وقتی ای دل به گیسوی پریشون می رسی
خودتو نگه داروقتی ای دل به چشمون غزل خون می رسی
خودتو نگه دار خودتو نگه دار
دیگه عاشق شدن ناز کشیدن
فایده نداره نداره
وقتی ای دل به گیسوی پریشون می رسی
خودتو نگه داروقتی ای دل به چشمون غزل خون می رسی
خودتو نگه دار خودتو نگه دار
دیگه عاشق شدن ناز کشیدن
فایده نداره نداره
09124843303 (دعاوی حقوقی - کیفری و مشاور حقوقی ازدواج)
امشب دوباره دلم گرفته قلبم شكسته خدايا مگه نگتي من در قلب هاي شما حضور دارم پس كجايي كه اين قلب بيقراره؟داره ديووونه ميشه؟خسته شده از زندگي پس كجايي؟
امشب از اون شباست که من
دوباره دیوونه بشم
تو مستی و بیخبری
اسیر میخونه بشم
امشب از او شباست که من
دلم می خواد داد بزنم
تو شهر این غریبه ها
دردمو فریاد بزنم
دلم گرفت از آسمون
هم از زمین، هم از زمون
تو زندگیم چقدر غمه
دلم گرفته از همه
ای روزگار لعنتی
تلخه بهت هر چی بگم
من به زمین و آسمون
دست رفاقت نمی دم
09124843303 (دعاوی حقوقی - کیفری و مشاور حقوقی ازدواج)
. آی اَم چش رنگــے😊😊😊
چیه؟؟؟
قــــهـــــــوه اـــے خیــــلے ســـــــوخته مایل بـه مشکــــے رنگ نے مگه؟😐
به تو چه😒
به توووووووو چه😒
اصلا به توووو چه😒
میزنم تودهنتاااااااااااا عای ام چش رنگی.😊😎
همین که هست😝😝
چیه خوب ، نگاه داره
دلنوشته خودمه
چشم ندارین ببینین دلنوشته من شادی آوره
تنها خدا،آرام بخش دلها
منو ببخش بخاطر همه ی محبت های بیجا ، منو ببخش بخاطر همه کم محبتی هات
منو ببخش بخاطر همه ی دیدنت ها ، منو ببخش بخاطر همه ی نادیده گرفتنهات
منو ببخش بخاطر همه ی توجه کردن های بیجام ، منو ببخش بخاطر ندیدن همه ی توجه هات
برای خانه ی همسایه ات هم ، چراغ آرزو کن قطعا حوالی خانه ات روشن تر خواهد شد…
خدا مرهم تمام دردهاست هر چه عمق
خراش های وجودت بیشتر باشد
خدا برای پر کردن آن بیشتر در وجودت جای می گیرد
خدایا دردهایم دلنشین می شود
وقتی درمانم " تویی "
" دلگیـــر " نبــاش!
دلـــت کــه " گیـــــر " بــاشـد؛
رهـــا نمـی شــوی.....!
یــادت بــاشد :
"خــداونـــد" ، بنــدگان خـود را؛
بـــا آنچــه بـــدان " دل بستـه " انــد مـــی آزمـــاید ...
خدا مرهم تمام دردهاست هر چه عمق
خراش های وجودت بیشتر باشد
خدا برای پر کردن آن بیشتر در وجودت جای می گیرد
خدایا دردهایم دلنشین می شود
وقتی درمانم " تویی "
اشکام جاریه بی اختیار...
دیگه تنهام نذار...
بمون با من یه بار....
میخوام تموم شه انتظار...
معدم درد میکنه
زندگی سه دیدگاه داره
دیدگاه شما
دیدگاه من
حقیقت
دلم میخواد یکی هولم بده واسه ادامه زندگی....
I can't continue anymore....
تو چنگ ابراي بهار ، افتادم و در نميام
چشمامو سرزنش نكن ، از پسشون بر نميام
پير شدم تو اين قفس ، يه كم بهم نفس بده
رحم و مروتت كجاست ، جوونيامو پس بده
فكر نمي كردم بذاري ، زارو و زمين گير بشم
فكر نميكردم كه يه روز ، اين جوري تحقير بشم
اون همه كه دلم برات ، به آب و آتيش زده بود
حتي اگه سنگ بودي ، دلت به رحم اومده بود
دلش نخواست و نمي خواد ، يه روز به حرفام برسه
شايد مي خواد رقيب من ، به آرزوهام برسه
پسند من تو هستي كه ، اين همه بخت من سياست
دلبر خودپسند من ، قله ي خوشبختي كجاست
ازت مي خواستم بموني ، بهت مي گفتم كه نري
اين روزا نيستي اما باز ، به پات مي افتم كه نري
تو فكرتم اما دلم ، هي ميگه فكرشم نكن
يه كم به فكر تو نبود ، پس ديگه فكرشم نكن...
