نمایش نتایج: از 1 به 4 از 4

موضوع: يک شبي مجنون نمازش را شکست

1014
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2014
    شماره عضویت
    8109
    نوشته ها
    1,999
    تشکـر
    2,867
    تشکر شده 3,828 بار در 1,232 پست
    میزان امتیاز
    12

    يک شبي مجنون نمازش را شکست


    [replacer_img]




    يک شبي مجنون نمازش را شکست

    بي وضو در کوچه ليلا نشست

    عشق آن شب مست مستش کرده بود
    فارغ از جام الستش کرده بود

    سجده اي زد بر لب درگاه او
    پر زليلا شد دل پر آه او

    گفت يا رب از چه خوارم کرده اي
    بر صليب عشق دارم کرده اي

    جام ليلا را به دستم داده اي
    وندر اين بازي شکستم داده اي

    نشتر عشقش به جانم مي زني
    دردم از ليلاست آنم مي زني

    خسته ام زين عشق
    ، دل خونم مکن
    من که مجنونم تو مجنونم مکن

    مرد اين بازيچه ديگر نيستم
    اين تو و ليلاي تو
    ... من نيستم

    گفت
    : اي ديوانه ليلايت منم
    در رگ پيدا و پنهانت منم

    سال ها با جور ليلا ساختي
    من کنارت بودم و نشناختي

    عشق ليلا در دلت انداختم
    صد قمار عشق يک جا باختم

    کردمت آواره
    ء صحرا نشد
    گفتم عاقل مي شوي اما نشد


    سوختم در حسرت يک يا ربت
    غير ليلا برنيامد از لبت

    روز و شب او را صدا کردي ولي
    ديدم امشب با مني گفتم بلي

    مطمئن بودم به من سرميزني
    در حريم خانه ام در ميزني

    حال اين ليلا که خوارت کرده بود
    درس عشقش بيقرارت کرده بود

    مرد راهش باش تا شاهت کنم
    صد چو ليلا کشته در راهت کنم
    ...
    امضای ایشان

    آموخته ام که:خدا عشقست و عشق تنهاخداست!
    آموخته ام: وقتی ناامید میشوم خدا،با تمام عظمتش،عاشقانه انتظار میکشد،دوباره به رحمتش امیدوارشوم!

    آموخته ام: اگر تاکنون به آنچه خواستم نرسیدم،خدا برایم بهترش را درنظر گرفته!

  2. 6 کاربران زیر از mahastey بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  3. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Feb 2015
    شماره عضویت
    12914
    نوشته ها
    271
    تشکـر
    214
    تشکر شده 178 بار در 112 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : يک شبي مجنون نمازش را شکست

    نقل قول نوشته اصلی توسط mahestey نمایش پست ها
    [replacer_img]




    يک شبي مجنون نمازش را شکست

    بي وضو در کوچه ليلا نشست

    عشق آن شب مست مستش کرده بود
    فارغ از جام الستش کرده بود

    سجده اي زد بر لب درگاه او
    پر زليلا شد دل پر آه او

    گفت يا رب از چه خوارم کرده اي
    بر صليب عشق دارم کرده اي

    جام ليلا را به دستم داده اي
    وندر اين بازي شکستم داده اي

    نشتر عشقش به جانم مي زني
    دردم از ليلاست آنم مي زني

    خسته ام زين عشق
    ، دل خونم مکن
    من که مجنونم تو مجنونم مکن

    مرد اين بازيچه ديگر نيستم
    اين تو و ليلاي تو
    ... من نيستم

    گفت
    : اي ديوانه ليلايت منم
    در رگ پيدا و پنهانت منم

    سال ها با جور ليلا ساختي
    من کنارت بودم و نشناختي

    عشق ليلا در دلت انداختم
    صد قمار عشق يک جا باختم

    کردمت آواره
    ء صحرا نشد
    گفتم عاقل مي شوي اما نشد


    سوختم در حسرت يک يا ربت
    غير ليلا برنيامد از لبت

    روز و شب او را صدا کردي ولي
    ديدم امشب با مني گفتم بلي

    مطمئن بودم به من سرميزني
    در حريم خانه ام در ميزني

    حال اين ليلا که خوارت کرده بود
    درس عشقش بيقرارت کرده بود

    مرد راهش باش تا شاهت کنم
    صد چو ليلا کشته در راهت کنم
    ...



