هر ثانیه که میگذرد
چیزی از تو را با خود میبرد
زمان غارتگر غریبی است
همه چیز را بی اجازه میبرد
و تنها یک چیز را همیشه فراموش میکند ...
حس" ِ دوست داشتن ِ" تو را... !
خدای من
نه آن قدر پاکم که کمکم کنی و نه آن قدر بدم که رهایم کنیمیان این دو گمم
هم خود را و هم تو را آزار میدهم
هر چه قدر تلاش کردم نتوانستم آنی باشم که تو خواستیو هرگز دوست ندارم آنی باشم که تو رهایم کنی
آنقدر بی تو تنها هستم که بی تو یعنی “هیچ” یعنی “پوچ”
خدایا هیچ وقت رهـــایم نکن . .
بهانه ميتراشي و مرا عذاب ميدهي
به قلب بيقرار من تو اظطراب ميدهي
دلم پر از گلايه ها...تنم اسير درد و خون...ولي تو قهر با دلم براي لحظه اي نكن
آتشی نمى سوزاند " ابراهیم " را ،
و دریایى غرق نمی کند " موسى " را ؛
مادری ،کودک دلبندش را به دست موجهاى خروشان "نیل" می سپارد ،
تا برسد به خانه ی فرعونِ تشنه به خونَش ؛
دیگری را برادرانش به چاه مى اندازند ،
سر از خانه ی عزیز مصر درمی آورد !
مکر زلیخا زندانیش می کند ،
اما عاقبت بر تخت ملک می نشیند...
از این "قِصَص" قرآنى هنوز هم نیاموختی؟!
که اگر همه ی عالم قصد ضرر رساندن به تو را داشته باشند ،
و خدا نخواهد ؛
نمی توانند ...
او که یگانه تکیه گاه من و توست !
گاهیــ خـــدا آنقـدر صدایتـ را دوستـ داردکــ ه
سکوتـــــــــــــ میکنـــد تا تــو بارهـــــا بگویــی
خــــــــــــــــ?ـــدای منـــــــــــــــــــــــ ــــ
جان من
و جان تو
گویی که یکی
بوده است
سوگند
بدین یک جان
کز غیر تو بیزارم
.................................................. ..............
ویرایش توسط zbahane : 02-03-2015 در ساعت 05:18 PM
چه گفتی سهراب..."قایقی خواهم ساخت... "تو چه گفتی سهراب؟
با کدوم عمر دراز؟نوح اگر کشتی ساخت، عمر خود را گذراندبا تبر روز و شبش، بر درختان افتادسالیان طول کشید، عاقبت اما ساختپس بگو ای سهراب ... شعر نو خواهم ساختبیخیال قایق ....یا که میگفتی ...."تا شقایق هست زندگی باید کرد... """این سخن یعنی چه؟با شقایق باشی.... زندگی خواهی کرد؟سهراب این شعرو سخن یک خیال پوچ استپس اگر میگفتی ...تا شقایق هست، حسرتی باید خوردجمله زیباتر میشدتو ببخشم سهراب ...که اگر در شعرت، نکته ای آوردم، انتقادی کردمبخدا دلگیرم، از تمام دنیا، از خیال و رویابخدا دلگیرم، بخدا من سیرم، من جوانی پیرمزندگی رویا نیست...زندگی پردرد است...زندگی نامرد است، زندگی نامرد است!
چـقـدر خــــــوبــه . . .
یکــ♥ــــــــــی باشــــــــه. . .
یـکـی بـاشـه کـه بـغـلـتـــ کـــــــنـه. . .
سـرتـو بــــزاری روی سـیـنـشـــ آرومـتــــ کـــنـه. . .
هـُـــــرم نـفـســـ هــــــاش تـــنـــتــــ ُ داغ کـــــــنـــــه. . .
عــــطــــر دســــتـــاشــــ مــــــوهـــــاتـــو نـــوازشــــ کــنــه. . .
چـقـدر خـــــــوبـــه. . .
چـقـدر خـوبـه کـه آرومـــ دمــ گــــــوشـــتــــ بــــگـــه. . .
غـــصـــه نــخــــ♥ــــوری هـــــــــــآ. . .
