آدما دو جور زندگی میکنن :
یا غرورشونو زیر پاشون میذارن و با انسانها زندگی میکنن
یا انسانهارو زیر پاشون میذارن و با غرورشون زندگی میکنن
آدما دو جور زندگی میکنن :
یا غرورشونو زیر پاشون میذارن و با انسانها زندگی میکنن
یا انسانهارو زیر پاشون میذارن و با غرورشون زندگی میکنن
سخت است حرفت را نفهمند و سخت تر این است که حرفت را اشتباهی بفهمند…
حالا میفهمم که خدا چه زجری میکشد
وقتی این همه آدم حرفش را که نفهمیده اند هیچ ، اشتباهی هم فهمیده اند
دکتر علی شریعتی
این روزها من
خدای سکوت شده ام
خفقان گرفته ام تاآرامش اهالی دنیاخط خطی نشود...اینجا زمین استاینجا زمین است رسم آدمهایش عجیب استاینجا گم که میشویبجای اینکه دنبالت بگردننفراموشت میکندد.........
بی تو بودن را معنا می کنم با تنهایی و آسمان گرفته
آسمان پر باران چشم هایم
بی تو بودن را معنا می کنم با شمع , با سوزش ناگریز شمعی بی پروانه
بی تو بودن را چگونه میتوان تفسیر کرد
وقتی که بی تو بودن خیلی دشوار است ؟
“راه حل صحیح موفقیت این است ...
که اشتیاق شما به پیروزی بیشتر از ترس شما از شکست باشد.”
از هر دری سخنی ...
از پاسخ به سوالات در پیام خصوصی معذورم.
سوالتون رو یکبار و با عنوان مناسب در تاپیک مرتبط مطرح کنید و منتظر پاسخ بمانید.
مرداب عشق
با خود گفتم باید به او برسم فقط او را در نظر داشتم به هیچ کس دیگر نمی اندیشیدم نه به خودم فکر می کردم نه به زندگی که داشتم
فقط او برایم مهم بودنه چیز دیگری
او کاری کرده بود که من دیوانه اش بودم دیوانه اش شده بودم نمی دانستم چگونه از این مخمصه نجات یابم
کاری کرده بود که در باتلاق وجودش گیر بیوفتم وآنقدر دست پا بزنم که درون آن غرق شوم او می خواست من بمیرم
هیچ علاقه ای به من نداشت ولی من برایش میمردم و او نمی دانست نمی فهمید
با خود گفتم ای کاش همه دست در دست هم میدادند تا شاید اومرا ببیند مرا تماشا کند
آن قدر به او فکر کردم وبرای خودم غصه خوردم که چرا نمی توانم به او بگویم دوستت دارم
من واقعا در باتلاق وجودش گیر افتادم
غرق شدم
غرق وجودش شدم
برای همیشه غرق شدم
وفهمیدم غرق شدن چه لذتی دارد
داستان زیبا
زنی از خانه بیرون آمد و سه پیرمرد را با چهره های زیبا جلوی در دید.
به آنها گفت: « من شما را نمی شناسم ولی فکر می کنم گرسنه باشید، بفرمائید داخل تا چیزی برای خوردن به شما بدهم.»
آنها پرسیدند:« آیا شوهرتان خانه است؟»
زن گفت: « نه، او به دنبال کاری بیرون از خانه رفته.»
آنها گفتند: « پس ما نمی توانیم وارد شویم منتظر می مانیم.»
عصر وقتی شوهر به خانه برگشت، زن ماجرا را برای او تعریف کرد.
شوهرش به او گفت: « برو به آنها بگو شوهرم آمده، بفرمائید داخل.»
زن بیرون رفت و آنها را به خانه دعوت کرد. آنها گفتند: « ما با هم داخل خانه نمی شویم.»