    بسیار زیبا.من عاشق این شعرم

  4. کاربران زیر از Shadi.hedayat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  5. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Jun 2015
    شماره عضویت
    17587
    نوشته ها
    1,663
    تشکـر
    480
    تشکر شده 1,427 بار در 770 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : يک شبي مجنون نمازش را شکست

    [replacer_a]

    مجنون چو شنید پند خویشان


    از تلخی پند شد پریشان


    زد دست و درید پیرهن را

    کاین مرده چه می‌کند کفن را


    آن کز دو جهان برون زند تخت

    در پیرهنی کجا کشد رخت


    چون وامق از آرزوی عذرا

    گه کوه گرفت و گاه صحرا


    ترکانه ز خانه رخت بربست

    در کوچگه رحیل بنشست


    دراعه درید و درع می‌دوخت

    زنجیر برید و بند می‌سوخت


    می‌گشت ز دور چون غریبان

    دامن بدریده تا گریبان


    بر کشتن خویش گشته والی

    لاحول ازو به هر حوالی


    دیوانه صفت شده به هر کوی

    لیلی لیلی زنان به هر سوی


    احرام دریده سر گشاده

    در کوی ملامت او فتاده


    با نیک و بدی که بود در ساخت

    نیک از بد و بد ز نیک نشناخت


    می‌خواند نشید مهربانی

    بر شوق ستاره یمانی


    هر بیت که آمد از زبانش

    بر یاد گرفت این و آتش


    حیران شده هر کسی در آن پی

    می‌دید و همی گریست بر وی


    او فارغ از آنکه مردمی هست

    یا بر حرفش کسی نهد دست


    حرف از ورق جهان سترده

    می‌بود نه زنده و نه مرده


    بر سنگ فتاده خوار چون گل

    سنگ دگرش فتاده بر دل


    صافی تن او چو درد گشته

    در زیر دو سنگ خرد گشته


    چون شمع جگر گداز مانده

    یا مرغ ز جفت باز مانده


    در دل همه داغ دردناکی

    بر چهره غبارهای خاکی


    چون مانده شد از عذاب و اندوه

    سجاده برون فکند از انبوه


    بنشست و به هایهای بگریست

    کاوخ چکنم دوای من چیست


    آواره ز خان و مان چنانم

    کز کوی به خانه ره ندانم


    نه بر در دیر خود پناهی

    نه بر سر کوی دوست راهی


    قرابه نام و شیشه ننگ

    افتاد و شکست بر سر سنگ


    شد طبل بشارتم دریده

    من طبل رحیل برکشیده


    ترکی که شکار لنگ اویم

    آماجگه خدنگ اویم


    یاری که ز جان مطیعم او را

    در دادن جان شفیعم او را


    گر مستم خواند یار مستم

    ور شیفته گفت نیز هستم


    چون شیفتگی و مستیم هست

    در شیفته دل مجوی و در مست


    آشفته چنان نیم به تقدیر

    کاسوده شوم به هیچ زنجیر


    ویران نه چنان شد است کارم

    کابادی خویش چشم دارم


    ای کاش که بر من اوفتادی

    خاکی که مرا به باد دادی


    یا صاعقه‌ای درآمدی سخت

    هم خانه بسوختی و هم رخت


    کس نیست که آتشی در آرد

    دود از من و جان من برآرد


    اندازد در دم نهنگم

    تا باز رهد جهان ز ننگم


    از ناخلفی که در زمانم

    دیوانه خلق و دیو خانم


    خویشان مرا ز خوی من خار

    یاران مرا ز نام من عار


    خونریز من خراب خسته

    هست از دیت و قصاص رسته


    ای هم نفسان مجلس ورود

    بدرود شوید جمله بدرود


    کان شیشه می که بود در دست

    افتاده شد آبگینه بشکست


    گر در رهم آبگینه شد خورد

