-
1 فایل پیوست
گلچیـنی از بهـترین قسمت های کتـابی که خوانـده ایم
هرکــدوم از مـا کتـاب هـایی ُ کــم و بیــش خوندیم ؛
گـاهی بعضی از قسمت هـای نوشته شده ی یک کــتاب،خیــــــلی عمیق تونســتن روی مـا اثر بـزارند و بـاعث بشند دقـایقی بیشـر روشون تفکر کنیم .
حتی شـاید دست به قلم هم شده باشید تا دور اون مــتن رو علامـت گذاری کنید .
شـاید جالب و مفیــد باشه که هرکـدومون تو این تـاپیک گلچینی از بهـترین قسمـت هـای کتاب هـای مختلف ُ که به دلــمون نشسته همراه ذکر عنوان و نویسنده ی کتـاب،جمع آوری کنیم .
: )
http://forum.moshaver.co/attachment....entid=82&stc=1
-
1 فایل پیوست
پاسخ : گلچیـنی از بهـترین قسمت های کتـابی که خوانـده ایم
فایل پیوست 85
اگر ثروتمند نيستي مهم نيست،بسياري از مردم ثروتمند نيستند
اگر جوان نيستي ،همه با چهره ي پيري مواجه مي شوند
اگر تحصيلات عالي نداري با كمي سواد هم مي توان زندگي كرد
اگر سالم نيستي ، هستند افرادي كه با معلوليت و بيماري زندگي مي كنند
اما اگر عزت نفس نداري ، برو بمــير كه هيــچ نداري .. !
نقل از گوته در كتاب يك دقيقه بــراي خــودم از اسپنسر جانســون
-
1 فایل پیوست
پاسخ : گلچیـنی از بهـترین قسمت های کتـابی که خوانـده ایم
فایل پیوست 86
چه قدر خوب است که برای تاسف خوردن به حال خودمان نیز زمان مشخص و محدودی در نظر بگیریم. چند دقیقه اشک بریزیم و بعد به استقبال روزی برویم که در پیش رو داریم
موری به طور تمام وقت روی صندلی چرخدار می نشست. و با این حال پر از فکر بکر و نکته بود. مطالبش را روی هر چه به دستش می رسید یادداشت می کرد.
باورهایش را به رشته تحریر در می آورد. درباره زندگی در سایه مرگ می نوشت :
«آن چه را می توانید انجام دهید و آن چه را نمی توانید بپذیرید»
«بپذیرید که گذشته هر چه بوده گذشته، گذشته را انکار نکنید» «بیاموزید تا خود و دیگران را ببخشایید»
«هرگز خیال نکنید فرصتی از دست رفته است»
کتاب سهشنبهها با مـــوری از مــيچ آلــبوم
-
1 فایل پیوست
پاسخ : گلچیـنی از بهـترین قسمت های کتـابی که خوانـده ایم
فایل پیوست 96
* همیشه داشتن و از دست دادن به مراتب آدم را بیشتر ناراحت میکند تا این که از اول نداشته باشد .
* فقط یک گناه وجود دارد و آن دزدی است .. دروغ که بگویی حق کسی را از دانستن حقیقت می دزدی.
* ناراحت شدن از یک حقیقت بهتر از تسکین یافتن با یک دروغ است .
* او گفت : خیلی می ترسم و من گفتم : چرا؟ و او گفت : چون از ته دل خوشحالم دکتر رسول . خوشحالی این شکلی وحشتناک است . ازش پرسیدم : چرا؟ و او گفت : وقتی دست سرنوشت بخواهد چیزی را ازت بگیرد ، می گذارد این طور خوشحال باشی.
* بعضی از قصه ها نیازی به گفتن ندارند .
کتاب بادبادک بــاز از خــالد حسیــنی
-
1 فایل پیوست
پاسخ : گلچیـنی از بهـترین قسمت های کتـابی که خوانـده ایم
فایل پیوست 150
از داشتن چشم اما ندیدن زیبایی
داشتن گوش اما نشنیدن موسیقی
داشتن عقل اما آگاه نشدن از حقیقت
داشتن قلبی که هرگز نتپیده پس هرگز نسوخته
باید ترسیـــد
کتاب مدرسه ی رویایی از تتسوکو کورویاناگی
-
1 فایل پیوست
پاسخ : گلچیـنی از بهـترین قسمت های کتـابی که خوانـده ایم
فایل پیوست 194
اگر از چيزهايي كه در زندگي اهميت دارند نگه داري كنيم
اگر با كساني كه دوستشان داريم درست و مطابق با ايمانمان رفتار كنيم
زندگي مان از لرزش دردناك كارهاي ناتمام مصيبت نمي بيند.
کتاب ذره اي ايمان داشته باش از مـيچ آلبوم
-
1 فایل پیوست
پاسخ : گلچیـنی از بهـترین قسمت های کتـابی که خوانـده ایم
فایل پیوست 195
هلیا!
احساس رقابت، احساس حقارت است.
بگذار که هزار تیرانداز به روی یک پرنده تیر بیندازند.
من از آنکه دو انگشت بر او باشد انگشت بر میدارم.
رقیب، یک آزمایشگر حقیر بیشتر نیست.
بگذار آنچه از دست رفتنیست از دست برود.
تو در قلب یک انتظار خواهی پوسید.
من این را بارها تکرار کردم هلیا!
کتاب بار دیگر شهری که دوست می داشتم از نـادر ابراهـیمی
-
1 فایل پیوست
پاسخ : گلچیـنی از بهـترین قسمت های کتـابی که خوانـده ایم
کنترل ذهن
نوشته خوزه سیلوا
گزیده ای از فصل ششم
تکنیک مراقبه تالاب گل آفتابگردان
"نخست بر روی صندلی تخت یا هر جایی که احساس راحتی می کنید قرار بگیرید چشمهاتان راببندید چند نفس عمیق بکشید عضلاتتان را شل کنید و با شمارش معکوس(از ده تا یک) وارد سطح آلفای ذهنی (اولین مرحله مراقبه و رسیدن به ریلاکس آگاهانه) شوید و خیال کنید در اتاقی با دکوراسیونی زیبا و آرامشبخش و دارای دری خوش منظر از چوب بلوط قرار دارید ذهناً بطرف آن در گام بردارید و تصور کنید که آن بخودی خود برروی شما باز میشود در آن طرف در تالاب گل آفتابگردان قرار دارد.