آیا دوست دارید برای
صلح جهانی کاری انجام دهید ؟
به خانه بروید و به خانواده تان عشق بورزید
محال است بارانی از محبت به کسی هدیه کنی ودستهای خودت خیس نشود
چه زیباست
بی قیدوشرط عشق بورزیم
بی قصدوغرض حرف بزنیم
بی دلیل ببخشیم
وازهمه مهمتر
بی توقع
به تمام موجودات محبت کنیم...
عجیب است که مردم چقدر برای مبارزه با شیطان تلاش میکنند...
اگر همین انرژی را صرف عشق ورزیدن به همراهانشان کنند،
شیطان در تنهایی خود خواهد مرد....
خدا مرهم تمام دردهاست هر چه عمق
خراش های وجودت بیشتر باشد
خدا برای پر کردن آن بیشتر در وجودت جای می گیرد
خدایا دردهایم دلنشین می شود
وقتی درمانم " تویی "
تو همین جایی و هر روز...
من به تنهایی دچارم...
منو نزدیک خودم کن...
تا تو رو یادم بیارم....
هنوزم به یک معجزه دل خوشم
گره های کوره منو باز کن
منو نه به چشم گناهان من
به چشم خدایی برانداز کن
آیا دوست دارید برای
صلح جهانی کاری انجام دهید ؟
به خانه بروید و به خانواده تان عشق بورزید
خوش بودن که به همین سادگی نیست!
کلی ماجرا دارد...
باید تو باشی و باران خدا ...
روی سجاده نمازت - کنار قرآن خدا ....
گرمای دعاهای شبانه تو باشد ...
لبخندت...
و ...
چشمان دل من خیره به این همه زیبایی خدا ...
خدا مرهم تمام دردهاست هر چه عمق
خراش های وجودت بیشتر باشد
خدا برای پر کردن آن بیشتر در وجودت جای می گیرد
خدایا دردهایم دلنشین می شود
وقتی درمانم " تویی "
نیستیم !
به دنیا می آییم
عکس ِ یک نفره می گیریم !
بزرگ می شویم ،
عکس ِ دو نفره می گیریم !
پیر می شویم ،
عکس ِ یک نفره می گیریم
و بعد
دوباره باز
نیستیم
حسین پناهی…
حضرت محمد(ص) فرمودند:
برای هر چیزی قلبی است و قلب قران سوره یس است.
فردا . . .
یاد من باشد فردا حتما،
دو رکعت راز بگویم با او ...
و بخواهم از او، که مرا در یابد
و دل از هرچه سیاهیست بشویم فردا،
روزن دل بگشایم بر عشق
تا که آن نور بتابد بر دل، تا دلم گرم شود...
یاد من باشد فردا حتما،
صبح بر نور سلامی بکنم...
سیصد و شصت و چهار غفلت را، من فراموش کنم
سینه خالی کنم از کینه این مردم خوب
و سلامی بدهم بر خورشید
گوش بر درد دل ابر کنم تا که دل تنگ نباشد دیگر و ببارد آرام...
یاد من باشد فردا دم صبح
خواب را ترک کنم، زودتر بر خیزم، چای را دم بکنم
به پدر، شاخه گلی هدیه دهم
بوسه بر گونه مادر بزنم
و پتو را آرام ، روی خواهر بکشم
تا که در خواب دلش گرم شود
و در ایوان حیاط، سفره را پهن کنم در جوار گل یاس
در کنار دل غمدیده مادر، آرام نان و چایی بخورم
برکت را بتکانم به حیاط، یاکریمی بخورد...
یاد من باشد فردا حتما،
ناز گل را بکشم، حق به شب بو بدهم
از گل سرخ حیاط عذر خواهی بکنم و نخندم دیگر به ترک های دل هر گلدان،
چوبدستی به تن خسته گل هدیه دهم،
حوض را آب کنم و دعایی به تن خسته این باغ نجیب...
خدا مرهم تمام دردهاست هر چه عمق
خراش های وجودت بیشتر باشد
خدا برای پر کردن آن بیشتر در وجودت جای می گیرد
خدایا دردهایم دلنشین می شود
وقتی درمانم " تویی "
خدایا وهم و خیالات رو ازم دور کن
همه چیز میخوام منطقی باشه
فقط منطقی و عقلانی
تو که از من میخوای عاقل بشم، تا باهام باشی
تو که از من میخوای پولدار بشم، تا باهام باشی
تو که از من میخوای کامل بشم، تا باهام باشی
اینو بدون که اگر عاقل و پولدار و کامل شدم دیگه عاشق نمی شم.
یادمان باشد اگر خاطرمان تنها شد طلب عشق زهر بی سرو پایی نکنیم.
ﺳﺎﻋﺖ ﺷﻨﯽ ﺑﻪ ﻣﻦ ﯾﺎﺩ ﺩﺍﺩ ﺑﺎﯾﺪ ﺧﺎﻟﯽ ﺷﻮﯼ ﺗﺎ ﭘُﺮ ﮐﻨﯽ ...
ﺗﺎ ﭘُﺮ ﮐﻨﯽ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ، ﺩﻟﯽ ﺭﺍ،ﭼﺸﻤﯽ ﺭﺍ،ﮔﻮﺷﯽ ﺭﺍ ....
ﺧﺎﻟﯽ ﮐﻨﯽ ﺧﻮﺩﺕ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻧﻔﺮﺕ
ﺗﺎ ﭘُﺮ ﮐﻨﯽ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻋﺸﻖ
ﺧﺎﻟﯽ ﮐﻨﯽ ﺩﻟﺖ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻏﻢ
ﺗﺎ ﭘُﺮ ﮐﻨﯽ ﺩﻟﯽ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺷﺎﺩﯼ
ﺧﺎﻟﯽ ﮐﻨﯽ ﭼﺸﻤﺖ ﺭﺍ ﺍﺯ ﮐﯿﻨﻪ
ﺗﺎ ﭘﺮ ﺷﻮﺩ ﭼﺸﻤﯽ ﺍﺯ ﺁﺭﺍﻣﺶ
ﺧﺎﻟﯽ ﮐﻨﯽ ﮔﻮﺵ ﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺭﻭﻍ
ﺗﺎ ﭘﺮ ﮐﻨﯽ ﮔﻮﺵ ﻫﺎﯾﯽ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺯﻣﺰﻣﻪ ﻫﺎﯼ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ
ﻭ ﻣﺒﺎﺩﺍ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﮐﻨﯽ ﻣﺒﺎﺩﺍ ﺧﺎﻟﯽ ﺷﻮﯼ ﺑﻪ ﻗﯿﻤﺖ ﻟﺒﺮﯾﺰﯼ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ... ﯾﺎﺩﺕ ﺑﺎﺷﺪ ﺳﺎﻋﺖ ﺷﻨﯽ ﺭﻭﺯﯼ ﻣﯽ ﭼﺮﺧﺪ ﻭ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﺍﯾﻦ ﺗﻮ ﻫﺴﺘﯽ ﮐﻪ ﭘُﺮ ﻣﯿﺸﻮﯼ ﺍﺯ ﺁﻧﭽﻪ ﺧﻮﺩﺕ ﭘُﺮ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﯼ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺭﺍ
ﺳﺎﻋﺖ ﺷﻨﯽ ﺑﻪ ﻣﻦ ﯾﺎﺩ ﺩﺍﺩ ﺑﺎﯾﺪ ﺧﺎﻟﯽ ﺷﻮﯼ ﺗﺎ ﭘُﺮ ﮐﻨﯽ ...
ﺗﺎ ﭘُﺮ ﮐﻨﯽ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ، ﺩﻟﯽ ﺭﺍ،ﭼﺸﻤﯽ ﺭﺍ،ﮔﻮﺷﯽ ﺭﺍ ....
ﺧﺎﻟﯽ ﮐﻨﯽ ﺧﻮﺩﺕ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻧﻔﺮﺕ
ﺗﺎ ﭘُﺮ ﮐﻨﯽ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻋﺸﻖ
ﺧﺎﻟﯽ ﮐﻨﯽ ﭼﺸﻤﺖ ﺭﺍ ﺍﺯ ﮐﯿﻨﻪ
ﺗﺎ ﭘﺮ ﺷﻮﺩ ﭼﺸﻤﯽ ﺍﺯ ﺁﺭﺍﻣﺶ
ﺧﺎﻟﯽ ﮐﻨﯽ ﮔﻮﺵ ﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺭﻭﻍ
ﺗﺎ ﭘﺮ ﮐﻨﯽ ﮔﻮﺵ ﻫﺎﯾﯽ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺯﻣﺰﻣﻪ ﻫﺎﯼ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ
ﻭ ﻣﺒﺎﺩﺍ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﮐﻨﯽ ﻣﺒﺎﺩﺍ ﺧﺎﻟﯽ ﺷﻮﯼ ﺑﻪ ﻗﯿﻤﺖ ﻟﺒﺮﯾﺰﯼ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ...
ﯾﺎﺩﺕ ﺑﺎﺷﺪ ﺳﺎﻋﺖ ﺷﻨﯽ ﺭﻭﺯﯼ ﻣﯽ ﭼﺮﺧﺪ ﻭ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﺍﯾﻦ ﺗﻮ ﻫﺴﺘﯽ ﮐﻪ ﭘُﺮ ﻣﯿﺸﻮﯼ ﺍﺯ ﺁﻧﭽﻪ ﺧﻮﺩﺕ ﭘُﺮ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﯼ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺭﺍ
گاهی اوقات صلاح است که تنها بشوی
چون مقدر شده تکخال ورقها بشوی
گاهی اوقات قرار است که در پیله ی درد
نم نمک شاپرکی خوشگل و زیبا بشوی
گاهی انگار ضروری ست بگندی در خود
تا مبدل به شرابی خوش و گیرا بشوی
گاهی از حمله ی یک گربه ،قفس میشکند
تا تو پرواز کنی راهی صحرا بشوی
گاهی از خار گل سرخ برنجی بد نیست
باعث مرگ گل سرخ مبادا بشوی
گاهی از چاه قرارست به زندان بروی
آخر قصه همآغوش زلیخا بشوی
من فقط دلنگرانم که خدا ناکرده
بهترین دوست! تو یکروز یهودا بشوی
ﺳﺎﻋﺖ ﺷﻨﯽ ﺑﻪ ﻣﻦ ﯾﺎﺩ ﺩﺍﺩ ﺑﺎﯾﺪ ﺧﺎﻟﯽ ﺷﻮﯼ ﺗﺎ ﭘُﺮ ﮐﻨﯽ ...
ﺗﺎ ﭘُﺮ ﮐﻨﯽ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ، ﺩﻟﯽ ﺭﺍ،ﭼﺸﻤﯽ ﺭﺍ،ﮔﻮﺷﯽ ﺭﺍ ....
ﺧﺎﻟﯽ ﮐﻨﯽ ﺧﻮﺩﺕ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻧﻔﺮﺕ
ﺗﺎ ﭘُﺮ ﮐﻨﯽ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻋﺸﻖ
ﺧﺎﻟﯽ ﮐﻨﯽ ﭼﺸﻤﺖ ﺭﺍ ﺍﺯ ﮐﯿﻨﻪ
ﺗﺎ ﭘﺮ ﺷﻮﺩ ﭼﺸﻤﯽ ﺍﺯ ﺁﺭﺍﻣﺶ
ﺧﺎﻟﯽ ﮐﻨﯽ ﮔﻮﺵ ﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺭﻭﻍ
ﺗﺎ ﭘﺮ ﮐﻨﯽ ﮔﻮﺵ ﻫﺎﯾﯽ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺯﻣﺰﻣﻪ ﻫﺎﯼ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ
ﻭ ﻣﺒﺎﺩﺍ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﮐﻨﯽ ﻣﺒﺎﺩﺍ ﺧﺎﻟﯽ ﺷﻮﯼ ﺑﻪ ﻗﯿﻤﺖ ﻟﺒﺮﯾﺰﯼ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ...
ﯾﺎﺩﺕ ﺑﺎﺷﺪ ﺳﺎﻋﺖ ﺷﻨﯽ ﺭﻭﺯﯼ ﻣﯽ ﭼﺮﺧﺪ ﻭ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﺍﯾﻦ ﺗﻮ ﻫﺴﺘﯽ ﮐﻪ ﭘُﺮ ﻣﯿﺸﻮﯼ ﺍﺯ ﺁﻧﭽﻪ ﺧﻮﺩﺕ ﭘُﺮ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﯼ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺭﺍ
ببار باران
کمی آرام....که پاییز هم صدایم شد
که دلتنگی و تنهایی رفیق با وفایم شد
ببار باران
بزن بر شیشه قلبم....بکوب این شیشه را بشکن
که درد کمتری دارد اگر با دست تو باشد
ببار باران
که تا اوج نخفتن ها مدام باریدم از یادش
ببار باران
درخت و برگ خوابیدن
اقاقی....یاس وحشی....
کوچه ها روزهاست خشکیدن
ببار باران
جماعت عشق را کشتن
کلاغا بوته ی سبز وفا را بی صدا خوردن
ولی باران ، تو با من بی وفایی
توهم تا خانه ی همسایه می باری
و تا من
میشوی یک ابر تو خالی
ببار باران
ببار باران.......که تنهایم
ﺳﺎﻋﺖ ﺷﻨﯽ ﺑﻪ ﻣﻦ ﯾﺎﺩ ﺩﺍﺩ ﺑﺎﯾﺪ ﺧﺎﻟﯽ ﺷﻮﯼ ﺗﺎ ﭘُﺮ ﮐﻨﯽ ...
ﺗﺎ ﭘُﺮ ﮐﻨﯽ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ، ﺩﻟﯽ ﺭﺍ،ﭼﺸﻤﯽ ﺭﺍ،ﮔﻮﺷﯽ ﺭﺍ ....
ﺧﺎﻟﯽ ﮐﻨﯽ ﺧﻮﺩﺕ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻧﻔﺮﺕ
ﺗﺎ ﭘُﺮ ﮐﻨﯽ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻋﺸﻖ
ﺧﺎﻟﯽ ﮐﻨﯽ ﭼﺸﻤﺖ ﺭﺍ ﺍﺯ ﮐﯿﻨﻪ
ﺗﺎ ﭘﺮ ﺷﻮﺩ ﭼﺸﻤﯽ ﺍﺯ ﺁﺭﺍﻣﺶ
ﺧﺎﻟﯽ ﮐﻨﯽ ﮔﻮﺵ ﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺭﻭﻍ
ﺗﺎ ﭘﺮ ﮐﻨﯽ ﮔﻮﺵ ﻫﺎﯾﯽ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺯﻣﺰﻣﻪ ﻫﺎﯼ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ
ﻭ ﻣﺒﺎﺩﺍ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﮐﻨﯽ ﻣﺒﺎﺩﺍ ﺧﺎﻟﯽ ﺷﻮﯼ ﺑﻪ ﻗﯿﻤﺖ ﻟﺒﺮﯾﺰﯼ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ...