زن با تعجب پرسید: « چرا!؟» یکی از پیرمردها به دیگری اشاره کرد و گفت:« نام او ثروت است.» و به پیرمرد دیگر اشاره کرد و گفت:« نام او موفقیت است. و نام من عشق است، حالا انتخاب کنید که کدام یک از ما وارد خانه شما شویم.»
زن پیش شوهرش برگشت و ماجرا را تعریف کرد. شوهـر گفت:« چه خوب، ثـروت را دعوت کنیم تا خانه مان پر از ثروت شود! » ولی همسرش مخالفت کرد و گفت:« چرا موفقیت را دعوت نکنیم؟»
فرزند خانه که سخنان آنها را می شنید، پیشنهاد کرد:« بگذارید عشق را دعوت کنیم تا خانه پر از عشق و محبت شود.»
مرد و زن هر دو موافقت کردند. زن بیرون رفت و گفت:« کدام یک از شما عشق است؟ او مهمان ماست.»
عشق بلند شد و ثروت و موفقیت هم بلند شدند و دنبال او راه افتادند. زن با تعجب پرسید:« شما دیگر چرا می آیید؟»
پیرمردها با هم گفتند:« اگر شما ثروت یا موفقیت را دعوت می کردید، بقیه نمی آمدند ولی هرجا که عشق است ثروت و موفقیت هم هست! » آری… با عشق هر آنچه که می خواهید می توانید به دست آوردید
گنجشک می خندید به اینکه چرا هر روز
بی هیچ پولی برایش دانه می پاشم...
من می گریستم به اینکه حتی او هم
محبت مرا از سادگی ام می پندارد...
![]()
عادت ندارم درد دلم را ،
به همه کس بگویم ..! ! !
پس خاکش میکنم زیر چهره ی خندانم.. ،
تا همه فکر کنند . . .
نه دردی دارم و نه قلبیدلتنگم،
مثل مادر بي سوادي
که دلش هواي بچه اش را کرده
ولي بلد نيست شماره اش را بگيره.
ادم دلش میخواد بخورتش
دلم برات خیلی تنگ شده وای که چقدر سخته بدون تو نفس کشیدن هیچ وقت فکر نمیکردم که بودنم به بودن یکی اینقدر وابسته باشه که وقتی هست خنده رو لبام باشه ووقتی نیست اشک رو چشام کاش میدونستی بی تو چه زجری میکشم ای کاش همه اینا فقط یه خواب بود که وقتی بیدار میشدم میدیدم که ترکم نکردی میدیدم واسه همیشه مال منی ولی مجبورم با یادت وخاطراتمون به اجبار نفس بکشم ولی عشقم من هیچ وقت نا امید نمیشم همیشه چشم به راه برگشتنت میمونم نمیدونم شاید یه روز از رفتنت پشیمون شی! پشیمون شدی و برگشتی پیشم ولی میدونی از چی میترسم ؟ اینکه یه روزی بیای که من دیگه نباشم از این دنیای بی وفا رفته باشم
امروز که آیینه جوابش سنگ است
در ذهن زمانه عشق هم بی رنگ است
هرکس که نداند تو خودت میدانی
آری به خدا دلم برایت تنگ است …
واژه کم آورده ام برای بیان بیتابی هایم، دلتنگی هایم... پس اشک را میهمان بیتابی و دلتنگی های شبانه ام میکنم...
باز هم شب و سکوت و آوار خاطرات تلخ و شیرین بر سرم و حضور کوتاه لبخند و همراه همیشگی ام "گریه" و جمله کوتاه، اما آرام کننده ی "این نیــــــــــز بگــــــــــذرد"
خوابیــــده بـــودم کـــابــوس میـــدیــــدم از خـواب بلنــــد شـــدم تــا بــه آغـــــــوشت پنــاه بــبرم…
افســــــــــــــــــوس …
یــادم رفـــته بــود کـــه از نبــــــودنت به خــــواب پنـــاه بـــرده بــــودم...
در حال حاضر 3 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 3 مهمان ها)
علاقه مندي ها (Bookmarks)