Sent from my HUAWEI G510-0200 using Tapatalk
-
پاسخ : گلچیـنی از بهـترین قسمت های کتـابی که خوانـده ایم
توجهتان را کاملاً بر روی دری که در حال باز شدنست متمرکز کنید وقتیکه در کاملاً باز شد یک تالاب بسیار زیبا در روبروی شما ظاهر خواهد گشت. در سطح آب زلال آبی رنگ و درخشان تالاب اینجا و آنجا گلهای زنبق با گلبرگهای پهنشان جلوه خاصی به طبیعت بخشیده اند. در کناره های ساحلی تالاب درختانی شاداب و تعدادی بیشماری گل رنگهای زرد ارغوانی سفید قرمز بنفش و دیگر رنگهای دوست داشتنی دیده می شوند. در اطراف درختان حیواناتی زیبا مشغول چرا هستند یک شیر نر با یال درخشان و کمند مانندش در حال خوردن آب است اما وقتی طرش را بلند می کند با دیدن شما در پشت درختان ناپدید می شود.
Sent from my HUAWEI G510-0200 using Tapatalk
-
پاسخ : گلچیـنی از بهـترین قسمت های کتـابی که خوانـده ایم
با نگاه دقیقتر به تالاب متوجه میشوید که گل آفتاب گردان بسیار بزرگی در مرکز آن وجود دارد گلبرگهای آن به اندازه ای بزرگ هستند که شما براحتی میتوانید برروی آنها دراز بکشید بنابراین به طرف آن حرکت کنید وقتی به آن رسیدید از ساقه آن بالا بروید و خودتان را در ناز بالش نرم و راحت گلبرگها رها کنید در آن بالا بوی مطبوع و دلنواز گلهای اطراف بینی شما را نوازش خواهد داد. در حالیکه روی گل آفتابگردان دراز کشیده اید و به آسمان مینگرید ابرهای پنبه ای سفیدی را خواهد دید که از بالای سرتان در حال رد شدن هستند در این لحظه احساس راحتی رضایت بخشی تمام وجود شما را فرا خواهد گرفت. اکنون از جای خود بلند شویدو نظری به اطراف بیندازید. خرگوشی در حال کندن زمین برای ساختن لانه است بچه آهویی در اطراف او جستجو می کند گله ای از فیلها در گوشه ای از تالاب مشغول شستشوی خود هستند.
Sent from my HUAWEI G510-0200 using Tapatalk
-
پاسخ : گلچیـنی از بهـترین قسمت های کتـابی که خوانـده ایم
پس از دقایقی از طریق یکی از گلبرگها به درون آب سرازیر شوید آب تالاب بسیار گواراست این همان چشمه آب جوانی و سلامتیست با نوشیدن مقداری از آب آن احساسات شما بهتر و بهتر خواهد شد. اکنون از سطح آب به زیر آن بروید و در آنجا به شنا کردن مشغول شوید در زیر آب ماهیهای گوناگونی را خواهید دید که با شکلهایی جذاب و رنگهایی متنوع در حال رفت و آمد هستند با برخی از آن ماهیها بازی کنید. ناگهان دلفینی در برابر شما ظاهر می شود و با لذت در کنار شما به شنا مشغول میشود رفتار او بسیار دوستانه و صمیمانه است. آب تالاب همانند هوا بنظر می رسد بطوریکه حتی با دهان باز میتوانید در زیر آب شنا کنید احساس کنید که این آب از طریق رگهایتان وارد بدن شما شده و همه اندامها و اعضای داخلیتان را تمیز و پاک می کند.
Sent from my HUAWEI G510-0200 using Tapatalk
-
پاسخ : گلچیـنی از بهـترین قسمت های کتـابی که خوانـده ایم
بعد از اینکه مدتی در دنیای شگفت انگیز زیر آب به سیاحت پرداختید دوباره به سطح آب بیایید و و خودتان را بالای گل آفتابگردان برسانید در دوردست چندین قله کوه به چشم میاید که یکی از آنها پوشیده از برف است در سرزمین تالاب گل آفتابگردان هر کاری از دست شما بر میاید بنابراین شروع به ئرواز در سطح آب کنید و پس از اوج گرفتن در سطح آسمان پروازتان را به سمت کوهستان ادامه دهید از آن بالا حیواناتی را میتوانید ببینید که هر کدام مشغول کاری هستند ناگهان عقابی در کنار شما ظاهر شده و پس از مدتی همراهی شما در پهنه آسمان از نظر ناپدید میشود.
Sent from my HUAWEI G510-0200 using Tapatalk
-
پاسخ : گلچیـنی از بهـترین قسمت های کتـابی که خوانـده ایم
زمانیکه به نوک قله پربرف رسیدید روی برفهای سپید فرود آیید و با آنها بازی کنید بعد از آن بالا به طرف دره ای سر بخورید وقتی ته دره رسیدید دوباره از زمین بلند شوید و پس از مدتی پرواز در اطراف کوهستان به سمت تالاب برگردید و روی گل آفتابگردان فرود آیید اکنون آرامش وجودتان را فرا گرفته بنابراین دوباره از همان در بلوطی وارد اتاق شوید و با شمارش از یک تا پنج از سطح آلفا خارج شوید "
Sent from my HUAWEI G510-0200 using Tapatalk
-
پاسخ : گلچیـنی از بهـترین قسمت های کتـابی که خوانـده ایم
این تکنیک یکی از روشهایمؤثر در مقابله با تبعات نامطلوب استرس است و شما میتوانید عناصر آنرا به دلخواه تغییر دهید ممکن است عده ای این تکنیک را فقط یک تصویر سازی ساده ذهنی بپندارند که د پاسخ باید گفذ تمامی احساسات ما؛ ترس و آزردگی و حتی استرس و سایر حالات باطنی و هیجانی همگی تصوری و خیالی هستند زیرا آنها محصول کارخانه تصویرسازی ذهن است. بطور کلی هدف این تکنیک این است که تصاویر ذهنیمان را نه بر علیه خودمان بلکه در جهت آرامش و رسیدن به اهداف و رضایت مورد استفاده قرار دهیم.