    سیل آمد و آبگینه را برد


    تا هر که به من رسید رایش

    نازارد از آبگینه پایش


    ای بی‌خبران ز درد و آهم

    خیزید و رها کنید راهم


    من گم شده‌ام مرا مجوئید

    با گم شدگان سخن مگوئید


    تا کی ستم و جفا کنیدم

    با محنت خود رها کنیدم


    بیرون مکنید از این دیارم

    من خود به گریختن سوارم


    از پای فتاده‌ام چه تدبیر

    ای دوست بیا و دست من گیر


    این خسته که دل سپرده تست

    زنده به توبه که مرده تست


    بنواز به لطف یک سلامم

    جان تازه نما به یک پیامم


    دیوانه منم به رای و تدبیر

    در گردن تو چراست زنجیر


    در گردن خود رسن میفکن

    من به باشم رسن به گردن


    زلف تو درید هر چه دل دوخت

    این پرده‌دری ورا که آموخت


    دل بردن زلف تو نه زور است

    او هندو و روزگار کور است


    کاری بکن ای نشان کارم

    زین چه که فرو شدم برآرم


    یا دست بگیر از این فسوسم

    یا پای بدار تا ببوسم


    بی کار نمی‌توان نشستن

    در کنج خطاست دست بستن


    بی‌رحمتم این چنین چه ماندی

    (ارحم ترحم) مگر نخواندی


    آسوده که رنج بر ندارد

    از رنجوران خبر ندارد


    سیری که به گرسنه نهد خوان

    خردک شکند به کاسه در نان


    آن راست خبر از آتش گرم

    کو دست درو زند بی‌آزرم


    ای هم من و هم تو آدمیزاد

    من خار خسک تو شاخ شمشاد


    زرنیخ چو زر کجا عزیز است

    زان یک من ازین به یک پشیز است


    ای راحت جان من کجائی

    در بردن جان من چرائی


    جرم دل عذر خواه من چیست

    جز دوستیت گناه من چیست


    یکشب ز هزار شب مرا باش

    یک رای صواب گو خطا باش


    گردن مکش از رضای اینکار

    در گردن من خطای اینکار


    این کم زده را که نام کم نیست

    آزرم تو هست هیچ غم نیست


    صفرای تو گر مشام سوز است

    لطفت ز پی کدام روز است


    گر خشم تو آتشی زند تیز

    آبی ز سرشک من بر او ریز


    ای ماه نوم ستاره تو

    من شیفته نظاره تو


    به گر به توام نمی‌نوازند

    کاشفته و ماه نو نسازند


    از سایه نشان تو نه پرسم

    کز سایه خویشتن می‌بترسم


    من کار ترا به سایه دیده

    تو سایه ز کار من بریده


    بردی دل و جانم این چه شور است

    این بازی نیست دست زور است


    از حاصل تو که نام دارم

    بی‌حاصلی تمام دارم


    بر وصل تو گرچه نیست دستم

    غم نیست چو بر امید هستم


    گر بیند طفل تشنه در خواب

    کورا به سبوی زر دهند آب


    لیکن چو ز خواب خوش براید

    انگشت ز تشنگی بخاید


    پایم چو دولام خم‌پذیر است

    دستم چو دو یا شکنج گیر است


    نام تو مرا چو نام دارد

    کو نیز دویا دولام دارد


    عشق تو ز دل نهادنی نیست

    وین راز به کس گشادنی نیست


    با شیر به تن فرو شد این راز

    با جان به در آید از تنم باز


    این گفت و فتاد بر سر خاک

    نظارگیان شدند غمناک


    گشتند به لطف چاره سازش

    بردند به سوی خانه بازش


    عشقی که نه عشق جاودانیست

    بازیچه شهوت جوانیست


    عشق آن باشد که کم نگردد

    تا باشد از این قدم نگردد


    آن عشق نه سرسری خیالست

    کورا ابد الابد زوالست


    مجنون که بلند نام عشقست