ﯾﺎﺩﺕ ﺑﺎﺷﺪ ﺳﺎﻋﺖ ﺷﻨﯽ ﺭﻭﺯﯼ ﻣﯽ ﭼﺮﺧﺪ ﻭ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﺍﯾﻦ ﺗﻮ ﻫﺴﺘﯽ ﮐﻪ ﭘُﺮ ﻣﯿﺸﻮﯼ ﺍﺯ ﺁﻧﭽﻪ ﺧﻮﺩﺕ ﭘُﺮ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﯼ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺭﺍ
امروز دلنوشته غمگین نزارین
امروز یادآور خاطرات خوبی هست
اولین روزهای مدرسه
اول مهر
نگین پاییز اومد بگین مهرآمد بوی خوش مدرسه و کتاب و دفتر و وسایلهای نو مدرسه
خوندن یادگاریهای بچه های سال قبل روی نیمکت ها
باز هم تبریک سال تحصیلی نو و آرزوی موفقیت ها
و چه زیباس ک امروز با روز عرفه ینی روز دعا و نیایش و برآورده شدن آرزوها یکی شد
باز آمد بوی ماه مهر
ماه مهربان
....
تنها خدا،آرام بخش دلها
هر سقوطی
پایان کار نیست…
باران را ببین،
سقوط باران
قشنگترین "آغاز" است
هوای زندگیتان سرشار از لحظه های خوب بارانی…
ﺳﺎﻋﺖ ﺷﻨﯽ ﺑﻪ ﻣﻦ ﯾﺎﺩ ﺩﺍﺩ ﺑﺎﯾﺪ ﺧﺎﻟﯽ ﺷﻮﯼ ﺗﺎ ﭘُﺮ ﮐﻨﯽ ...
ﺗﺎ ﭘُﺮ ﮐﻨﯽ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ، ﺩﻟﯽ ﺭﺍ،ﭼﺸﻤﯽ ﺭﺍ،ﮔﻮﺷﯽ ﺭﺍ ....
ﺧﺎﻟﯽ ﮐﻨﯽ ﺧﻮﺩﺕ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻧﻔﺮﺕ
ﺗﺎ ﭘُﺮ ﮐﻨﯽ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻋﺸﻖ
ﺧﺎﻟﯽ ﮐﻨﯽ ﭼﺸﻤﺖ ﺭﺍ ﺍﺯ ﮐﯿﻨﻪ
ﺗﺎ ﭘﺮ ﺷﻮﺩ ﭼﺸﻤﯽ ﺍﺯ ﺁﺭﺍﻣﺶ
ﺧﺎﻟﯽ ﮐﻨﯽ ﮔﻮﺵ ﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺭﻭﻍ
ﺗﺎ ﭘﺮ ﮐﻨﯽ ﮔﻮﺵ ﻫﺎﯾﯽ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺯﻣﺰﻣﻪ ﻫﺎﯼ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ
ﻭ ﻣﺒﺎﺩﺍ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﮐﻨﯽ ﻣﺒﺎﺩﺍ ﺧﺎﻟﯽ ﺷﻮﯼ ﺑﻪ ﻗﯿﻤﺖ ﻟﺒﺮﯾﺰﯼ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ...
