صبحی که بجای عشق با سیگار شروع بشه . . .
یک شروع دوباره نیست
امتداد پایان است
برای کسی که دیگر امیدی به ادامه ندارد !
صبحی که بجای عشق با سیگار شروع بشه . . .
یک شروع دوباره نیست
امتداد پایان است
برای کسی که دیگر امیدی به ادامه ندارد !
غرور نذاشت بهت بگم قد خدا دوست دارم
حالا نشستم يه گوشه دارم ستاره مى شمارمتنهايى عين يه تبر شكسته برگ و ريشه موسوزونده آفت غرور از حالا تا هميشه مواگه بهت گفته بودم حالا تو مال من بودىمن تو خيال تو بودم تو، تو خيال من بودىانگار كه تقدير نمى خواست تو در كنار من باشىمنم بهار تو باشم ، تو هم بهار من باشىبايد يكى از ما دو تا غرورو مى گذاشت زير پاآروم به اون يكى مى گفت يه عاشق واقعى باشجدايى دستاى ما يه اتفاق ساده نيستسواره هرگز باخبر، از غصه ى پياده نيستحالا كه من تنها شدم قدر چشاتو مى دونمولی نمی شه کاری کرد همی شه تنها می مونمکاش تویه دنیا هیچ کسی قربونی غرور نشهراه دوتا پرنده کاش هیچ روزی از هم دور نشه...
غمگینم همانند دلقکی که روی صحنه چشمش به عشقش میافتتد که بامعشوقش به او میخندد…!
نـــه نمیــــدانــــی!
هیـــــچ کـــس نمـی دانــــد
پشتــــــــ ایـن چهــــره ی آرام،
در دلــــــــــم چــه مـی گـذرد!
نـــه نمیــــدانــــی!
هیـــــچ کـــس نمـی دانــــد
ایـــن آرامــش ظــاهــر و ایــن دل نــا آرام
چقــــدر خستـــــــه ام میـــکنــد…!
هر روز میمیرم
هر روز میشکنم
هر روز میگریم
هر روز میـ …
روزها تکراریست یا افعال من ؟!
خسته ام از این میـ … ها…
کَم آوَرבه ام …!
خـבایـ ـا اَعـ ـصابٍ مَن
فاحـ ــشـﮧ نـ ــیست
کـﮧ روز وَ شَـ ـب
مورב تَجـ ـاوز قـَ ـرارَش میـבهند
حس آن ته سیگار مچاله
حس آن شاخه شکسته روی زمین
حس بیمار در کما رفته
حس آن بره که گرگ نشسته برایش به کمین
حس تنهایی و رخوت
حس جان دادن تو خلوت
حس مرگ دارم امشب !
همیشه از تو نوشتم"از تو گفتم
از تو و احساستاین اولین بار هم که میخواهم از خودم بنویسماز خودم و [replacer_a] حرف بزنمفقط میتوانم بگویم"بی تو هیچم"
روزگار بر خلاف آرزوهایم گذشت ....................................
اشتباه نکن
نه زیبایی تو
نه محبوبیتِ تو
مرا مجذوب خود نکرد،
تنها آن هنگام که روح زخمی مرا بوسیدی...
من عاشقت شدم !
امشب ميخوام گريه كنم يا تو بيايي يا بميرم
تا دم صبح مهلت ميدم اگه نيايي من ميميرم
يه وقت نگي نگفتمت امشب ميخوام رگ بزنم
ميخوام كه ديوونه بشم يه ليلي رو دار بزنم
تكليف اين دلم چيه؟نگاه تو سهم كيه؟
يه عمره كه دربه درم ،با تو باشم يا بميرم؟
رودرواسي اصلا نكن،دوسم داري يا نداري؟
راحتو اسوده بگو دل ميكشي يا ميسپري؟
خــــــــیلی ســـخــتـــه
نصفه شبــــی بغض گـــــلوتو بگیــــــره و دلتنگــــــش بشـــی
فکــــــــر کنی شایـــــــد مثل قدیمـــــــــا
باز هـــــم یه اس گــــاه و بی گــــاه بده و بپرسه خوابی یا بیـــــدار ..؟
ولـــــــی بــــــاید قبول کنی
اون هیچوقت مال تــــــــــــــــو نبوده . . .