🌾🌾🌾
Sent from my HUAWEI G510-0200 using Tapatalk
-
1 فایل پیوست
پاسخ : گلچیـنی از بهـترین قسمت های کتـابی که خوانـده ایم
صحیفه سجادیه♥
به نظرم از احساسی ترین کتابهایی است که خوانده ام و پنجاه و چهار مناجات از حضرت سجاد علیه السلام در آنست . گزیده ای ازآخرین مناجاتایشان با خدا در جهت زدودن غم و اندوه:
🍀 ای زداینده اندوه و برطرف کننده غم و رحمت آورنده در دو دنیا بر محمد و آلش درود فرستو اندوه مرا برطرف ساز.خداوندا از تو میخواهم همچون کسیکه نیازش سخت و نیرویش سست است و گناهانش افزایش یافته ... از تو درخواست عملی را دارم که هر که آنرا بجا آرد دوستش داری ... و جان مرا در حال استواری بگیر و نیازم را از دنیا قطع کن... از تو بهترین سرنوشت گذشته را می خواهم و از بدترین سرنوشت گذشته به تو پناه میبرم. شوق مرا در گداییم (نیاز از خدا) مانند عاشقانت در گداییشان قرار ده... پس من روز کردم درحالیکه در همه کارها اعتماد و امیدم تویی پس برایم برنامه ای مقرر فرما که پایان آن از همه فرخنده تر باشد 🍀
Sent from my HUAWEI G510-0200 using Tapatalk
-
1 فایل پیوست
پاسخ : گلچیـنی از بهـترین قسمت های کتـابی که خوانـده ایم
کتاب "چهار اثر از فلورانس اسکاول شین"
این کتاب با ترجمه خانم گیتی خوشدل در سال ۱۳۸۶ به چاپ شصتم رسیده است. نویسنده آمریکایی این کتاب که دیگر در قید حیات نیستن سالیان سال در مقام هنرمند (نقاش) ، مشاور، آموزگار ماوراءالطبیعه، و خطیب نامی بلند داشت و با شفا بخشیدن هزاران تن مردمان در گشودن و حل گره ها و مسائل زندگیشان یاوری سترگ بود.
جملاتی از کتاب:
" هر طرحی که پدر آسمانی من در نیفکنده باشد از هم می پاشد و هم اکنون آرمان الهی چهره مینماید. "
" اکنون خدا نه تنها آنچه را که برای دیگران کرده بلکه بیش از آن را نیز برایم می کند "
" به یمن هدایت الهی راه درست را در پیش می گیرم. جاییکه راه نیست خدا راه می گشاید "
" شاید همیشه نتوانیم اندیشه هامان را مهار کنیم اما کلام خود را می توانیم در اختیار گیریم تکرار بر ذهن نیمه هوشیار اثر می گذارد و آنگاه بر موقعیت تسلط می یابیم. "
نکته جلب کننده من در این کتاب تفکیک کردن جملات تأکیدی اثر بخش برای حالات مختلف جسمی و روحی و لحن امیدوارکننده و ساده اون هست.
Sent from my HUAWEI G510-0200 using Tapatalk
-
پاسخ : گلچیـنی از بهـترین قسمت های کتـابی که خوانـده ایم
شهری بود که همه اهالی آن دزد بودند…!
شبها پس از صرف شام، هرکس دسته کلید بزرگ و فانوس را برمیداشت و از خانه بیرون میزد؛
برای دستبرد زدن به خانه یک همسایه !
حوالی سحر با دست پر به خانه برمیگشت، به خانه خودش که آن را هم دزد زده بود !!!
به این ترتیب، همه در کنار هم به خوبی و خوشی زندگی میکردند؛ چون هرکس از دیگری میدزدید و او هم متقابلاً از دیگری، تا آنجا که آخرین نفر از اولی میدزدید…
داد و ستدهای تجاری و به طور کلی خرید و فروش هم در این شهر به همین منوال صورت میگرفت؛ هم از جانب خریدارها و هم از جانب فروشنده ها دولت هم به سهم خود سعی میکرد حق و حساب بیشتری از اهالی بگیرد و آنها را تیغ بزند و اهالی هم به سهم خود نهایت سعی و کوشش خودشان را میکردند که سر دولت را شیره بمالند و نم پس ندهند و چیزی از آن بالا بکشند؛ به این ترتیب در این شهر زندگی به آرامی سپری میشد. نه کسی خیلی ثروتمند بود و نه کسی خیلی فقیر و درمانده…!
روزی، چطورش را نمیدانیم؛ مرد درستکاری گذرش به شهر افتاد و آنجا را برای اقامت انتخاب کرد و شبها به جای اینکه با دسته کلید و فانوس دور کوچه ها راه بیفتد برای دزدی، شامش را که میخورد، سیگاری دود میکرد و شروع میکرد به خواندن رمان…
دزدها میامدند؛ چراغ خانه را روشن میدیدند و راهشان را کج میکردند و میرفتند…
اوضاع از این قرار بود تا اینکه اهالی، احساس وظیفه کردند که به این تازه وارد توضیح بدهند که گرچه خودش اهل این کارها نیست، ولی حق ندارد مزاحم کار دیگران بشود و هرشبی که در خانه میماند، معنیش این بود که خانواده ای سر بی شام زمین میگذارد و روزبعدهم چیزی برای خوردن ندارد !!!
بدین ترتیب، مرد درستکار در برابر چنین استدلالی چه حرفی برای گفتن میتوانست داشته باشد؟ بنابراین پس از غروب آفتاب، او هم از خانه بیرون میزد و همانطور که از او خواسته بودند، حوالی صبح برمیگشت؛ ولی دست به دزدی نمیزد ، آخر او فردی بود درستکار و اهل این کارها نبود.
میرفت روی پل شهر میایستاد و مدتها به جریان آب رودخانه نگاه میکرد و بعد به خانه برمیگشت و میدید که خانه اش مورد دستبرد قرار گرفته است…
در کمتر از یک هفته، مرد درستکار دار و ندارد خود را از دست داد؛ چیزی برای خوردن نداشت و خانه اش هم که لخت شده بود. ولی مشکل این نبود !
چرا که این وضعیت البته تقصیر خود او بود. نه! مشکل چیز دیگری بود. قضیه از این قرار بود که این آدم با این رفتارش، حال همه را گرفته بود!
او اجازه داده بود دار و ندارش را بدزدند بی آنکه خودش دست به مال کسی دراز کند. به این ترتیب، هر شب یک نفر بود که پس از سرقت شبانه از خانه دیگری، وقتی صبح به خانه خودش وارد میشد، میدید خانه و اموالش دست نخورده است؛ خانه ای که مرد درستکار باید به آن دستبرد میزد.