ﯾﺎﺩﺕ ﺑﺎﺷﺪ ﺳﺎﻋﺖ ﺷﻨﯽ ﺭﻭﺯﯼ ﻣﯽ ﭼﺮﺧﺪ ﻭ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﺍﯾﻦ ﺗﻮ ﻫﺴﺘﯽ ﮐﻪ ﭘُﺮ ﻣﯿﺸﻮﯼ ﺍﺯ ﺁﻧﭽﻪ ﺧﻮﺩﺕ ﭘُﺮ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﯼ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺭﺍ
ماه مهر است و دلم مدرسه ای می خواهد
به بزرگی دل خسته این شاگردانبا صفا مدرسه ای دور ز هر تجدیدی
همه اش جمعه به تعطیلی یک تابستانمکتبی کاش بسازیم در این نزدیکی
تا در آن کودک دانش نشود سرگردان
یا معلم نکند بسته ده تایی را
تا سر برج دگر قرض برای مهمانکاش می شد ننویسند به چشمی پر آب
کودکان بر دل خون پدر بابا نان
من نمی دانم اگر باز قطاری باشد
جامه را مشعل مهری کند آیا دهقان
روبهک قالب ناچیز پنیری را باز
می رباید به فریب از نوک زاغی خوشخوان
مرده گاوی که دهد شیر به کوکب خانم
بر سر سفره او سر زده آید مهمانفصل باران گهرهای فراوان شاید
رفته از جنگل خوش آب و هوای گیلانگفته تصمیم گرفته است که کبری امشب
تا کتابش نشود خیس به زیر باراناز قضا گرگ به این گله زده از غصه
تا به فریاد نخندد ز دروغی چوپاناکرم عاطفه ها گشته سه روزی بیمار
موش بدجنس شبی خورده هما را دندانمشق شب گر که نوشتیم و کتابی خواندیم
مقصد آن است که از این همه باشیم انسان
من عاشق این فصلم بدترین شکست زندگیم رو تو این فصل تجربه کردم و بهترین اتفاق زندگیم رو هم تو این فصل تجربه کردم
پاییز مبارک
آیا دوست دارید برای
صلح جهانی کاری انجام دهید ؟
به خانه بروید و به خانواده تان عشق بورزید
وقتی که زندگی من
هیچ چیز نبود
هیچ چیز به جز تیک تاک ساعت دیواری
دریافتم
باید،باید،باید
دیوانه وار دوست بدارم
کسی را که مثل هیچ کس نیست
شازده کوچولو گُفت
گُلِ مَن گاهی بَداَخلاق و کَم
حوصِله و مَغرور بود
اَما ماندَنی بود این بودَنَش بود که او را تَبدیل به گل مَن کَرده بود
I
از کسانی که مرا
در سختی ها تنها نگذاشتند ممنونم
شما معنی دوست واقعی را به من نشان دادید
و از کسانی که مرا ترک کردند ممنونم
زندگی بدون شما بسیار زیباتر شده
شازده کوچولو گُفت
گُلِ مَن گاهی بَداَخلاق و کَم
حوصِله و مَغرور بود
اَما ماندَنی بود این بودَنَش بود که او را تَبدیل به گل مَن کَرده بود
I
شازده کوچولو گُفت
گُلِ مَن گاهی بَداَخلاق و کَم
حوصِله و مَغرور بود
اَما ماندَنی بود این بودَنَش بود که او را تَبدیل به گل مَن کَرده بود
I
گاهی وقتها دلت میخواهد با یکی مهربان باشی،
دوستش بداری و برایش چای بریزی.
گاهی وقتها، دلت میخواهد یکی را صدا کنی،
بگویی سلام، می آیی قدم بزنیم؟!
گاهی وقتها دلت میخواهد یکی را ببینی،
شب بروی خانه بنشینی،
فکر کنی و کمی برایش بنویسی.
گاهی وقتها،
آدم چه چیزهایِ سادهای را ندارد!
افشین صالحی
امیدوارم خدا منو یادش نرفته باشه
خدایا
خدایا یاریم کن
حضرت محمد(ص) فرمودند:
برای هر چیزی قلبی است و قلب قران سوره یس است.
خدایا خودت بهتر از هر کسی میدونی....
هیچ وقت تنهام نذار
هنوزم به یک معجزه دلخوشم گره های کور منو باز کن
منو نه به چشم گناهان من
به چشم خدایی برانداز کن
آیا دوست دارید برای
صلح جهانی کاری انجام دهید ؟
به خانه بروید و به خانواده تان عشق بورزید
خدایا مثل خودت خوبم کن
بچه ها دعام کنید لطفا : )
خدایا انقد دلم گرفته که نگو
بدجوری دلم شکسته
خدایا تا همین الان که من دارم مینویسم هرچی که دارم از لطف تو بوده
خدایا من قبول دارم برات بنده خوبی نبودم اما تو همیشه خدای خوبی بودی
خدایا تو رو به خودت قسم، تو رو یه غربت این ماه محرم رهام نکن به حال خودم
خدایا بهت احتیاج دارم...مثه ماهی به دریا...خدایا....
خدایا پارسال محرم حالم چجوری بود !! الان چجوره !!
تک تک روزاش هنوز جلو چشممه .
دیگه اونروزا نمیخوام تکرار شه .
خدایا شکرت
عاشق کسی خواهم شد کهروی نیمکت بنشیند وگنجشک ها بدون اینکه از او بترسند...از کف دستش دانه گندم بخورند، من به اعتماد گنجشکها اعتماد دارم.
ویرایش توسط مهسا90 : 10-16-2015 در ساعت 12:24 AM
گفت و گوی دو جنین تو رحم مادر....!!!
اولی میگه تو به زندگی بعد زایمان اعتقاد داری؟
دومی: آره حتما. یه جایی هست که می تونیم راه بریم شاید با دهن چیزی بخوریم
اولی: امکان نداره. ما با جفت تعذیه می شیم. طنابشم انقد کوتاهه که به بیرون نمی رسه. اصلا اگه دنیای دیگه هم هست چرا کسی تاحالا از اونجا نیومده بهمون نشونه بده.
دومی: شاید مادرمونم ببینیم
اولی: مگه تو به مامان اعتقاد داری؟ اگه هست پس چرا نمی بینیمش
دومی: به نظرم مامان همه جا هست. دور تا دورمونه.
اولی: من مامانو نمی بینم پس وجود نداره.
دومی: اگه ساکت ساکت باشی صداشو می شنوی و اگه خوب دقت کنی حضورشو حس می کنی....
این مکالمه چقدر آشناس....!!!
تا حالا بودن خدا را اينطوري و به همين سادگي حس نكرده بودم؛
هرگز هرگز هرگز هیچ مردی، هیچ زنی را و هیچ زنی، هیچ مردی را نه عوض کرده و نه درست کرده است ....
این تحفه ای که شما مي بينيد ده بیست درصد بدتر مي شود که بهتر نمي شود .....
بنابراین اگر با ده بیست درصد خرابتر شدن، مي توانيد او را بپذیرید، مباركتان باشد .....
اگه نه برويد دنبال كارتان و رهايش كنيد..... قوی کسی است که,
نه منتظر میماند کسی خوشبختش کند،
و نه اجازه میدهد کسی بدبختش کند!!
هر گاه زندگی را جهنم دیدی,
سعی کن پخته از آن بیرون آیی...
سوختن را همه بلدند!!
زندگی هیچ نمیگوید, نشانت میدهد!!
با زندگی قهر نکن... دنیا منت هیچکس را نمیکشد...
شازده کوچولو گُفت
گُلِ مَن گاهی بَداَخلاق و کَم
حوصِله و مَغرور بود
اَما ماندَنی بود این بودَنَش بود که او را تَبدیل به گل مَن کَرده بود
I
شازده کوچولو گُفت
گُلِ مَن گاهی بَداَخلاق و کَم
حوصِله و مَغرور بود
اَما ماندَنی بود این بودَنَش بود که او را تَبدیل به گل مَن کَرده بود
I
شازده کوچولو گُفت
گُلِ مَن گاهی بَداَخلاق و کَم
حوصِله و مَغرور بود
اَما ماندَنی بود این بودَنَش بود که او را تَبدیل به گل مَن کَرده بود
I
گاهی میترسم ازگذشت زمان ازتلاطم بی وقفه اش برای
گریز ازلحظات زندگی نیروی عجیبش مرابه وحشت می اندازدوحشتی
که همه ی سلول های بدنم رامنقبض میکندنمیدانم این بار مرابه کدامین
سوخواهد کشید اماایستاده ام به پای تمام واژه هایی که چشمانم رامی لرزانند
به کجامیکشی...مراشاید به حیاط خانه ی پدربزرگ تاباردیگرکودکی
کنم درکنارخانواده ام درکنارلحظات گذشته تاباردیگر سوارسه چرخه ی آهنیم شوم
ودرآن حیاط بزرگ تنهابه یک دورکوچک اکتفاکنم
ودرآن حین یک آن بوی نگرانی به مشام مادربزرگ میرسدبویی
که ازسیمان های کف حیاط برمیخیزد یک ان از ترس خردشدن سیمان ها زیر
چرخهای فرسوده اش فریاد میزند دخترکم بیاپول بدم بروخوراکی بخر
ومانع ازکودکیم شود ولی ذهن کوچک من نقشه ی دیگری میکشد
که هم صاحب خوراکی شوم وهم درته حیاط جوری که مادربزرگ متوجه نشود
چرخ سواری کنم پدربزرگم راببینم که باقامت بلندش عصابه دست
به دیوارتکیه میکند وبه سمت کوچه می رود ومن دوان دوان به سمتش میروم
تادست برشانه من گذاردهردو به سمت کوچه می رویم
به سمت تکه سنگی که درکنار یکی ازخانه های محله است
خانه ای که صاحبش یکی ازاهل طایفه ی پدربزرگ است
پدربزرگ می نشیند ومن درکناراومی ایستم قدری که گذشت
پدربزرگ باعصایش دست به کارمی شود درخت گردویی درآن خانه است
که شاخه هایش به سمت کوچه روانه است
باعصایش به شاخه هایش می زندتاگردویی به زمین بیفتدتا
سهم شکم کوچک من شود گردویی به زمین می خورد پدربزرگم
گردورامیشکند به دست من میدهد مادروزنان محله به دورمرد بزازی
جمعند انگار پارچه هایش مرغوب است چندی اززنان طوقه پارچه ای
دردست دارند پارچه هایی بارنگهای مختلف پارچه هایی گلدار
پارچه ی بنفشی دران میان دردستان مادر خودنمایی می کند
پارچه ای باخطوط سیاه رنگی شبیه به گل پارچه ای که مرایاد
دخترهمسایه ویابه عبارتی آرایشگرمحله می اندازددردلم
انگار کسی می گوید صاحب آن پارچه من وخواهرانم هستیم
واخم کودکانه ای برچهره ام نمایان میشود