    از معرفت تمام عشقست


    تا زنده به عشق بارکش بود

    چون گل به نسیم عشق خوش بود


    واکنون که گلش رحیل یابست

    این قطره که ماند ازو گلابست


    من نیز بدان گلاب خوشبوی

    خوش می‌کنم آب خود درین جوی

  6. 2 کاربران زیر از مرسانا 19 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  7. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2015
    شماره عضویت
    17235
    نوشته ها
    346
    تشکـر
    66
    تشکر شده 306 بار در 174 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : يک شبي مجنون نمازش را شکست

    نقل قول نوشته اصلی توسط mahestey نمایش پست ها
    [replacer_img]




    يک شبي مجنون نمازش را شکست

    بي وضو در کوچه ليلا نشست

    عشق آن شب مست مستش کرده بود
    فارغ از جام الستش کرده بود

    سجده اي زد بر لب درگاه او
    پر زليلا شد دل پر آه او

    گفت يا رب از چه خوارم کرده اي
    بر صليب عشق دارم کرده اي

    جام ليلا را به دستم داده اي
    وندر اين بازي شکستم داده اي

    نشتر عشقش به جانم مي زني
    دردم از ليلاست آنم مي زني

    خسته ام زين عشق
    ، دل خونم مکن
    من که مجنونم تو مجنونم مکن

    مرد اين بازيچه ديگر نيستم
    اين تو و ليلاي تو
    ... من نيستم

    گفت
    : اي ديوانه ليلايت منم
    در رگ پيدا و پنهانت منم

    سال ها با جور ليلا ساختي
    من کنارت بودم و نشناختي

    عشق ليلا در دلت انداختم
    صد قمار عشق يک جا باختم

    کردمت آواره
    ء صحرا نشد
    گفتم عاقل مي شوي اما نشد


    سوختم در حسرت يک يا ربت
    غير ليلا برنيامد از لبت

    روز و شب او را صدا کردي ولي
    ديدم امشب با مني گفتم بلي

    مطمئن بودم به من سرميزني
    در حريم خانه ام در ميزني

    حال اين ليلا که خوارت کرده بود
    درس عشقش بيقرارت کرده بود

    مرد راهش باش تا شاهت کنم
    صد چو ليلا کشته در راهت کنم
    ...
    خیلی قشنگ بود
    امضای ایشان
    حضرت محمد(ص) فرمودند:
    برای هر چیزی قلبی است و قلب قران سوره یس است.

  8. کاربران زیر از دریا071 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. شکست پُلی است برای پیروزی؟
    توسط R e z a در انجمن روانشناسی شغلی
    پاسخ: 1
    آخرين نوشته: 10-06-2022, 02:15 AM
  2. مقایسه هاست لینوکس با هاست ویندوز
    توسط bety10 در انجمن اینترنت و کامپیوتر
    پاسخ: 1
    آخرين نوشته: 07-11-2015, 12:38 PM
  3. چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام است.
    توسط prv در انجمن گپ خودمانی
    پاسخ: 11
    آخرين نوشته: 05-14-2015, 12:14 AM
  4. یک آزمایش روانشاسی/ تا اطلاع ثانوی ماست سیاه است!
    توسط farokh در انجمن اس ام اس و نوشته های زیبا
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 06-03-2014, 09:11 AM
  5. چگونگی حمایت از کودکان بی سرپرست یا بدسرپرست
    توسط R e z a در انجمن روانشناسی کودک و نوجوان
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 10-30-2013, 01:13 AM

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

من، مرد، به، تو،

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد