آدمی غــــــرورش را خیلی زیاد .شاید بیشتر از تمـــــــام داشتــه هــــایــش- دوست می داردحالا ببین اگر خودش، غـــــــرورش را بـــه خـــــاطــــر تـــــو، نادیده بگیرد ،چه قدر دوســتت دارد !و این را بِفهــــــــــــم آدمیــــــــــزاد !
آدمی غــــــرورش را خیلی زیاد .شاید بیشتر از تمـــــــام داشتــه هــــایــش- دوست می داردحالا ببین اگر خودش، غـــــــرورش را بـــه خـــــاطــــر تـــــو، نادیده بگیرد ،چه قدر دوســتت دارد !و این را بِفهــــــــــــم آدمیــــــــــزاد !
سعی نکن متفاوت باشی!
فقط "خوب باش"
خوب بودن به اندازه ی کافی متفاوت است...
گــــفته باشــــم !.!.!
مـــن درد مــــــــی کــشــم ؛
تــــو امــــا …. چشم هـــــایت را ببنـــــــد !
سخت است بـدانـــــم می بینی ، و بی خیــــــــــالی … !
به روزهای سخت که رسید…
بسیار تفاوت داشت،
آنکس که در روزهای خوب بامن…
بسیار تفاهم داشت…!
ویرایش توسط کیانا2 : 06-28-2014 در ساعت 10:55 AM
اینجا همه دلتنگند
دنبال گمشده ای هستند
من هم دنبال گمشده ای می گردم
گمشده ای به نام من
چشمانم را به نابینایی میفروشم تا کسی را که دوست دارم با دیگری نبینم [replacer_img][replacer_img][replacer_img][replacer_img]
خدایا!
در انجماد نگاهای سرد این مردم دلم برای جهنمت تنگ شده؟؟؟؟
خُــــدایـــآ!
بیـــا قَـــدَمـــ بِـــزَنیمــ
... سیـــگآر از مَــن! بـــــآران از تــــو
ازعجایب عشق این است:::
تنهاهمان آغوشی آرامت می کند...
که دلت رابه درد می آورد.
چند وقتیست هر چه می گردم . . .
هیچ حرفی بهتر از سکوت پیدا نمی کنم .
نگاهم اما . . .
گاهی حرف می زند ،
گاهی فریاد می کشد .
و من همیشه به دنبال کسی می گردم . . .
که بفهمد یک نگاه خسته چه می خواهد بگوید . . .
انـدوه که از حــد بگــذرد جایش را میدهد به یک بی اعتنایی مـزمـن! دیـگه مـهـم نـیـســت بـودن یا نـبـودن! دوست داشتن یا نـداشتن! دیگه حسی تو رو به احساس کردن نمی کشاند! در آن لحظه فـقـط در سکوت غـرق میشـی و فقط نـگـاه میکـنی, نـگــــــــــاه…..!
خـــــدانـگهــــــدار
در هیاهوی زندگی دریافتم چه دویدن هایی که فقط پاهایم را از من گرفت
در حالی که گویی ایستاده بودم
چه غصه هایی که فقط باعث سپیدی مویم شد
در حالی که قصه ای کودکانه بیش نبود
دریافتم کسی هست که اگر بخواهد می شود و اگر نه نمی شود
"به همین سادگی"
کاش نه می دویدم و نه غصه می خوردم
فقط "او" را می خواندم
به چه مانند کنم موی پریشان ترا؟
به دل تیره شب؟
به یکی هاله دود؟
یا به یک ابر سیاه
که پریشان شده و ریخته بر چهره ماه
به نوازشگر جان؟
یا به لطفی که نهد گرم نوازی در سیم
یا بدان شعله شمعی که بلرزد زنسیم؟
به چه مانند کنم حالت چشمان ترا؟
به یک نغمه جادویی از پنجه گرم
به یکی اختر رخشنده بدامان سپهر؟
یا به الماس سیاهی که بشویندش در جام شراب؟
به غزلهای نوازشگر حافظ در شب؟
یا به سرمستی طغیانگر دوران شباب؟
به چه مانند کنم سرخی لبهای ترا؟
به یکی لاله شاداب که به نشته به کوه؟
به شرابی که نمایان بود از جام بلور؟
به صفای گل سرخی که بخندد در باغ؟
به شقایق که بود جلوه گر بزم چمن؟
یا به یاقوت درخشانی در نور چراغ؟
مرمر صاف تنت را به چه مانند کنم؟
به بلوری رخشان؟یا به یک بستر رویایی نرم
به یکی ابر سپید؟
یا به یک مخمل خوشرنگ نوازشگر گرمبه یکی چشمه نور
یا به سیمای گل انداخته از دولت شرم؟
به پرندی که کند جلوه گرمی در مهتاب؟
به گل یاس که پاشیده بر آن پرتو ماه؟
یا به قویی که رود نرم و سبک در دل آب؟
به چه مانند کنم خلوت آغوش ترا؟
به یکی بستر گل؟
به پرستشگه عشق؟
یا به خلوتگه جانها که غم از یاد برد؟
به نفسهای بهار؟
یا به یک خرمن یاس
که شمیم خوش آنرا همه جا باد برد؟
به چه مانند کنم ؟ من ندانم!
به نگاهی تو بگو
به چه مانند کنم؟
زن که باشی
گاهی میزنی زیر گریه
که دلش بلرزد و صدایت کند:بانو....
دست خودت نیست
زن که باشی
گاهی رهایش می کنی
و پشت سرش آب می ریزی
و قناعت می کنی به رویای حضورش
به این امید که او خوشبخت باشد.
دست خودت نیست
زن که باشی
همه ی دیوانگی های عالم را بلدی.
میتوانی زیر لب ترانه بخوانی و آشپزی کنی...
میتوانی جلوی آینه موهایت را شانه کنی و حس کنی نگاهش را
میتوانی ساعتها به امید گره خوردن شال دور گردنش..ببافی و در هر رج بوسه بکاری برای روزهای مبادا که کنارش نیستی..
زن که باشی
باید صبور باشی مدارا کنی و با همه ی بغض ات لبخند بزنی
زن که باشی...
هزار بار هم که بگوید:دوستت دارد!!!بازهم خواهی پرسی:دوستم داری؟؟؟
و ته دلت همیشه خواهد لرزید.......
زن که باشی
هرچقدرهم که زیبا باشی
نگران زیباترهایی میشوی که شاید عاشقش شوند.....
زن که باشی
هروقت که صدایت میکند:خوشکلکم!!!
خدا را شکر میکنی که درچشمان او زیبایی
دست خودت نیست
زن که باشی
همه ی دیوانگی های عالم را بلدی...
زن که باشیترس های کوچکی داری !از کوچه های بلند ، از غروب های خلوت
و از خیابان های بدون عابر می ترسی !
از صدای موتورسیکلت ها و دوچرخه هایی که بی هدف
در کوچه پس کوچه ها می چرخند ، می ترسی !
از بوق ماشین هایی که ظهرهای گرم تابستان جلوی پاهایت ترمز می کنند
و تو فقط چهره ی آدم هایی را می بینی
که در چشم هایشان حس نوع دوستی موج می زند....!
زن که باشیترس های کوچکی داری ،به بزرگی همه ی بی عدالتی هایی که به جرم زنانگی محکومت می کنند ...
و همیشه این تویی که مقصری !
زن که باشیزن که باشی
مهربانی ات دست خودت نیست
خوب می شوی حتی با آنان که چندان با تو خوب نبوده اند
دلرحم می شوی حتی در مقابل آنهایی که چندان رحمی به تو نداشته ان
زن که باشی
زود می بخشی ، زود می رنجی ، زود می گریی ، زود می خندی...
چون سرشاری از احساسدربارهات قضاوت میکنند؛
در بارهی لبخندی که بیریا نثار هر احمقی کردی
دربارهی زیباییات......که دست خودت نبوده و نیست
دربارهی تارهای مویت که بیخیال از نگاه شکآلودهی احمقها از روسری بیرون ریختهاند
دربارهی روحت، جسمت، دربارهی تو و زن بودنت، عشقت، همسرت قضاوت میکنند
تو نترس
و زن بمان
احمقها همیشه زیادند
نترس
از تهمت دیوانههای شهرکه اگر بترسی
رفته رفته زنِ مردنما میشوی
کم کم تفاوت ظریف میان نگهداشتن یک دست و زنجیر کردن یک روح را یاد خواهی گرفت.
اینکه عشق تکیه کردن نیستو رفاقت، اطمینان خاطرو یاد میگیری که بوسه ها قرارداد نیستند ...
و هدیه ها، عهد و پیمان معنی نمیدهند.
و شکستهایت را خواهی پذیرفت
سرت را بالا خواهی گرفت
با چشمهای باز
با ظرافتی زنانه
و نه اندوهی کودکانه
و یاد میگیری که همه ی راههایت را هم امروز بسازی
که خاک فردا برای خیال ها مطمئن نیست
و آینده امکانی برای سقوط به میانه ی نزاع در خود دارد
کم کم یاد میگیری که حتی نور خورشید میسوزاند اگر زیاد آفتاب بگیری.
بعد باغ خود را میکاریو روحت را زینت میدهی به جای اینکه منتظر کسی باشی تا برایت گل بیاورد.
و یاد میگیری که میتوانی تحمل کنی…که محکم هستی… که خیلی می ارزی.
و می آموزی و می آموزی
با هر خداحافظی
یاد میگیری..........
زن که باشی
عادت میکنی که نارو بخوری.......!ت می کنی به نارو خوردن....!
فایل پیوست 750
نه كوه به كوه مي رسه ، نه آدم به آدم ؛ حقتون رو همون موقع كه دم دستتون هست ، بگيرين !
خـــــدانـگهــــــدار
خدايا توي اين ماه عزيز كمك همه كن چه اوني كه روزه ميگيره و چه اوني كه يا نميتونه يا نميگيره
تو خدايي پس خدايي برازنده توست
من به یک احساس خالی دل خوشمبا هوای این حوالی دل خوشم
من به گل های خیالی دل خوشم
در کنار سفره اسطوره ها
من به یک ظرف سفالی دل خوشم
مثل اندوه کویر و بغض خاک
با خیال آبسالی دل خوشم
سر نهم بر بالش اندوه خویش
با همین افسرده حالی دل خوشم
در هجوم رنگ در فصل صدا
با بهار نقش قالی دل خوشم
آسمانم: حجم سرد یک قفس
با غم آسوده بالی دل خوشم
گرچه اهل این خیابان نیستم
گاهی دلم می خواهد خودم را بغل کنم!ببرم بخوابانمش!لحاف را بکشم رویش!دست ببرم لای موهایش و نوازشش کنم!حتی برایش لالایی بخوانم،وسط گریه هایش بگویم:غصه نخور خودم جان!
درست می شود!درست می شود!اگر هم نشد به جهنم...تمام می شود...بالاخره تمام می شود...!!!
آهای فلانی ...!
نمازت را بری خودت نگهدار ...مردم را فریفتی! دیگر چه میخواهی؟قلبت ... به مانند ظاهرت زیباست؟من گمان نخواهم برد به زیبایی درونت !تو نه آنی که میگویی ...!مواظب عشقبازیهایت باش ...زندگیها بر باد میدهد بودن با کسی که نباید بود!نجیب باش ...!!!
با توام، میشنوی؟!