به هر حال بعد از مدتی به تدریج، آنهایی که شبهای بیشتری خانه شان را دزد نمیزد رفته رفته اوضاعشان از بقیه بهتر شد و مال و منالی به هم میزدند و برعکس، کسانی که دفعات بیشتری به خانه مرد درستکار (که حالا دیگر البته از هر چیز به درد نخوری خالی شده بود) دستبرد میزدند، دست خالی به خانه برمیگشتند و وضعشان روز به روز بدتر میشد و خود را فقیرتر مییافتند…
به این ترتیب، آن عده ای که موقعیت مالیشان بهتر شده بود، مانند مرد درستکار، این عادت را پیشه کردند که شبها پس از صرف شام، بروند روی پل چوبی و جریان آب رودخانه را تماشا کنند. این ماجرا، وضعیت آشفته شهر را آشفته تر میکرد؛ چون معنیش این بود که باز افراد بیشتری از اهالی ثروتمندتر و بقیه فقیرتر میشدند.
به تدریج، آنهایی که وضعشان خوب شده بود و به گردش و تفریح روی پل روی آوردند، متوچه شدند که اگر به این وضع ادامه بدهند، به زودی ثروتشان ته میکشد و به این فکر افتادند که چطور است به عده ای از این فقیرها پول بدهیم که شبها به جای ما هم بروند دزدی ؟!!!
قراردادها بسته شد، دستمزدها تعیین و پورسانتهای هر طرف را هم مشخص کردند: آنها البته هنوز دزد بودند و در همین قرار و مدارها هم سعی میکردند سر هم کلاه بگذارند و هرکدام از طرفین به نحوی از دیگری چیزی بالا میکشید و آن دیگری هم از …
اما همانطور که رسم اینگونه قراردادهاست، آنها که پولدارتر بودند و ثروتمندتر و تهیدستها عموماً فقیرتر میشدند. عده ای هم آنقدر ثروتمند شدند که دیگر برای ثروتمند ماندن، نه نیاز به دزدی مستقیم داشتند و نه اینکه کسی برایشان دزدی کند ولی مشکل اینجا بود که اگر دست از دزدی میکشیدند، فقیر میشدند؛ چون فقیرها در هر حال از آنها میدزدیدند.
فکری به خاطرشان رسید؛ آمدند و فقیرترین آدمها را استخدام کردند تا اموالشان را در مقابل دیگر فقیرها حفاظت کنند، اداره پلیس برپا شد و زندانها ساخته شد…!
به این ترتیب، چند سالی از آمدن مرد درستکار به شهر نگذشته بود که مردم دیگر از دزدیدن و دزدیده شدن حرفی به میان نمیاوردند، صحبتها حالا دیگر فقط از دارا و ندار بود؛ اما در واقع هنوز همه دزد بودند…
تنها فرد درستكار، همان مرد اولي بود كه ما نفهميديم براي چه به آن شهر آمد و كمیبعد از گرسنگي مرد
"ایتالو کالوینو"
-
1 فایل پیوست
پاسخ : گلچیـنی از بهـترین قسمت های کتـابی که خوانـده ایم
فایل پیوست 641
مهم نيست كه به چه چيز معتقد هستيم
بلكه مهم اين است كه به اعتقادمان ايمان راسخ داشته باشيم.
-
1 فایل پیوست
پاسخ : گلچیـنی از بهـترین قسمت های کتـابی که خوانـده ایم
فایل پیوست 645
دوست داشته شدن از سوی کسی که دوستش می داری آن حس و حالتی است که در واژه ی عام و عادی خوشبختی نمی گنجد.
محمود دولت آبادی | سلوک |
-
1 فایل پیوست
پاسخ : گلچیـنی از بهـترین قسمت های کتـابی که خوانـده ایم
فایل پیوست 648
ما زنان وقتی عاشق می شویم همه ی قلب و وجودمان را به مرد محبوبمان می سپاریم آنگونه همه زیبایی ها و لذات دیگر در رابطه با او معنا می یابند ...
اما شما مردان وقتی عاشق می شوید تنها قسمتی از قلب و وجود خود را در اختیارزن محبوبتان می گذارید .. بقیه را برای موفقیتها و کسب قدرتها و خودخواهی خودنگه می دارید.
حرفی نیست شاید اگر ما هم مرد بودیم چنین می کردیم اما آنچه از شمامی خواهیم این است که آن قسمتی از قلبتان را که به ما سپردید دیگر ملعبه هوسبازی هایتان نکنید!
ما به همان سهم هر چند کوچک ... اگر زلال و اطمینان بخش باشد قانعیم ...
جان شیفته - رومن رولان
-
1 فایل پیوست
پاسخ : گلچیـنی از بهـترین قسمت های کتـابی که خوانـده ایم
فایل پیوست 656
این همه نگو دوستت دارم، دوستت دارم.
هزار بار گفته ام بر زبان آوردن این یک کلمه دنیایی مسئولیت به همراه خودش می آورد، و تو آدم بی مسئولیتی هستی!
ناصر غیاثی - تاکسی نوشت ها
-
پاسخ : گلچیـنی از بهـترین قسمت های کتـابی که خوانـده ایم
اگـــر برای کسی مهم باشی
او همیشه راهی برای وقت گذاشتن با تو پیدا خواهد کرد
نــه بهانه ای برای فرار
و نه دروغــی برای توجیـــه...
قهرمانان و گورها _ارنستو ساباتو
-
پاسخ : گلچیـنی از بهـترین قسمت های کتـابی که خوانـده ایم
احتمال بدست در اوردن 2 مهره ی سیاه از کیسه ای با 3 مهره سیاه و 5 مهره ی سفید در دو بار انتخاب چقدر است |laughingsmiley||laughingsmiley||laughingsmiley||l aughingsmiley|
این چند وقته داستانای ما فقط همیناس - دانشجوی یزدم |blushsmiley|
-
پاسخ : گلچیـنی از بهـترین قسمت های کتـابی که خوانـده ایم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
mronaldo
احتمال بدست در اوردن 2 مهره ی سیاه از کیسه ای با 3 مهره سیاه و 5 مهره ی سفید در دو بار انتخاب چقدر است |laughingsmiley||laughingsmiley||laughingsmiley||l aughingsmiley|
این چند وقته داستانای ما فقط همیناس - دانشجوی یزدم |blushsmiley|
|blinksmiley||blinksmiley||blinksmiley|
-
پاسخ : گلچیـنی از بهـترین قسمت های کتـابی که خوانـده ایم
داداش غصه ای نیس بیا خودم یادت میدم
-
پاسخ : گلچیـنی از بهـترین قسمت های کتـابی که خوانـده ایم
نمی خواهم
تو را عوض کنم
خود تو
بسیار بهتر از من می دانی
چه به صلاح توست...
