻮﺳﺘﯿﻦ ﺑﺮﺍﯼ ﺣﻔاﻆت از ﺳﺮﻣﺎ ﻫﺴﺖ ﻭ ﭼﻬﺎﺭ ﭘﺴﺮ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﮐﻠﺒﻪ ﺍﺯ ﺳﺮﻣﺎ ﻣﺮﺩه اﻧﺪ! ﺑﺎﺯ ﮔﺸﺖ ﻭ ﺑﺮ ﺩﺭ ﺩﺭﻭﺍﺯﻩ ﺷﻬﺮ ﺩﺍﺩ ﺯﺩ ﮐﻪ: ﺍﺯ ﻗﻀﺎ ﺭﻭﺯﯼ ﺍﮔﺮ ﺣﺎﮐﻢ ﺍﯾﻦ ﺷﻬﺮ ﺷﺪﻡ، ﺧﻮﻥ ﺻﺪ ﺷﯿﺦ ﺑﻪ ﯾﮏ ﻣﺴﺖ ﻓﺪﺍ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﮐﺮﺩ، ﻭﺳﻂ ﮐﻌﺒﻪ ﺩﻭ ﻣﯿﺨﺍﻧﻪ ﺑﻨﺎ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﮐﺮﺩ
ﺩﻟﻢ ﮐﻪ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﺩ ٬ ﺁﺭﺍﻡ ﺧﻮﺩﻡ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺵ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻡ ...ﺧـــﻮﺩﻡ ﺑﻪ ﺗﻨﻬـــﺎﯾﯽ ٬ ﺩﺳﺖ ﻧﻮﺍﺯﺷﯽ ﺑﺮ ﺳــــﺮﻡ ﻣﯽ ﮐﺸﻢ ... ﻟﺒﺨﻨﺪ ﻣﯽ ﺯﻧﻢ ﻭ ﺁﻫﺴﺘـــﻪ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻢ : " ﮔﺮﯾﻪ ﻧﮑﻦ ﻋــــﺰﯾـــﺰﻡ ... ﻣﻦ ﻫﺴـﺘﻢ ...ﺧﻮﺩﻡ ﺑﻪ ﺗﻨﻬــﺎﯾﯽ ، ﻫـــﻮﺍﯼ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺍﺕ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﻡ "
پسر در پارک عاشق دختر شد…..
رفت و کنارش رو نیمکت نشست……
به دختر گفت عاشقتم…..
دختر گفت:خونه داری؟؟؟
پسر گفت:نه
دختر گفت:ماشین داری؟؟؟
پسر گفت:نه
دختر گفت:شغل داری؟؟؟
پسر گفت:نه
دختر گفت:بزن به چاک!!!
پسر گفت:وقتی یه ویلای بزرگ تو ولنجک دارم خونه میخوم چیکار؟
وقتی راننده ی شخصی دارم .ماشین میخوام چیکار؟
وقتی یه کارخونه دارم پول میخوام چیکار؟
وقتی صاحب یه شرکت بزرگم شغل میخوم چیکار؟
دخت گفت:عاشقتم
پسر گفت:بزن به چاک!!!
میدونی بن بست زندگی کجاست؟
جایی که نه حق خواستن داری
ن توان فراموشی.
مـــــن کســــــی رو کـــــه
منـــــو بخاطـــر خوبیــهام میخـــــــــواد
دوستــــ نــــــدارم
مـــــــن کســــــی رو
دوســـــت دارمـــــ که
مــــــنو با وجود بدیهـــــام بخـــــــواد...!
چه تلخ است علاقه ای که عادت شود
عادتی که باور شود
باوری که خاطره شود
و خاطره ای که درد شود …
بزرگ که می شویم ، غصه ها زودتر از ما قد می کشند ،دردها نیز !!!!!!!!!غافل از این که لبخند هارا ،در آلبوم کودکی جا گذاشتیم....حیف........
صفر را بستند
تا ما به بیرون زنگ نزنیم
از شما چه پنهان
ما از درون زنگ زدیم!
در زندگی سر انجام لحظه ای می رسد که حق انتخاب از [replacer_a]گرفته می شود.