هی!با توام!این بار با توام!این بار خواهم گفت،دلم را رهسپار هیچ سازی نمیسازمشبم را، دل به مهتابی نمیبازمتو را بتخانهای از عشقُ از ایمان نمیسازمتو را در رهگذار بیکسیها من نمیبازمبا توام من!با تو میگویم نشان عشقُ ایمان راولی افسوس صدایم با صدایِ سازِ ِتو، ناساز میسازدتو میدانی چه کردی با تمام لحظههای صبرو ایمانم!ولی صدبار افسوس،که با تو خانهای در دور دستهای شهر عشقُ پولکهانمیسازم!
همیشه بِهِم میگفتن،
اگه عاشقی خطر کن
اگه از دنیا بریدی،
بیاو دیگه سفر کن.
من خطر کردم تو عشقم،
واسه تو، نامه نوشتم
«نامهای نوشته بر باد»
نامهای، ای دادِ بی داد.
من نوشتم عاشق هستم
من نگاتُ میپرستم
من نوشتم توی رویا،
همیشه، به پات نشستم
من نوشتم که غریبم
واسه تو، یه دلفریبم.
من نوشتم عاشق هستم،
ولی از تو بینصیبم.
من خطر کردم نوشتم،
بدون شما چه زشتم.
من توی نامم نوشتم،
همیشه به پات نشستم.
من همهچیزُ نوشتم
من نوشتم، من نوشتم؛
اما نامَرو ندادم،
این بوده یه کارِ زشتم!
* * *
حالا، سالیانِ سالِ
نامههام نوشته بر باد،
من برای تو نوشتم،
عاشقم، ای دادِ بی داد!
الهي آمين
دلم به مستحبي خوش است كه جوابش واجب است
السلام عليك يا علي بن موسي الرضا المرتضي
وقتي كه دلم ميگيره و تنهايي تمام وجودمو پر مي كنه يا قلب شيشه ايم انقدر كدر مي شه كه ديگه هيچ احساسي ازش پيدا نيست و فكر مي كنم هيچ كس جز خدا و دفترم دركم نمي كنه،دستام حرفاي قلب شكستمو مي نويسن.
در نگاه كسي كه اوج را نمي فهمد،هرچه اوج مي گيري، كوچكتر مي شوي.شايد پرواز من هم بي معني است برايشان...
از شوق به هوا
به ساعت نگاه میکنم
حدود سه نصف شب است
چشم میبندم که مبادا چشمانت را
از یاد برده باشم
و طبق عادت کنار پنجره میروم
سوسوی چند چراغ مهربان
و سایه کشدار شبگردان خمیده
و خاکستری گسترده بر حاشیه ها
و صدای هیجان انگیز چند سگ
و بانگ آسمانی چند خروس
از شوق به هوا میپرم چون کودکیم
و خوشحال که هنوز
معمای سبز رودخانه از دور
برایم حل نشده است
آری از شوق به هوا میپرم
و خوب میدانم
سال هاست که مرده ام ...
آدم هـــا لالتـــــ مــــی کننـــد...
بعــد هـــی مــــی پــرسنــد:
چـــرا حرفــــــــ نمـــــی زنــــی؟
این خنـــده دارترین نمایشنامـــه ی دنیاستــــــــ !
آهستـــه بیــــا
چیـــزی هــــم ننـــویـــس
نظــــــــــــــر هــــم نگــــذار
همــــان کــــه بخـــوانـــی بـــس استــــــــــــ
مــــن بــــه بـــی محلــــی آدمـــها عـــادتــــــ دارم
دلـتنگــــــ که باشـــي ، تمام تلاشتــــــــــ را هـــم که بکنـــی تا خـــوش بـگـــذرد
و لحظـــه ای فــرامـــوشش کنـــی فایـــده نـــدارد
تو دلتــــــــــــــ تنگــــــــ استـــــــــــــ ...
دلتـــــــــ بـــرای همـــان یکـــــــ نفــــــر تنگــــــــــ استـــــــــ ...
تا نیایـــــــــد ... تا نباشـــــــد ... تـــو هنـــوز دلتنـگـــی ...
کارم از یکی بود و یکی نبود گذشت،من در اوج قصه گم شده ام….!
