سلام من یه دختر 26 ساله هستم که کاردانی کامپیوتر گرفتم ولی بعد از کاردانی کنکور شرکت کردم قبول نشدم قرار شد با مشورت دوستم چون من زیاد علاقه به کامپیوتر نداشتم تغییر رشته بدم و من دفترچه علمی کاربردی گرفتم بعدش تکمیل ظرفیت دانشگاه اومد که من دادم زد قبول شدم قبلش به خودم گفتم اگر قبول نشم میشم میخونم برا رشته دیگه و من وقتی رفتم اون دانشگاه هم از دانشگاهش بدم اومد هم از رشته ام هم هم استادا و من ترم یک با سه درس افتاده و یک درس حذفی ترم رو گذروندم و مشروطنشدم ترم دو به خاطر مشکلی من نتونستم تو فرجه ها و زمان امتحان بخونم و مشروط شدم چون در دوره کارشناسی ناپیوسته نباید بیشتر از دوبار مشروطی داشته باشی و گرنه اخراجی
،من ترم سه از اول ترمش همش استرس اینو داشتم که مشروط نشم جوری که سر امتحاناها همه چی فراموشم میشد و من اخراج شدم و با تعهد ادامه دادم گذشت تابستون من یه درس کاراموزی با یه درس ریاضی مهندسی برداشتم من از ریاضی هیچی بارم نبود و حرفای استاد نمیفهمم و مشکلات دیگه ماله کارآموزیم بود که اذیت میشدم به خاطر مسئله مجبور شدم برم پیش روانشناس وبهش توضیح بدم که به بابام بگه معلم خصوصی بگیره و روانشناسه با بابام صحبت کرد و من معلم خصوصی گرفتم ولی اواخر پایان درس بود که شروع کردم معلم خصوصی بعد از قضیه افتادن من از ریاضی مهندسی تابستون به روانشناس صحبت کردم که با پدرو مادرم صحبت کنن که من این رشته دوست ندارم و دیگه نمیکشم و اصلا دلم نمیخواد ادامه بدم روانشناس هم باهاشون صحبت کرد گفتن باشه ولی بعد که رفتن خونه و با بقیه بچه ها صحبت کردنمنو مجبور کرن که ادامه بدم وشروع ترم چهار که شد مناز استاده میترسیم چون هر جلسه که میومد هم منو اذیت میشدم جوری که از دو روز قبلش سردرد شدید جوری که به بیمارستان میرفتم و دکتره هم میگفت عصبیه و استاده فقط هم به من استرس وارد میکرد هم با من لج بود من اون ترم هم به خاطر وضعیت جسمیم که هم به معده و سردرد من تشدیدشدجوری که هیچی نمیتونستم بخورم و هم اصلا میل و رغبت و دوست نداشتم درس بخونم من این بار هم مشروط شدم حالا مشکل اینکه همه مخالف این هستند که من برم رشته های هنری ومیگن مهنسی کلاس داره و از این حرفا و کلا من انگیزه هیچ کاری دیگه ندارم حتی غذا درست کردن که قبلا انجاممیدم بیشتر وقتها دلممیخواد فرار کنم جایی که هیچ موجود زنده و انسانی نباشه ودلم میخواد گریه کنم اصلا به فکر خودکشی هم افتادم گفتم مثلابرا من خانوادم من ارزش قائلن که برا منم مثل فلانی شیون و گریه راه بندازم و خیلی پرخاشگر شدم روانشناسم میگفت ازکاه کوه میسازی باید کاری کنی که از کوه کاره بسازی واقعا نمیتونم و استانه تحملم خیلی پایینه و خیلی از هر چیزی زود ناراحت میشمو نمره اعصلبم که تو سایت اینجا بود شدم 23 میگید چی کار کنم خسته شدم لطفا راهنماییم کنید ممنون میشمراستی سطح توقع ام از دیگران بالاست نمیدونم چی کار کنم