امشب دامادم راهی حجله گاه عروسش شد...
سخت بود...!!!
درد داشت طعم رقیب را چشیدن...
اسم تو باید هم ردیف اسم من می آمد...
چه شد که همه چیز بهم خورد؟!
چه شد مال "او" شدی؟!
چه شد "من" برایت تمام شدم؟!
روز عروسی ات آمدم...در لابلای جمعیت پنهان شدم...!!
مرا ندیدی!!!
اما من تورا در کت و شلوار مشکی دامادی ات دیدم!
چقدر خواستنی شده بودی
روزی مَــــــــــردِ رویای من بودی...
اما حالا داماد دیگری شدی...!
عروست چقدر به تو می بالید...
چقدر خندان دستان سفید و ظریفش را دور گردنت می انداخت...!
و چقدر لبخندهایتان عمیق بود.......................
من زیر مهر دست های بهم قفل شده و قلب های ملتهب تو و عروست یخ بستم!
برق حلقه ات هنوزهم تن یخی و آذری مرا می سوزاند...
برق حلقه ی طلایی دست چپت تمام زندگی ام را سوزاند...
مَـــــــــــــــــــــــ ـــن را تمام کرد......................
آرام تر برو مسافر من...!
آرام تر گام بردار...!
بگذار دلم باور کند که دیگر تو مال دیگرانی...!
بگذار باور کند که فکر کردن به داماد دیگران حرام است...!
امشب صدای اشک ها و ضجه های من،،،
در صدای فنر تخت تو و عروست گم می شود...!
امشب تو به حجله گاه معشوقت می روی و.......
من دِلَـــــــــمـــــــــــ را به قربانگاه می برم...!