سلام دوستان خسته نباشید.
ممکنه متن من کمی طولانی بشه . اما اگ میتونید کمکم کنید لطفا با حوصله بخونید و راهنمایی کنید. ممنون
من مدتی پیش ب خانومی علاقه مند شدم. در شرایط خاص بود چون اولا ک اون سه سال ازمن بزرگتره و مهمتر اینکه یه زن مطلقه ست. اما من بهش علاقه مند شدم. قبل از اینکه از علاقه م چیزی بگم و دست دلم رو شه، باهم در ارتباط بودیم. اخه توی یه کلاسی هم کلاسی بودیم. توی تلگرام باهم حرف میزدیم، اس ام اس بازی میکردیم، باهم بیرون میرفتیم و خلاصه بگم کم کم ب هم شدیدا وابسته شدیم و علاقه مند. تااینکه بهش گفتم عاشقشم. اونم خب همش میگفت ته رابطه مون جداییه ، میگفت خانواده ی من اگ ب سنش گیری ندن حتما ب مطلقه بودنش گیر میدن .
اما من واقعا عاشقش شده بودم.
بااینکه ترس از جدایی داشتیم روز ب روز رابطه مون احساسی تر میشد .
کم کم باهام کاملا راحت شد. همه ی حرفاشو بهم میزد.
قبل از اینکه علاقه بینمون شکل بگیره ینی قبل ازاینکه علاقه مون واس هم رو بشه یچیزی بهم گفت، گفت ک تو سن 16 سالگیش ب پسری علاقه مند شده بود اما اون پسر یهو ولش کرد و ازدواج کرد، و اون هم چون تو فشار بود، ب زور پدرومادرش تن ب ازدواجی داد ک هیچ علاقه ای نداشت.حتی شب عروسیش خودکشی کرد اما زنده موند. بعداز حدودا 6 ماه حاضر ب رفتن زیر یک سقف با شوهرش شد. اما خیلی زود منجر ب طلاق شد ولی خب بکارتش رو از دست داده بود.
بعداز اینکه علاقه مون ب هم رو شد واسم قسم خورد و با اصرار بهم گفت هیچ حسی ب اون مرد نداشته. وسر این ازدواج اجباریش ضربه ی بدی خورد ک پدرومادرش هم شدیدا پشیمون شدن. چون اون مرد فامیل بود و فکر میکردن میشناسنش و خواستن بطور سنتی دخترشونو بفرستن خونه بخت! مسخره ست واقعا. براشون متأسفم واقعا.
بگذریم.
رابطه ی ما کاملا احساسی شد. تمام حرفاشو بهم میزد. هرجا میرفت بهم اس میداد و میگفت کجاست و چکار میکنه بدون اینکه من چیزی بپرسم.
توی تلگرام برام استیکرای عاشقانه میذاشت، آهنگ میفرستاد، زود ب زود همو میدیم، و خلاصه وار اینکه کاملا عاشق هم شده بودیم.
توی خیابون دست منو میگرفت وباهام راه میومد. بهم میگفت دوستت دارم. البته منم جواب تمام احساسشو میدادم.
خیلی حساس شده بود کوچکترین حرفی ک بوی بی توجهی میداد میزدم یا شوخی بیجا میکردم قهر میکرد! ولی وقتی معذرت میخواستم زود دوباره آشتی میکرد.
بعضی وقتام یجوری به چشام زل میزد ک از خجالت آب میشدم .
وقتی روی نیمکت های پارک کنار هم مینشستیم اصلا نمیتونستیم ازهم فاصله بگیریم، حتما باید دست همو میگرفتیم یا لااقل شونه هامون باید بهم میخورد، و همش هم ناخودآگاه بود برامون.
یکبار سرشو گذاشت روی شونه م، من توی گوشیم آهنگ خیلی احساسی ای گذاشته بودم، وقتی سرشو گذاشت روی شونه م یهویی بغضم گرفت و زدم زیر گریه، اونم سرشو بالا آورد گفت چرا گریه میکنی، منم ک سرمو چرخوندم تاچشامو نبینه، اونم منو بغل کرد و مدام دلداریم داد تا آرام شدم. گریه م ک تموم شد رفتیم.
این رابطه کاملا مخفی از خانواده هامون بود. تااینکه من تصمیم گرفتم ب خواهرم بگم. این تصمیم بود ک باعث تموم شدن رابطه ی ماباهم شد. دیگ اینکه چرا باعث جدایی شد توضیح لازم نداره.
اونم ساعتی ک ی زمان برام کادو خریده بود پس گرفت و گفت همه چی تموم. منم باوجود تلاش زیادی ک کردم حاضر نشد ببینمش، ساعت رو هم دوستش ازم تحویل گرفت.
بعد این جدایی با یکی از رفیقام حرف زدم، و اون گفت ک اون دختر فقط ب من هوس داشت، حتی بهم گفت ممکنه میخواسته خودشو بهت بندازه . چون تو پسر سالمی هستی و اون.... البته من هیچوقت حرفاشو قبول نکردم.
الان اما گهگاهی این شک ب سراغم میاد ک نکنه عاشق نبود و فقط دنبال هوس بود. شکی احمقانه. اما اذیتم میکنه.
الان چندماهی میشه ک رفته و هیچ خبری ازش ندارم. اما هیچوقت نتونستم فراموشش کنم. مدام ب فکرشم. نمیدونم اون چ حسی داره نمیدونم.
اما تقریبا یک ماه بعدجداییمون رفتم سراغ بهترین دوستش و خبری ک
گرفتم از حالش. دوستش گفت ک ب شدت داغونه. پیامک هایی ک بهش داده بود رو برام خوند و دیدم واقعاً حالش بده.
اما اون حرف های رفیقم منو خیلی اذیت میکنه.
الان ک نیست اما همیشه ب برگشتش امیدوارم. اما نمیدونم اگ برگرده، البته اگه، باید چیکار کنم.
هرچی فهمیدین و میتونین بگین لطفا بگین و راهنمایی کنید. ممنون