[QUOTE=farimah;28811]ایـن روزهـا
,,,,,,,,
بـا تـو
بـه وسـعـت تـمـام نـداشـتـه هـایـم
،
حـرف دارم
امـا مـجـالـی نـیـسـت تـا بـنـشـیـنـی بـه پـای ایـن هـمـه حـرف
،
دلـم تـنـگ اسـت
،
فـقـط بـرای حـرف زدن بـا تـو
دیـگـر نـمـیـدانـم چـه کـنـم، یـا چـه بـگـویـم….
[/QUOدTE]
دوست خوبم چقدر دلت پره خیییلی پستای دلتنگی میگذاری دلم میگیره میبینم اینجوری غصه میخوری...
میخوایی حرف بزنیم...
اگه فکر میکنی با حرف زدن سبک میشی قول میدم سنگ صبور خوبی برات باشیم...
روزهای تباهی....
این روزها انقدر حجم دلتنگی زیاد است نمی دانم به کجا و به چه کسی پناه ببرم؟
هر روزعمق باتلاق زیاد تر می شود و خارج شدن از آن به نظر محال می رسد باورم
نمی شود این من هستم؟آن همه آرزو و رویا چه شد؟ از آن هم آرزو و رویا فقط
کابوسهای شبانه باقی مانده کابوسهایی که حتی بیداری همراهم است.
این روزهای تباهی بدجور هوس مرگ کردم طوری که هر روز مرگم را می بینم.....
خداحافظ همیشه سخت ترین کلمه است برای بازگفتن… بر لب که بیاید دیگر باید رفت !
دل كه رنجيد از كسي خرسند كردن مشكل استشيشه بشكسته را پيوند كردن مشكل است
خدایا کسی که دلش از خونه اش بگیره خونه شو عوض میکنه
من که دلم از دنیا گرفته چ کنم؟
روزگـــــــــــــــــــــ ـــاری
بیدی را شکستند ...
به نامردی تبر بر ریشه اش بستند ...
ولی افسوس همانهایی شکستند ....
که رورزی زیر سایه اش می نشستند ....
روزگار لعنتی
هر سازی زدی رقصیدم بی انصاف یکبار هم تو به ساز من برقص
ببین دلم چه شوری می زند
حکایت من حکایت کسی است که عاشق دریا بود اما قایق نداشت دلباخته سفربود اما همسفر نداشت حکایت کسی است که زجر کشید اما زجه نزد زخم داشت ولی ناله ای نکرد نفس میکشید اما هم نفس نداشت و خندید تا کسی غمش را نفهمد
به چه می اندیشی؟ و چه می اندیشی؟
که چرا آمده ایم؟ یا چرا باید رفت؟
و من امروز به تلخی دیدم،
ساده دل بود دل ما که گمان داشت صداقت زیباست
***
غرق دردیم، ولی می خندیم
خنده ای زهرآلود،
بدتر از ناله شب
عمق شب پیدا نیست،
زندگی زیبا نیست
ویرایش توسط farimah : 08-12-2014 در ساعت 12:48 AM
کاش امشب بروم
بیش از این جایز نیست، ماندن و دربدری
وقت رفتن شده دوست
.***
وقت آزادی و آزاد شدن
گذر از تنهایی،
گذر از بیخبری،
رفتنی تا پایان.
و جواب همه پرسشها
***
رمقی نیست مرا، خسته شدم
خسته از فلسفه خواهش بی پایه عشق
خسته از خنده به افتادن برگی بر خاک
خسته از پیچش پیچک بر هیچ
خسته از خواهش بلبل با گل
خسته از من بودن، بنده خواهش این تن بودن
خسته از بیداری،
خسته از بیزاری
خسته از تاریکی،
و نمیدانم ها
خسته از فلسفه بود و نبود
***
هیچکس زنگ نزد،
و نگاهی به فراموشی احساس نکرد
چه کسی نام مرا با خود گفت؟
ذهن من آشفته،
خالی از هر احساس، و پر از تنهایی.
باز هم بیخوابی،
در شبی بیپایان
تا طلوعی دیگر
یا غروب آخر.
***
هفتهها میگذرد، ماهها میگذرد، فصلها میآیند، سالها میگذرد
و در این خاموشی
روزهای دگری میجویم، و هوایی دیگر
من بدنبال چراغی هستم، که در این وادی سخت
رهنمایم باشد.
***
عاقبت خاک گل کوزهگران خواهم شد
من بدان مشتاقم،
من بدان محتاجم.
***
کاشکی چشم نبود، دیدن درد چه سود
عشق هم چاره نشد، او که خود مشکل بود
حرفها تکراریست، آیه بیزاریست
وقت رفتن شده،حیف، اشکهایم جاریست
***
و یکی با من گفت : تا سرانجام سپید
تا به سرمنزل نور
تا خود روشنی و عشق و امید
راهی نیست.
حیف از این رویا
فرصتی نیست مرا
«باید امشب بروم»
همه چیز برایم مرد.
امشب مرگ خویش را جشن میگیرم.متنفرم از این ساعت
خدایا متنفرم از این زندگی پر از پوچی...
یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه لیلا نشست
عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود
سجده ای زد بر لب درگاه او
پر زلیلا شد دل پر آه او
گفت یا رب از چه خوارم کرده ای
بر صلیب عشق دارم کرده ای
جام لیلا را به دستم داده ای
وندر این بازی شکستم داده ای
نشتر عشقش به جانم می زنی
دردم از لیلاست آنم می زنی
خسته ام زین عشق، دل خونم مکن
من که مجنونم تو مجنونم مکن
مرد این بازیچه دیگر نیستم
این تو و لیلای تو ... من نیستم
گفت: ای دیوانه لیلایت منم
در رگ پیدا و پنهانت منم
سال ها با جور لیلا ساختی
من کنارت بودم و نشناختی
عشق لیلا در دلت انداختم
صد قمار عشق یک جا باختم
کردمت آوارهء صحرا نشد
گفتم عاقل می شوی اما نشد
سوختم در حسرت یک یا ربت
غیر لیلا برنیامد از لبت
روز و شب او را صدا کردی ولی
دیدم امشب با منی گفتم بلی
مطمئن بودم به من سرمیزنی
در حریم خانه ام در میزنی
حال این لیلا که خوارت کرده بود
درس عشقش بیقرارت کرده بود
مرد راهم باش تا شاهت کنم
صد چو لیلا کشته در راهت کنم.
ویرایش توسط zbahane : 08-12-2014 در ساعت 01:35 AM
قبله دوست
سجده بر رحمان غم از رو می برد قلب دلبر رابه هر سو می برد
گر نماز عشق را بر پا کنی قلب خود از سینه عریان می رود
بلبل از شادی غزل خوان می شود غنچه از شوقش شکوفا می شود
بلبل و غنچه چو در باغی شون عشق ایزد را به دل ها می نهند
باغ و بستان ها خرامان می شود عالم گم گشته پیدا می شود
رزق وروزی ها فراوان می شود چون که مومن با خدایش می شود
کس نداند قدرت عشق تو را چون که هر کس را به جایی می برند
درد را بایار خود قسمت بکن چون که او مرحم به دردت می شود
شعری از خمید علمشاهی
تاریخ سرایش1/5/91 ساعت12
گاهی با دویدن برای رسیدن به کسی، دیگر
نفسی برای ماندن در کنار او باقی نخواهد
ماند!
مردی در حال مرگ بود..
وقتی که متوجه مرگش شد خدا را با جعبه ای در دست دید.
خدا: وقت رفتنه !
مرد:به این زودی ؟ من نقشه های زیادی داشتم !
خدا: متاسفم ولی وقت رفتنه.
مرد: در جعبه ات چی دارید؟
خدا: متعلقات تو را.
مرد: متعلقات من؟ یعنی همه چیزهای من ؛ لباسهام ، پولهایم و ......
خدا: آنها دیگر مال تو نیستند آنها متعلق به زمین هستند.
مرد: خاطراتم چی؟
خدا: آنها متعلق به زمان هستند.
مرد: خانواده ودوستهایم ؟
خدا: نه ، آنها موقتی بودند.
مرد: زن و بچه هایم ؟
خدا: آنها متعلق به قلبت بود.
مرد: پس وسایل داخل جعبه حتما بدنم هستند!
خدا: نه، نه .... آن متعلق به گردوغبار هستند.
مرد: پس مطمئنا روحم است!
خدا: اشتباه می کنی، روح تو متعلق به من است.
مرد با اشک در چشمهایش و با ترس زیاد جعبه در دست خدا را گرفت و باز کرد و دید خالی است!
مرد دلشکسته گفت: من هرگز چیزی نداشتم؟
خدا : درسته. تو مالک هیچ چیز نبودی!
مرد: پس من چی داشتم؟
خدا: لحظات زندگی مال تو بود. هرلحظه که زندگی کردی مال تو بود.
........
زندگی فقط لحظه ها هستند................
قدر لحظه ها را بدانیم و
لحظه ها را دوست داشته باشیم
میدانی
دلتنگیعین آتش زیر خاکستر است
گاهی فکر میکنی تمام شدهاما یک دفعه......همه ات را آتش میزند
خدایا
من چیزی نمیبینم
آینده پنهان است
ولی آسوده ام ،
چون تو را می بینم
و تو همه چیز را . . .
چرا تا این موقه شب بیدارید ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
نمیدونید خواب شب چقدر مهمه . میدونید شب خون پلاکت میسازه و اگه پلاکت به قدر کافی درست نشه منجر به سرطان هم میشه ...
چرا بیدارید اره با شما ام .فردا درستتون میکنم .اونایی که خودشون میدونن بدونن
دل دیوونم از تو
تنها نشونم از تو
یه عکس یادگاری
که خودت هم نداری
شده رفیق شبهام
وقتی که خیلی تنهام
میگیرمش روبه روم بازم میشی ارزوم
وقتی توروندارم
وقتی که بیقرارم
چشامو باز میبندم
شاید بیای کنارم
دل دیوونم از تو
تنها نشونم از تو
یه عکس یادگاری
که خودت هم نداری
شده رفیق شبهام
وقتی که خیلی تنهام
میگیرمش روبه روم بازم میشی ارزوم
داره بارون میباره
اما چه فایده داره
وقتی تورو ندارم
که بشینی کنارم
چشامو باز میبندم
به گریه هام میخندم
تورو صدا میزنم
شاید بیای دیدنم
یه عکس یادگاری شده رفیق شبهام
میگیرمش روبه روم وقتی که خیلی تنهام
چشامو باز میبندم به گریه هام میخندم
رفیق خستگیهام باز به تو دل میبندم
گلدونه هاي اطلسي حس قريب بي کسي
تو چادر سياه شب پر ميشم از دلواپسي
دلم!
دلم گرفته از خودم خودم اسير غم شدم
شدم غريب قصه خودم
بارالها…
از کوی تو بیرون نشود
پای خیالم
نکند فرق به حالم ....
چه برانی،
چه بخوانی…
چه به اوجم برسانی
چه به خاکم بکشانی…
نه من آنم که برنجم ،
نه تو آنی که برانی..
نه من آنم که ز فیض نگهت چشم بپوشم ،
نه تو آنی که گدا را ننوازی به نگاهی.
در اگر باز نگردد…
نروم باز به جایی
پشت دیوار نشینم چو گدا بر سر راهی...
کس به غیر از تو نخواهم ،
چه بخواهی چه نخواهی...
باز کن در که جز این خانه مرا نیست پناهی...
آدمهایى هستند در زندگیتان؛
نمی گویم خوبند یا بد...
چگالى وجودشان بالاست...افکار،حرف زدن،رفتار،محبت داشتنشانو هر جزئى از وجودشان امضادار است...یادت نمی رود"هستن هایشان را.."بس که حضورشان پر رنگ است و بسیار "خواستنى"...ردپا حک می کنند اینها روى دل و جانت...بس که بلدند "باشند"...این آدمها را، باید قدر بدانى...وگرنه دنیا پر است از آن دیگرهاىبى امضایى که شیب منحنى حضورشان، همیشه ثابت است. . .
خدایا ...
قسمت و حکمتت بماند برای کسانی که درکش می کنند !
برای من نفهم ؛
فقط معجزه کن !!!
تسبیحی بافته ام ؛
نه از سنگ ...
نه از چوب ...
نه از مروارید ...
تک به تک ؛ مهربانی هایت را ؛
به نخ کشیده ام ...
تا برای شادمانیت ؛
... دعا کنم !!!
پرسید : دوست را چون دوستش داری ؛
... نیازش داری ؟یا که ...چون نیازش داری دوستش داری ؟گفتمش : چون دارمش ...بی نیازترینم !!!
در حال حاضر 2 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 2 مهمان ها)