نمی خواهم تو نیز
مرا عوض کنی
از تو می خواهم
من را همان گونه که هستم
بپذیری و به من احترام بگذاری
این چنین
می توانیم پیوندی استوار
با ریشه در واقعیت
و نه در رویا بنا نهیم
I do not
Want to change you
You know you
Is best for you
Much better than me...
I do not
Want you to change me
I want you to
Accept me and respect me
The way I am
In this way
We can build
A strong relationship
Based on reality
Rather than a dream
سوزان پوليس شوتز | سرخ به رنگ عشق | رویا پرتوی | انتشارات اندیشه عالم
-
1 فایل پیوست
پاسخ : گلچیـنی از بهـترین قسمت های کتـابی که خوانـده ایم
فایل پیوست 659
آدم هر قدر بیشتر بفهمد، تنهاتر می شود. یک عمر با ترس هایمان زندگی کردیم، با ترس هایی که توی مغزمان فرو کرده اند. این تنها چیزی است که یاد گرفته ایم.
اگر از بچگی می گذاشتند وقتی دلمان می خواهد فریاد بزنیم و آن را توی گلویمان خفه نکنیم، وضعمان بهتر از این بود...
" روزی که هزار بار عاشق شدم __ روح انگیز شریفیان / انتشارات مروارید "
-
پاسخ : گلچیـنی از بهـترین قسمت های کتـابی که خوانـده ایم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
farokh
فایل پیوست 659
آدم هر قدر بیشتر بفهمد، تنهاتر می شود. یک عمر با ترس هایمان زندگی کردیم، با ترس هایی که توی مغزمان فرو کرده اند. این تنها چیزی است که یاد گرفته ایم.
اگر از بچگی می گذاشتند وقتی دلمان می خواهد فریاد بزنیم و آن را توی گلویمان خفه نکنیم، وضعمان بهتر از این بود...
" روزی که هزار بار عاشق شدم __ روح انگیز شریفیان / انتشارات مروارید "
|yeah|وقتی نمی توانی قواعد بازی را تغییر دهی,پس خفه شو و بازی کن.(اولین صفحه کتاب) |yeah|
-
1 فایل پیوست
پاسخ : گلچیـنی از بهـترین قسمت های کتـابی که خوانـده ایم
فایل پیوست 664
آدم بهتر است یک برادر داشته باشد...این احساس خوبی است که آدم وقت سفر و خداحافظی پیشانی اش را بگذارد روی شانهء مردی که برادرش است.
یا اگر خواست صورتش را ببوسد زبری ته ریش مرد را بر روی گونه اش احساس کند.
آن وقت دلش نمی سوزد که عشقی تو زندگی ندارد.
دست کم محبت خواهر برادری جایش را پر می کند....محبت بین خواهر و برادر هیچوقت از بین نمی رود.
تازه، خراب هم نمی شود. ممکن است آدم با برادرش دعوا بکند ولی ممکن است یک روزی هم آشتی بکند. بدون آنکه چیزی خراب بشود.
آدم یک برادر داشته باشد خیلی خوب است. خیلی خوب...
" حتی وقتی می خندیم __ فریبا وفی / نشر مرکز "
-
پاسخ : گلچیـنی از بهـترین قسمت های کتـابی که خوانـده ایم
در زندگی سر انجام لحظه ای می رسد که حق انتخاب از آدم گرفته می شود.
همانطور که در آغاز زندگی هیچ کس حق انتخاب ندارد.
کودک حق ندارد پدر و مادرش را انتخاب کند یا جنسش را یا ملیتش را یا طبقه اش را...
اما در دوره ی کوتاهی از زندگی به او حق انتخاب داده می شود.
در اوج شکوفایی جوانی، بین پانزده تا سی سالگی.
یعنی درست زمانی که آدم اصلا شعور انتخاب ندارد.
و بعد دوباره حق انتخاب را از او می گیرند.
هر جا می توانستی انتخابی بکنی کرده ای...
" شاهدخت سرزمین ابدیت __ آرش حجازی / نشر کارون "
-
پاسخ : گلچیـنی از بهـترین قسمت های کتـابی که خوانـده ایم
در عصر یخبندان بسیاری از حیوانات یخ زدند و مردند.
خارپشتها وخامت اوضاع را دریافتند و تصمیم گرفتند دورهم جمع شوند و بدین ترتیب خود را حفظ کنند ...
ولی خارهایشان یکدیگررا زخمی میکرد با اینکه وقتی نزدیکتر بودند گرمتر میشدند
ولی تصمیم گرفتند ازکنارهم دور شوند
ولی با این وضع از سرما یخ زده می مردند ازاینرو مجبور بودند برگزینند:
یا خارهای دوستان را تحمل کنند و یا نسلشان از روی زمین محو گردد...
دریافتند که باز گردند و گردهم آیند.|rolleyessmileyanim|
-
1 فایل پیوست
پاسخ : گلچیـنی از بهـترین قسمت های کتـابی که خوانـده ایم
فایل پیوست 700
باران که از آسمان هبوط می کند، همان انسان است که از بهشت می چکد.
باران اما در زمین نمی ماند ؛ او با طناب آفتاب ، به آسمان بر می گردد.
انسان اما در زمین می ماند.
انسان در خاک فرو می رود، فرو می رود ، فرو می رود ...
-
پاسخ : گلچیـنی از بهـترین قسمت های کتـابی که خوانـده ایم
اینجا، بعضی ها زندگی نمی کنند، مسابقه ی دو گذاشته اند ،
می خواهند به هدفی که در افق دور دست است برسند؛
و در حالیکه نفسشان به شماره افتاده،
می دوند و زیبایی های اطراف خود را نمی بینند ؛
آن وقت روزی می رسد که پیر و فرسوده هستند،
و دیگر رسیدن و نرسیدن به هدف برایشان بی تفاوت است ...
کتاب : بابا لنگ دراز / نویسنده : جین وبستر
-
پاسخ : گلچیـنی از بهـترین قسمت های کتـابی که خوانـده ایم
در یک معادله، کفه ی ترازو باید مساوی باشد. یا مثلا در یک بازی همیشه نیروها باید همقد و قامت باشند.