عزم رفتن میکنیم پدربزرگ باآن قامت بلندش برجسه ی
کودکانه ام تکیه می کند باهم به سمت خانه می رویم
پدربزرگ برروی پلکان خانه می نشیند
تامادربزرگ استکان چایی رادرمقابلش بگذارد ساعاتی می گذرد
عصرمی شود دران آفتاب سوزان هوای بازی به سرم میزند
ازبالای حیاط به پایین می دوم عمویم رامی بینم که به سمت کوچه می ورد
متوجه صدای قدم هایم می شود به سمت من برمی گردد
لبخندی برلب دارد دستانش رابرایم بازمیکند تادراغوشم بگیرد
برزمین می نشیند تاجسه ی کوچکم هم قدآغوشش شود
باهمان لبخند می گوید چه چیزی میخواهی برایت بخرم
ومن میگویم هیچ چیز ولی اومصرانه ازمن میخواهد ازاوچیزی طلب کنم
ویک آن چیزعجیبی راطلب میکنم جوراب....نمیدانم چراولی ذهن کوچک من
جوراب راازاوطلب میکند واومی گویدباشدساعتی که می گذرداوباجوراب
برمیگرددجوراب زردرنگی باخطوطی سفید که شکوفه های صورتی رنگی دارد
به گمانم زیباترین جوراب من است ولی افسوس وهزاران افسوس
که دیگرپدربزرگ ومادربزرگی نیست
وانها درارامگاه ابدیشان خفته اند ازپدربزرگ تنهاعصایش به یادگارمانده
ان درخت گردوهم خشکیده ان خانه دیگر خرابه ای بیش نیست
سه چرخه ام شکست وفروخته شد به بهایی اندک چه بساکه
من باان کودکی هاکرده بودم استکان های چایی رادیگرمادربزرگ پرنمیکند
حتی نوای صدایش درآن خانه نمی پیچد ای کاش ببیند که من دیگرسه چرخه
سواری نمیکنم
تاسیمان های کف حیاط بشکند آنها ازدوری قدمهایشان میشکنند
دیگر درآن خانه نمیدوم من دیگرسالهاست کودکی نکرده ام
کودک بودن شاید زیباترین حس دنیاست
چراکه دربرابرهیچ قانونی موظف به پاسخگویی نیستندنمیدانم این چه
آرزوی تلخی بود که ان روزها دروجودم ریشه دوانده بود که ای کاش
بزرگ شوم حال چه بزرگ شده ام حاصل چه شده
حال چه میخواهم حال میخواهم کودک باشم ومیدانم
ارزویی محال است دستانم رادیگرخاک کثیف نمیکند
این دستان چرک گناه گرفته اند چشمانم مشکل پسند شده اند
به جوراب عمواکتفانمیکنم دیگرعمویم لبخند ان روزهارانمیزند
مشتاق دراغوش کشیدنم نمیشودهمگی جوری یکدیگررامینگریم
که انگارمقصریم ویاصدهاپشت غریبه روزگارباماچه کرده است
فراموشی راخوب یادگرفته ایم حال کیلومترها ازخانه پدربزرگ فاصله داریم
اینجادرشهربه سرمیبریم
اینجاخبری ازحیاط بزرگ خبری نیست همگی درون یک قوطی حبسیم
وبه یک پنجره اکتفامیکنیم اینجا خاکی برای بازی بچه هانیست
همه جااسفالت است همدم بچه های اینجاعروسک نیست تبلت است
وعروسک محبوبشان باربی است همگی درارزوی بزرگ شدنند
چه تکاپوی عجیبی حال چه عجله ایست قدری کودکی کنید
اینجاخیلی زوددیرمیشود زندگی رانبایدساده گرفت زیادکه ساده بگیری
تاچشم بازکنی دورت زده است
آموخته ام که:خدا عشقست و عشق تنهاخداست!
آموخته ام: وقتی ناامید میشوم خدا،با تمام عظمتش،عاشقانه انتظار میکشد،دوباره به رحمتش امیدوارشوم!
آموخته ام: اگر تاکنون به آنچه خواستم نرسیدم،خدا برایم بهترش را درنظر گرفته!
آموخته ام که:خدا عشقست و عشق تنهاخداست!
آموخته ام: وقتی ناامید میشوم خدا،با تمام عظمتش،عاشقانه انتظار میکشد،دوباره به رحمتش امیدوارشوم!
آموخته ام: اگر تاکنون به آنچه خواستم نرسیدم،خدا برایم بهترش را درنظر گرفته!
آموخته ام که:خدا عشقست و عشق تنهاخداست!
آموخته ام: وقتی ناامید میشوم خدا،با تمام عظمتش،عاشقانه انتظار میکشد،دوباره به رحمتش امیدوارشوم!
آموخته ام: اگر تاکنون به آنچه خواستم نرسیدم،خدا برایم بهترش را درنظر گرفته!
در حال حاضر 2 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 2 مهمان ها)