همانطور که در آغاز آدم هیچ کس حق انتخاب ندارد.
کودک حق ندارد پدر و مادرش را انتخاب کند یا جنسش را یا ملیتش را یا طبقه اش را...
اما در دوره ی کوتاهی از زندگی به او حق انتخاب داده می شود.
در اوج شکوفایی زندگی، بین پانزده تا سی سالگی.
یعنی درست زمانی که آدم اصلا جوانیانتخاب ندارد.
و بعد دوباره شعور انتخاب را از او می گیرند.
هر جا می توانستی انتخابی بکنی کرده ای...
حق
" شاهدخت سرزمین ابدیت __ آرش حجازی / نشر کارون "
خـــــدانـگهــــــدار
گفت دعا کنی،
می آید ...
گفتم:
آنکه با دعا بیاید به نفرینی می رود؛
خواستی بیایی، با دعا نیا؛
با دل بیا...
خــــــــدایــا…روزهای دلتنگی مرا رد کن…مثل آهنگی که نمی توانم تنها گوش بدهم و سریع ردش می کنممثل خیابانی که از آن خاطره دارم و سعی می کنم ازش رد نشوممثل عکسی که مرا به روزهایی می برد که ای کــــــاش آن روز ها ساخته نمیشدخــــــــدایــا…روز ای تنهایی مرا رد کن…..!
گفتم: خدایا از همه دلگیرم گفت: حتی از من؟
گفتم: خدایا دلم را ربودند گفت: پیش از من؟
گفتم: خدایا چقدر دوری گفت: تو یا من؟
گفتم: خدایا تنها ترینم گفت: پس من؟
گفتم: خدایا کمک خواستم گفت: از غیر من؟
گفتم: خدایا دوستت دارم گفت: بیش از من؟
گفتم: خدایا اینقدر نگو من گفت: من توام ، تو من . . .
شکستم
کســــی چهـ میـــــداند که
امـــــروز چند بار فــــــرو ریختم
از دیدن کســــی که
تنهــــــا لباسش شبیه تــــــــو بود...
]بعضی ها مال یه نفر نیستن مال"بیت المالن"
توراباغیرمی بینم
صدایم درنمی آید
دلم میسوزدوکاری
زدستم برنمی آید......
شیر برای اثبات قدرتش،
نیاز به جنگیدن با هر شغال و کفتاری رو ندارد
همان نگاهش کافیست..
تنها که باشی
شطرنج در تمام زندگی ات رسوخ می کند..
تا یادت بماند هرگز
پایت را از بی کسی هایت دراز تر نکنی..
شطرنج یعنی
طوری محاصره می شوی
که با هر قدم،
خودت را یکبار از دست می دهی..
... باور کن...
... باور کن...
که این عشق های نصفه نیمه،
آنقدر نمی ارزند که با تقلا زدن های الکی
غـرورت را کیش و مات کنی...
و از بین ببری ارزشمندترین چیزت را
نیـــازی بـه انتــقام نیـست !
فـقط مـنتظر بـمان ..
آنـها کـه آزارت مـی دهند
سرانـجام بـه خـود آسیـب مـی زنند ..
و اگـر بـخت مـدد کنـد،
خــداوند اجـازه مـی دهد که تماشاگرشان باشی …!
بزرگی هیچ کس
شبیه رویاهای کودکی اش نشد..