وقتی با حریف ناشی پینگ پونگ بازی کنی، بازی ات خراب میشود. این یک قاعده است.
کتاب : ذوب شده / نویسنده : عباس معروفی
-
پاسخ : گلچیـنی از بهـترین قسمت های کتـابی که خوانـده ایم
زن و مرد جوانی به محله جدیدی اسبابکشی کردند.
روز بعد ضمن صرف صبحانه، زن متوجه شد که همسایهاش درحال آویزان کردن رختهای شسته است و گفت: لباسها چندان تمیز نیست.
انگار نمیداند چطور لباس بشوید.
احتمالا باید پودر لباسشویی بهتری بخرد.
همسرش نگاهی کرد اما چیزی نگفت.
هربار که زن همسایه لباسهای شستهاش را برای خشک شدن آویزان میکرد، زن جوان همان حرف را تکرار میکرد تا اینکه حدود یک ماه بعد، روزی از دیدن لباسهای تمیز روی بند رخت تعجب کرد و به
همسرش گفت: یاد گرفته چطور لباس بشوید.
ماندهام که چه کسی درست لباس شستن را یادش داده...
مرد پاسخ داد: "من امروز صبح "زود بیدار شدم و پنجرههایمان را تمیز کردم
زندگی هم همینطور است.
وقتی که رفتار دیگران را مشاهده میکنیم، آنچه میبینیم به درجه شفافیت پنجرهای که از آن مشغول نگاه کردن هستیم بستگی دارد.
قبل از هرگونه انتقادی، بد نیست توجه کنیم به اینکه خود در آن لحظه چه ذهنیتی داریم و از خودمان بپرسیم آیا آمادگی آن را داریم که به جای قضاوت کردن فردی که میبینیم، در پی دیدن جنبههای مثبت او باشیم؟
زندگی تاس خوب آوردن نیست،تاس بد را خوب بازی کردن است.
-
پاسخ : گلچیـنی از بهـترین قسمت های کتـابی که خوانـده ایم
ماه روشن همیشه نصیب شب تاریک می شود
از کتاب آرامش درون نوشته رقیه فرشته آذری
-
پاسخ : گلچیـنی از بهـترین قسمت های کتـابی که خوانـده ایم
روحیه ی خوب ازآن کسانی است که برداشت مثبت و خوب از پیش آمد ها می کنند
اگر از یک مسئله کسی برداشت و تحلیل منفی می کند این فکر منفی آزارش میدهد انرژی اش را می گیرد روحیه اش را خراب می کند و نمی داند که موهبت از دل رویداد ها زودتر بیرون می آید
علت اینکه بعضی ها رنجشان بیشتر می شود شکستشان بیشتر می شود این است که اینان از خود سوالات منفی می پرسند:
چرا هرچی سنگه مال پای لنگه؟
چرا بد بختم؟
چرا اینجوری شد؟
چرا فقط من؟
و هزاران چرای دیگر...
بعضی ها از خودشان سوالات مثبت می پرسند: چطور می توانم وضعیتم را عوض کنم؟ چه راه حل هایی باید پیش بگیرم؟...
انسان خاصیت جذب انرژی دارد و از رویدادی که برایش پیش می آید باید تحلیل مثبت کند تا سطح انرژی اش بالا رود و لیاقتش برای جذب موهبت ها بیشتر و بیشتر شود.
-
پاسخ : گلچیـنی از بهـترین قسمت های کتـابی که خوانـده ایم
هر انسانی در اعماق وجود خود یک " رضا خان" دارد.
تا اینجا مشکلی نیست .مشکل از آنجایی آغاز میشود ، که انسان ، عاشق و شیفته ی رضا خان خویش بشود و کل دستگاه عقل و روح خود را ، رضامندانه و با لذتی شهوانی به او بسپارد. برگرفته از کتاب " ابوالمشاغل " – نوشته : نادر ابراهیمی
-
پاسخ : گلچیـنی از بهـترین قسمت های کتـابی که خوانـده ایم
اهل دل را دو خصلت باشد:
دل سخن پذیر
سخن دل پذیر
شما کدام یک هستید؟
-
پاسخ : گلچیـنی از بهـترین قسمت های کتـابی که خوانـده ایم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
M@hta
اهل دل را دو خصلت باشد:
دل سخن پذیر
سخن دل پذیر
شما کدام یک هستید؟
من ... سس دل پذیر |thumbsupsmileyanim|
-
پاسخ : گلچیـنی از بهـترین قسمت های کتـابی که خوانـده ایم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
mahsa42
من ... سس دل پذیر |thumbsupsmileyanim|
شیطون|laughingsmiley|
-
پاسخ : گلچیـنی از بهـترین قسمت های کتـابی که خوانـده ایم
می گویند:روزی مولانا ،شمس تبریزی را به خانه اش دعوت کرد.شمس به خانه ی مولانا رفت و پس از این که وسائل پذیرایی میزبانش را مشاهده کرد از او پرسید:آیا برای من شراب فراهم نموده ای؟
مولانا حیرت زده پرسید:مگر تو شراب خوارهستی؟!
شمس پاسخ داد:بلی.
مولانا:ولی من از این موضوع اطلاع نداشتم!!
ـ حال که فهمیدی برای من شراب مهیا کن.
ـ در این موقع شب ،شراب از کجا گیر بیاورم؟!
ـ به یکی از خدمتکارانت بگو برود و تهیه کند.
- با این کار آبرو و حیثیتم بین خدام از بین خواهد رفت.
- پس خودت برو و شراب خریداری کن.
- در این شهر همه مرا میشناسند،چگونه به محله نصاری نشین بروم و شراب بخرم؟!
ـ اگر به من ارادت داری باید وسیله راحتی مرا هم فراهم کنی چون من شب ها بدون شراب نه میتوانم غذا بخورم ،نه صحبت کنم و نه بخوابم.
مولوی به دلیل ارادتی که به شمس دارد خرقه ای به دوش می اندازد، شیشه ای بزرگ زیر آن پنهان میکند و به سمت محله نصاری نشین راه می افتد.
تا قبل از ورود او به محله مذکور کسی نسبت به مولوی کنجکاوی نمیکرد اما همین که وارد آنجا شد
مردم حیرت کردند و به تعقیب وی پرداختند.آنها دیدند که مولوی داخل میکده ای شد و شیشه ای شراب خریداری کرد و پس از پنهان نمودن آن از میکده خارج شد.
هنوز از محله مسیحیان خارج نشده بود که گروهی از مسلمانان ساکن آنجا، در قفایش به راه افتادند و لحظه به لحظه بر تعدادشان افزوده شد تا این که مولوی به جلوی مسجدی که خود امام جماعت آن بود و مردم همه روزه در آن به او اقتدا می کردند رسید.در این حال یکی از رقیبان مولوی که در جمعیت حضور داشت فریاد زد:"ای مردم!شیخ جلاالدین که هر روز هنگام نماز به او اقتدا میکنید به محله نصاری نشین رفته و شراب خریداری نموده است." آن مرد این را گفت و خرقه را از دوش مولوی کشید. چشم مردم به شیشه افتاد.
مرد ادامه داد:"این منافق که ادعای زهد میکند و به او اقتدا میکنید، اکنون شراب خریداری نموده و با خود به خانه میبرد!"
سپس بر صورت مولانا آب دهان انداخت و طوری بر سرش زد که دستار از سرش باز شد و بر گردنش افتاد. زمانی که مردم این صحنه را دیدند و به ویژه زمانی که مولوی را در حال انفعال و سکوت مشاهده نمودند یقین پیدا کردند که مولوی یک عمر آنها را با لباس زهد و تقوای دروغین فریب داده و درنتیجه خود را آماده کردند که به او حمله کنند و چه بسا به قتلش رسانند.در این هنگام شمس از راه رسید
و فریاد زد:"ای مردم بی حیا!شرم نمیکنید که به مردی متدین و فقیه تهمت شرابخواری میزنید،این شیشه که میبینید حاوی سرکه است زیرا که هرروز با غذای خود تناول میکند."
رقیب مولوی فریاد زد:"این سرکه نیست بلکه شراب است."
شمس در شیشه را باز کرد و در کف دست همه ی مردم از جمله آن رقیب قدری از محتویات شیشه ریخت و بر همگان ثابت شد که درون شیشه چیزی جز سرکه نیست.
رقیب مولانا بر سر خود کوبید و خود را به پای مولانا انداخت ،دیگران هم دست های او را بوسیدند و متفرق شدند.آنگاه مولانا از شمس پرسید:برای چه امشب مرا دچار این فاجعه نمودی و مجبورم کردی تا به آبرو و حیثیتم چوب حراج بزنم؟
شمس گفت:برای این که بدانی آنچه که به آن مینازی جز یک سراب نیست،تو فکر میکردی که احترام یک مشت عوام برای تو سرمایه ایست ابدی، در حالی که خود دیدی،با تصور یک شیشه شراب همه ی آن از بین رفت و آب دهان به صورتت انداختند و بر فرقت کوبیدند و چه بسا تو را به قتل میرساندند.این سرمایه ی تو همین بود که امشب دیدی و در یک لحظه بر باد رفت.
پس به چیزی متکی باش که با مرور زمان و تغییر اوضاع از بین نرود
-
پاسخ : گلچیـنی از بهـترین قسمت های کتـابی که خوانـده ایم
دوست داشتن را فقط باید نوشید.
باید حس کرد. باید بوئید. باید گفت بی آن که کسی و حتی معشوق ات معنای آن را بفهمد.
باید سوخت. باید دود شد.
باید پروانه شد. باید پروانه شد. باید پروانه شد. باید ... دوست ات دارم.
" چند روایت معتبر __ مصطفی مستور / نشر چشمه "
-
پاسخ : گلچیـنی از بهـترین قسمت های کتـابی که خوانـده ایم
آدم بزرگ ها دیگر وقت شناختن هیچ چیز را ندارند. همه چیزها را ساخته و آماده می خرند. ولی چون كسی نیست كه دوست بفروشد آدم ها دیگر دوستی ندارند.
شازده کوچولو
-
پاسخ : گلچیـنی از بهـترین قسمت های کتـابی که خوانـده ایم
می گویند شاعر معروف اسدی طوسی را به دربار سلطان محمود غزنوی آوردند و سلطان محمود به شعرای دربارش میگوید من از این پله ها بالا میروم و میخواهم پا به هر پله ای که میگذارم مصرعی شعر بگوئید که حکم قتل گوینده را داشته باشد و چون پا به پله بعدی میگذارم مصرع دوم را سروده که شایسته خلعت و پاداش باشد .
شعرا درمانده و تنها اسدی طوسی میگوید من میتوانم چنین اشعاری را بسرایم , پس سلطان حرکت کرد و پا به پله اول گذاشت و اسدی طوسی فرمود:
خواهم اندر تو کنم ای بت پاکیزه خصال
که سلطان از شدت غضب به رنگ سرخ درآمد و چون قدم به پله دوم گذاشت شاعر گفت:
نظر از منظر خوبی شب و روز و مه و سال
و به همین طریق سلطان بقیه پله ها را بالا رفت و شاعر میگفت:
یاد داری که تو را شب همه شب میکردم
صد دعا از دل مجروح پریشان احوال
وه که در پشت تو افتادن و جنبش چه خوش است
کاکل مشک فشان در اثر باد شمال
مادرت خوان کرم بود, بداد از پس و پیش
به فقیران لب نان و به یتیمان زر و مال ....
که در نهایت تمامی حاضران و من الجمله خود سلطان محمود زبان به مدح شاعر گشوده و او را شایسته بهترین خلعتها دانستند .....
-
پاسخ : گلچیـنی از بهـترین قسمت های کتـابی که خوانـده ایم
منجم لویی چهاردهم، زمان مرگ یکی از نزدیکان او را پیش بینی کرده بود.
از قضا پیشگویی او درست از آب درآمد و آن شخص در زمان اعلام شده مرد.
لویی از این قضیه برآشفت و درصدد کشتن منجم برآمد. به همین دلیل او را احضار کرد و گفت:
تو که این همه مهارت در نجوم داری آیا نمی دانی خودت چه وقت خواهی مرد؟
منجم که دریافته بود چه خوابی برایش دیده اند، فورا گفت:
« زمان دقیقش را نمی دانم .اما در طالع خود دیده ام که سه روز قبل از اعلیحضرت خواهم مرد....»
-
پاسخ : گلچیـنی از بهـترین قسمت های کتـابی که خوانـده ایم
دیر زمانی است که ما در عکس ها زندگی می کنیم. عکس هایی از زمان های دور و نزدیک که شادی های
کوچک و اندوه های بزرگ را به خاطرمان می آورند....
رمان با این دوجمله شروع می شود...
کتاب خواندنی این روزهایم...
" ما در عکس ها زندگی می کنیم " نوشته پری ناز رئیسی، به گمانم کار اولش باشد، بخوانیدش که مثل قند
شیرین است این کتاب...
" مادر عکس ها زندگی می کنیم __ پری ناز رئیسی / نشر هیلا "
-
پاسخ : گلچیـنی از بهـترین قسمت های کتـابی که خوانـده ایم
از قلب کوچک تو تا من یک راه مستقیم است،
اگر گم شدی از این راه بیا.بلندشو.
از دلت شروع کن.
شاید دوباره همدیگر را پیدا کنیم.
در سینه ات نهنگی می تپد/عرفان نظر آهاری
-
پاسخ : گلچیـنی از بهـترین قسمت های کتـابی که خوانـده ایم
پرونده اش را زیر بغلش گذاشتند و بیرونش کردند
ناظم با رنگ قرمز و چهره برافروخته فریاد کشید : بهت گفته باشم ، تو هیچی نمی شی ، هیچی مجتبی
نگاهی به همکلاسی هایش انداخت ،آب دهانش را قورت داد خواست چیزی بگوید اما ، سرش را پایین انداخت و رفت
برگه مجتبی ، دست به دست بین معلم ها می گشت اشک و خنده دبیران در هم آمیخته بود
امتحان ریاضی ثلث اول
سئوال : یک مثال برای مجموعه تهی نام ببریدجواب : مجموعه آدم های خوشبخت فامیل ما
سئوال : عضو خنثی در جمع کدام است ؟جواب : حاج محمود آقا ، شوهر خاله ریحانه که بود و نبودش در جمع خانواده هیج تاثیری ندارد و گره ای از کار هیچ کس باز نمی کند
سئوال : خاصیت تعدی در رابطه ها چیست ؟جواب : رابطه ای است که موجب پینه دست پدرم بیماری لاعلاج مادرم و گرسنگی همیشگی ماست معلم ریاضی اشکش را با گوشه برگه مجتبی پاک کرد
و ادامه داد
سئوال : نامساوی را تعریف کنیدجواب : نامساوی یعنی ، یعنی ، رابطه ما با آنها ، از مابهتران اصلا نامساوی که تعریف و تمجید ندارد ، الهی که نباشد
سئوال : خاصیت بخش پذیری چیست ؟جواب : همان خاصیت پول داری است آقا که اگر داشته باشی در بخش بیمارستان پذیرش می شوی و گرنه مثل خاله سارا بعد از جواب کردن بیمارستان تو راه خانه فوت می کنی
سئوال : کوتاه ترین فاصله بین دو نقطه چه خطی است ؟جواب : خط فقر ، که تولد لیلا ، خواهرم را ، سریعا به مرگش متصل کرد
برگه در این نقطه کمی خیس بود و غیر خوانا ، که شاید اثر قطره اشک مجتبی بود
معلم ریاضی ، ادامه نداد برگه را تا کرد ، بوسید و در جیبش گذاشت
مجتبی دم در حیاط مدرسه رسیده بود ، برگشت با صدای لرزانش فریاد زد آقا اجازه : گفتید هیچی نمی شیم ؟ هیچی ؟ بعد عقب
عقب رفت ، در حیاط را بوسید و پشت در گم شد...
http://forum.moshaver.co/f81/%D8%AA%...86%DB%8C-4922/
-
پاسخ : گلچیـنی از بهـترین قسمت های کتـابی که خوانـده ایم
ھﻤﯿﺸﻪ راه ﭘﯿﺸﺮﻓﺖ ﺑﺮای ﺷﻤﺎ ﺑﺎز اﺳﺖ و ﺟﺎی رﺷﺪ دارﯾﺪ.
ﺧﯿﻠﯽ از آدﻣﮫﺎ زﻧﺪﮔﯽ ﺷﺎن را ﺑﻪ ﺣﺴﺎدت و ﺳﺮﺧﻮردﮔﯽ ﻣﯽ ﮔﺬراﻧﻨﺪ و از اﯾﻨﮑﻪ دﯾﮕﺮان ﺑﻪ ﻣﻮﻓﻘﯿﺖ ھﺎﯾﯽ دﺳﺖ ﯾﺎﻓﺘﻪ اﻧﺪ ﻧﺎراﺿﯽ ھﺴﺘﻨﺪ.
ﻓﮑﺮ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ زﻧﺪﮔﯽ ﯾﮏ ﭘﯿﺘﺰای ﭘﭙﺮوﻧﯽ اﺳﺖ و ھﺮﮔﺎه ﮐﺴﯽ ﻣﻮﻓﻖ ﻣﯽ ﺷﻮد، ﯾﮏ ﺗﮑﻪ آن ﮐﻢ ﺷﺪه و ﺳﮫﻤﯽ ﺑﺮای آﻧﺎن ﻧﻤﯽ ﻣﺎﻧﺪ.
ﻧﮑﺘﻪ ای ﮐﻪ ﺑﻪ آن ﺗﻮﺟﻪ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﻨﺪ اﯾﻦ اﺳﺖ ﮐﻪ ﭘﯿﺘﺰا ﺗﻨﮫﺎ ﯾﮑﯽ از ﻏﺬاھﺎی ﻣﻮﺟﻮد در ﺑﻮﻓﻪ آزاد اﺳﺖ.
ﺑﺎز ھﻢ ﭘﯿﺘﺰاھﺎی دﯾﮕﺮی در ظﺮف ﺧﻮاھﻨﺪ ﮔﺬاﺷﺖ.
وﻗﺖ و ﻧﯿﺮوﯾﺘﺎن را ﺑﯽ ﺧﻮدی ھﺪر ﻧﺪھﯿﺪ ﮐﻪ ﭼﺮا دﯾﮕﺮی ﻗﺒﻞ از ﺷﻤﺎ آﻣﺪ و آن ﺗﮑﻪ را زودﺗﺮ ﺑﺮد.
ﺳﮫﻢ ﺷﻤﺎ در ﺗﻨﻮر اﺳﺖ...!
برگرفته از کتاب "ﺧﻨﺪﯾﺪن ﺑﺪون ﻟﮫﺠﻪ" | ﻓﯿﺮوزه ﺟﺰاﯾﺮی (دوﻣﺎ) | ﻣﺘﺮﺟﻢ: ﻧﯿﻼ واﻻ