مـن قصـه ی بـا تـو بـودن را تـا ابـد اینگـونه آغـاز میکنـم یکـی بـود...هنـوزم هسـت...خــدایـا همیشـه بـاشـد
دنیا رو می بینی ؟
حرف حرف میاره ، پول پول میاره ، خواب خواب میاره
ولی محبت خیانت میاره !
پرسیدند : چرا سیگارت را ترک نمی کنی ؟
گفتم : هر کس به پایم بماند، به پایش میمیرم ؛
حتی اگر قصد “جانم” را داشته باشد…!
چقد ما زود بزرگ شدیم. چقد حسرتهای کوچیکی به دلمون موند. چق ما کم زندگی کردیم. چقد حرفا تو دلمون موند . لعنت به این زندگی
تو روزگار رفته ببین چی سهم ما شد
از عاشقی تباهی
از زندگی مصیبت
از دوستی شکستو
از سادگی خیانت . . .
شراب شده اند اشکهایم …. دست رنج توست ؛ بخور به سلامتی دلبر امروزت… بخور !!!
פֿـوش بحالت سیگار
میسوزے و میروے ولــے مَـלּ میـسوزم و نـِمیروم …
تنها شباهتماלּ ایـלּ اسـ ـت کﮧ هیچکـבامماטּ صـבایماטּ בر نمیایـב !
آن که نامش زندگی بود مارا کشت ماندام ان که نامش مرگ است باما چه کند
بگذار بسوزم ! من که دادم به اسمان نرسید ؛ شاید دودم برسد
تو را با غیر می بینم،صدایم در نمی آید
دلم می سوزد و کاری ز دستم بر نمی آیدنشستم،باده خوردم،خون گریستم،کنجی افتادم
تحمل می رود اما شب غم سر نمی آید
دلم پر است پر پر........
آنقدر که گاهی اضافه اش از چشمانم میچکد
وقتی از زندگی لذتی نمیبری دیگه فرقی نداره توی جهنم زندگی کنی یا تو بهشت
به نسل های بعدی بگویید که ما نه سر پیاز بودیم نه ته پیاز ! نسل ما خود پیاز بو که هر کس ما رو دید گریه کرد !
دردنیای من فقط یک نفر لبخند مرا خواست،اوهم عکاس بود که پولش را گرفت….
از دست عزیزان چه بگویم گله ای نیست هرچند گله هست دگر حوصله ای نیست
[replacer_a]
نمی دونم چمه؟؟؟
فقط می دونم حالم خوب نیست
حالم خرابه
انگار یه بغض نشکسته داره قلبمو پاره پاره می کنه
انگار ، انگار غریب افتادم تو این دنیا
انگاری هیچکس جز تو جز من
انگار ، ای بابا بگذریم اینکه دوست دارم کافیه
همین که دوست دارم کافیه
یه کاری کردی به قلبم که بدونت حتی مردن
سخته حتی بی تو خوبم لذت از زندگی بردن
یه کاری کردی که از یاد نمی ری حتی یه لحظه
درد عشقت کرده پیرم اما باور کن می ارزه
دیدن تو گرچه از دور واسه من یه جور امیده
یه چیزی مثل یه جادو که بهم رهایی می ده
این مهمه که می دونم واسه من چقدر عزیزی
من که جام عشق و دادم چه بنوشی چه بریزی
پیشکشت همه نفسهام نازنین خوبه همیشه
نیمی از تنم شدی تو که ازم جدا نمیشه
شاید باید باور کرد همین که دوست دارم کافیه؟!!
سنگ..کاغذ...قیچـــــــــــ ــــ ـ ـ ـ ـ ـ ی
سنگ،کاغذ،قیچی
کدام باشم از تو برده ام دنیا؟
سنگ باشم؟
یا قیچی؟
بشکنم یا جدا کنم
کاغذ باشم که تو بنویسی و من اجرا کنم؟
آخ دنیا...آه دنیا...
با من هم بازی نشو
من یاد گرفته ام که وقتی بغض میکنم ، وقتی اشک می ریزم منتظر هیچ دستی نباشم
وقتی از درد زخم هایم به خود میپیچم خود مرهمی باشم بر جراحتم
من یاد گرفته ام که اگر زمین میخورم خود برخیزم
یاد گرفته ام برای قلب ترک خورده ی خود مرهمی باشم بی منت و من یاد گرفته ام همه رهگذرند… همه…
ای خدا !!! دارم خفه میشم از این بغض ، بغضی که باید ارام بترکد مبادا کسی جویای دلیلش شود.
دلیلش از آن من است و من.
اسمان میبارد…
چه شب زیبایی ؛ پر از گریه است…
خدایا چه ساخته ای…
دل ادمهایت یکی از یکی سنگی تر… دروغ هایشان یکی از یکی زیباتر… نگاه هایشان یکی از یکی معنی دارتر و سنگین تر… روحشان یکی از یکی هفت رنگ تر و هریک برای خود یکی از یکی خداتر !
ویرایش توسط a : 08-16-2014 در ساعت 01:30 AM
این روزها بیشتر از زمانی دوست دارم خودم باشم
دیگر نه حرص بدست اوردن دارم و نه هراس از دست دادن را
هرکسی مرا میخواهد بخاطر خودم بخواهد ، دلم هوای خودم را کرده است…
شکستم… یخ زدم… تموم شدم… فقط سکوت کردم و مناظره گر این روزام بودم…
خواستم چشم هایت را از پشت بگیرم،دیدم طاقت اسم هایی را که می گویی ندارم…
بگذار…لبهایت را میگویم… روی چشمانم… بگذار تا همیشه خواب بوسه ببینم…
از من رمیده یی و من ساده دل هنوز
بی مهری و جفای تو باور نمی کنم
دل را چنان به مهر تو بستم که بعد از این
دیگر هوای دلبر دیگر نمی کنم
رفتی و با تو رفت مرا شادی و امید
دیگر چگونه عشق ترا آرزو کنم
دیگر چگونه مستی یک بوسه ی تورا
دراین سکوت تلخ و سیه جستجو کنم
یاد آر آن زن ‚ آن زن دیوانه را که خفت
یک شب به روی سینه تو مست عشق و ناز
لرزید بر لبان عطش کرده اش هوس
خندید در نگاه گریزنده اش نیاز
لبهای تشنه اش به لبت داغ بوسه زد
افسانه های شوق تورا گفت با نگاه
پیچید همچو شاخه پیچک به پیکرت
آن بازوان سوخته در باغ زرد ماه
هر قصه ای که ز عشق خواندی
به گوش او در دل سپرد و هیچ ز خاطره نبرده است
دردا دگر چه مانده از آن شب ‚ شب شگفت
آن شاخه خشک گشته و آن باغ مرده است
با آنکه رفته یی و مرا برده یی ز یاد
می خواهمت هنوز و به جان دوست دارمت
ای مرد ای فریب مجسم بیا که باز
بر سینه پر آتش خود می فشارمت
انگار امشب نوبت منه كه دعواتون كنم...
چرا شماها هنوز بيدارييييييييييييييييين؟
عزيزاي من برين بخوابيد براي همديگه ام دعا كنيد
شبتون خوش
هیچ کس در این دنیا سرش شلوغ نیست
همه چیز به اولویت ها بر می گردد
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)