رویاهایی که
تمام زندگی کودکیمان بودند
ﻣﻦ ﻧﻤﻰﮔﻮﯾﻢ ﺗﻮﺩﻩﻯ [replacer_a]ﻣﺎ ﻗﺎﺻﺮﺍﺳﺖ ﯾﺎ ﻣﻘﺼﺮ،
ﻭﻟﯽ ﺗﺎﺭﯾﺦ ﻣﺎ ﻧﺸﺎﻥ ﻣﻰﺩﻫﺪ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺗﻮﺩﻩ ﺣﺎﻓﻈﻪﻯ
ﺗﺎﺭﯾﺨﯽ ﻧﺪﺍﺭﺩ . ﺣﺎﻓﻈﻪﻯ ﺩﺳﺖﺟﻤﻌﻰ ﻧﺪﺍﺭﺩ، ﻫﯿﭻﮔﺎﻩ
ﺍﺯ ﻣﻠﺖ ﻋﯿﻨﯽ ﺍﺟﺘﻤﺎﻋﯽﺍﺵ ﭼﯿﺰﻯ ﻧﯿﺎﻣﻮﺧﺘﻪ ﻭ
ﻫﯿﭻﮔﺎﻩ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺑﻬﺮﻩﺍﯼ ﻧﮕﺮﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺩﺭﻧﺘﯿﺠﻪ ﻫﺮ ﺟﺎ
ﮐﺎﺭﺩ ﺑﻪ ﺍﺳﺘﺨﻮﺍﻧﺶ ﺭﺳﯿﺪﻩ، ﺑﻪ ﭘﻬﻠﻮ ﻏﻠﺘﯿﺪﻩ، ﺍﺯ
ﺍﺑﺘﺬﺍﻟﯽ ﺑﻪ ﺍﺑﺘﺬﺍﻝ ﺩﯾﮕﺮ ﻭ ﺍﯾﻦ ﺣﺮﮐﺖ ﻋﺮﺿﻰ ﺭﺍ
ﺣﺮﮐﺘﻰ ﺩﺭﺟﻬﺖ ﺗﺠﺮﺑﯿﺎﺕ ﺍﻧﮕﺎﺷﺘﻪ، ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﻓﺮﯾﻔﺘﻪ .
ﭘﯿﺸﺮﻓﺖ
خـــــدانـگهــــــدار
ﻣﻮﺭﺩ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ ﺩﺧﺘﺮﻩ ﺗﻮ ﮔﻮﮔﻞ ﺳﺮﭺ ﮐﺮﺩﻩ : ﻏﺬﺍ ﺑﺎ ﺗﺨﻢ ﻣﺮﻍ |: ...
.
.
.
ﮔﻮﮔﻞ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩﻩ :
ﻣﺘﺎﺳﻔﻢ ﻭﺍﺳﻪ ﺍﻭﻧﯽ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﺩ ﺗﻮﺭﻭ ﺑﮕﯿﺮﻩ
مهمترین درسی که از زندگی آموخته ام این
بود که: هچکس شبیه حرفهایش نیست...
ترازوی مرد فقیرمرﺩ ﻓﻘﯿﺮﻯ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻫﻤﺴﺮﺵ ﮐﺮﻩ ﻣﻰ ﺳﺎﺧﺖ، ﺁﻥ ﺯﻥ ﮐﺮﻩ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺕ ﺩﺍﯾﺮﻩ ﻫﺎﯼ ﯾﮏ ﮐﯿﻠﻮﯾﻰ ﻣﻰ ﺳﺎﺧﺖ .ﻣﺮﺩ ﺁﻧﺮﺍ ﺑﻪ ﯾﮑﻰ ﺍﺯ ﺑﻘﺎﻟﻰ ﻫﺎﯼ ﺷﻬﺮ ﻣﻰ ﻓﺮﻭﺧﺖ ﻭ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﻣﺎﯾﺤﺘﺎﺝ ﺧﺎﻧﻪ ﺭﺍ ﻣﻰ ﺧﺮﯾﺪ .ﺭﻭﺯﻯ ﻣﺮﺩ ﺑﻘﺎﻝ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﮐﺮﻩ ﻫﺎ ﺷﮏ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﮔﺮﻓﺖ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﻭﺯﻥ ﮐﻨﺪ . ﻫﻨﮕﺎﻣﻰ ﮐﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﻭﺯﻥ ﮐﺮﺩ، ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﻫﺮ ﮐﺮﻩ ۹۰۰ ﮔﺮﻡ ﺑﻮﺩ .ﺍﻭ ﺍﺯ ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ ﻋﺼﺒﺎﻧﻰ ﺷﺪ ﻭ ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ ﺑﻪ ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ ﮔﻔﺖ:ﺩﯾﮕﺮ ﺍﺯ ﺗﻮ ﮐﺮﻩ ﻧﻤﻰ ﺧﺮﻡ، ﺗﻮ ﮐﺮﻩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﯾﮏ ﮐﯿﻠﻮ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻣﻰ ﻓﺮﻭﺧﺘﻰ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻰ ﮐﻪ ﻭﺯﻥ ﺁﻥ ۹۰۰ ﮔﺮﻡ ﺍﺳﺖ . ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﺷﺪﻭ ﺳﺮﺵ ﺭﺍ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ:ﻣﺎ ﺗﺮﺍﺯﻭﯾﯽ ﻧﺪﺍﺭﯾﻢ ﻭ ﯾﮏ ﮐﯿﻠﻮ ﺷﮑﺮ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﺧﺮﯾﺪﯾﻢ ﻭ ﺁﻥ ﯾﮏ ﮐﯿﻠﻮ ﺷﮑﺮ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﻭﺯﻧﻪ ﻗﺮﺍﺭ ﻣﻰ ﺩﺍﺩﯾﻢ .ﯾﻘﯿﻦ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺵ ﮐﻪ: ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺧﻮﺩﺕ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﻣﻰ ﮔﯿﺮﯾﻢ
افلاطون می گه: اگه با دلت چیزی یا کسی رو دوستداری زیاد جدی نگیرش، چون ارزشی نداره،
چون کار دل دوست داشتنه، مثل کار چشم که دیدنه، اما اگه یه روز با عقلت کسی رو دوست داشتی،
اگه عقلت عاشق شد، بدون که داری چیزی رو تجربه می کنی که اسمش عشق واقعیه
گنجشک میخندید به اینکه
چرا بدون هیچ پولی هر روز برایش دانه میپاشم
دلم گرفت از اینکه حتی او هم محبت مرا از سادگی ام میپنداشت
خدایا؟حواست است؟
صدای هق هق گریه هایم از
گلویی می آید که تو از
رگش به آن نزدیکتری
میخواهم سکوت کنم و تو برایم بنویسی.......
این پست را سکوت می کنم تو بنویس !
تو بنویس....
از دلتنگی هایت، از حرف هایت ، از دردهایت ....
از هرچه دلت می گوید !
بنویس برایم........
چشامومی بستم به روهمه توداری چشماتو به روم می بندی.....
توراباغیرمی بینم
صدایم درنمی آید
دلم میسوزدوکاری
زدستم برنمی آید......
اگر زنی را دوست داری ، دستانش را بگیر و او را محکم در آغوشت نگه دار.
اگر زنی را دوست داری ، دل دل نکن ، بازی در نیاور، منتظرش مگذار ، با ایما و اشاره به او از خوش آمدنت حرف نزن زیرا او میفهمد به شیوه او شیوه ای زنانه- عشق ورزیدن را یاد گرفته ای….یک زن به دنبال یک “مرد “است که بلد است قاطع و کله شق و قدرتمندانه زن را در بر بگیرد
مردها در چارچوب عشق و محبت،به وسعت غیر قابل تصوری نامردند.
برای اثبات کمال نامردی مردها همین بس که در مقابل قلب عاشق و فریب خوده ی یک زن احساس می کنند که مردند!!!
تا هنگامی که قلب زن تسلیم نشده پست تر و سمج تر از ... عاجزتر از یک اسیر گداتر از گدایان سامره پوزه بر خاک و دست تمنا به پیش،گدایی عشق می کنند،اما تا خاطرشان از تسلیم قلب زن،راحت شد یکباره به یادشان می افتد که خدا مردشان آفریده!!!
و تازه کمال مردانگی را در بی نهایت نامردی جستجو می کنند.در شکنجه دادن قلب و به زنجیر کشیدن یک زن اسیر...
محکم تر از آنم که برای تنها نبودنم
آنچه را که اسمش غرور گذاشته ام
برایت به زمین بکوبم...
احساس من قیمتی داشت
که تو برای پرداخت آن فقیر بودی...
در حال حاضر 3 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 3 مهمان ها)