...این روزها بُرد با کسی ست که بی رحم باشداز دلتــــ که مایه بگذاریســوخـــــته ای . . ....
چند وقت است برایت مینویسم
و تو میخوانی
وگاهی تو مینویسی و من میخوانم
دوست مـــــجازی من
این روزها درد دلهایمان را به زبان نمی آوریم
تایپ میکنیم
مانده ایم اگر این دنیای مجازی نبود
روی دیوار احساس چه کسی مینوشتیم
نامت زیباست اما افسوس مجازی هستی
پشت هر یک از این نوشته ها یک نفرنشسته است
میخواند،فکر میکند،گاهی هم گریه میکند،یا میخندد
برای چند دقیقه هم که باشد از دنیای واقعی مرخصی میگیری
مینشینی برای دل خودت
گاهی هم شب و روز میچرخی در این دنیای رمز دار
ولی میدانم
قدر تمام لبخندهایت تنها هستی
اگر همدمی بود که مجازی نمیشدی
خدا آن حس زيباييست كه در تاريكي صحرا
زمانيكه هراس مرگ ميدزدد سكوتت را
يكي همچون نسيم دشت مي گويد
كنارت هستم اي تنها...
کاش توی زندگی هم مثل فوتبال وقتی زمین میخوردی
و از درد به خودت میپیچیدی یه داور میاومد از آدم میپرسید:میتونی ادامه بدی؟!تو هم میگفتی نه ، باید
برم بیرون . . ....
آنقدر به مردم این زمانه بی اعتمادم که میترسم هرگاه از شادی به هوا بپرم زمین را از زیر پاییم بکشند…..
سلام روزگار...
چه میکنی با نامردی مردمان..
من هم ..
اگر بگذارند ...
دارم خرده های دلم را...
چسب میزنم...
راستی این دل ...
دل می شود ؟
دلم به مستحبي خوش است كه جوابش واجب است
السلام عليك يا علي بن موسي الرضا المرتضي
مهربانيت را به دستي ببخش ؛ که مي داني با او خواهي ماند ....
وگرنه حسرتي مي گذاري بر دلي که دوستت دارد ... !!!
دلم به مستحبي خوش است كه جوابش واجب است
السلام عليك يا علي بن موسي الرضا المرتضي
هزار ساعت عشق بود و
یک بوسه ی یواشکی !
الان هزار ساعت بوسه ی علنی هست !
ولی دریغ از یک لحظه عشق ...
دلم به مستحبي خوش است كه جوابش واجب است
السلام عليك يا علي بن موسي الرضا المرتضي
جاذبه سیب آدم را به زمین زد ...
و جاذبه زمین ، سیب را ...
فرقی نمی کند سقوط سرنوشت دل دادن به هر جاذبه ای غیر از خداست.
نفس بده که برایت نفس نفس بزنم،نفس به جزتونخواهم برای کس بزنم،مرااسیرخودکردی دعایم کن،که آخرین نفس رادراین قفس بزنم…
ای چشم تو از هرچه غزل گیراتر / لبخند تو از خنده ی گل زیباتر
در برکه ی آرام تو حتی مهتاب / صد بار ز خورشید شده والاتر
خوبان جهان آنچه تو داری دارند / در عشق تو از یک یکشان بالاتر
گاه این نازک دلم ، یاد رویت میکند / گاه با دیدار گل ، یاد بویت میکند / گاه با دلواپسی ، در کنار پنجره / از هزاران قاصدک پرس و جویت میکند .
ازم پرسیدمنوبیشتردوست داری یازندگیتو؟گفتم زندگیمو!نپرسیدچرا؟بغض کرد،گریه کرد .....رفت!اماهیچ وقت نفهمیدکه همه زندگیم خودش بود.!
هیچ کس نمی تواند به عقب برگردد و از نو شروع کند، اما همه می توانند از همین حالا شروع کنند و پایان تازه ای بسازند
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)