با سلام
قبلا پست گذاشتم نمیدونم یادتون هست یا نه (البته پست های قبلیم کمی پریشون بود مثل حالی که داشتم )
ولی میخام دوباره نظراتتون رو بدوونم
قضیه ازاونجا شروع شد که من دو سال پیش با پسری در دانشگا اشنا شدم و هر دو به نیت ازدواج ما هم حرف زدیم
هر دو صداقت داشتیم ولی وقتی اقدام به خواستگاری شد خانواده پسره رفتار ناشایستی از خود بروز دادن
چون پدرم مخالفت میکرد و پسرشون به هیچ وجه راضی به از دست دادن من نبود و هنوزم اینطوری هست
تماس میگرفتن با خونمون و هر چی دلشون میخاست درمورد من میگفتن و تهمت بهم میزدن و من و خانوادم
جواب تماس هاشون رو ندادیم (اینو بگم من تنها پسری که باهاش حرف زدم همین بود اونم به نیت ازدواج )
ما به نیت ازدواج با هم بودیم حتی من به پسره گفتم که ما دیگه نباید ادامه بدیم چون خانوادت راضی نیستن
گفت خودت بهم قول دادی تا اخرش هستی منم تنهات نمیزارم پشتت هستم حمایتت میکنم
من گفتم من قولی که دادم برا وقتی بود که خانوادم ناراضی بودن نه الان که خانوادت دارن اینکارارو میکنن
من هنوز عروس شما نشدم اینطوری میکنن
چون من و خانوادم واقعا اروم هستیم و ادمایی نیستیم که
بخایم کار غیر منطقی بکنیم و لج کنیم و زندگیمونو داغون کنیم
چن روز پیش به عشقم گفتم که تموم کنیم همه چیو این قضیه درست نمیشه خانوادت تورو قانع کنن که دور منو خط بکشی چرا زنگ میزنن خونه ما هرچی میخان میگن
بعد قلبش درد گرفت زبونش بند اومده بود بعد تماس گرفتم متوجه شدم اینطوری شده اول فک کردم داره دروغ میگه
ولی دروغ نبود نمیتونست حرف بزنه
گفت باید به خانوادش نشون بده که کارشون اشتباه بوده میگه من کاری میکنم که دیگه چیزی نتونن به تو بگن خونمون دور از خانوادم میگیرم و بعد چن سال که وضعمون بهتر شد میریم تهران دیگه اصلا نمیتونن دخالت کنن
میگه من اطرافیانمو تو این مدت شناختم و نمیزارم زندگیم و ایندم خراب کنن
من تو رو از خدا خاستم تا اخر هم تنهات نمیزارم
الان میگه نمیتونه بدون من زندگی کنه و تنها من براش مهم هستم قرار شده من تنها صبر کنم و اون با خانوادش حرف بزنه و تکلیفش معلوم بشه میگه اگه خانوادم راضی نشدن
و خودش پدرم راضی کنه و تمام سختی ها و حرفایی که کشیدم برام جبران کنه
من چیکار کنم ؟؟؟ نه میتونم عشقم تنها بزارم نه میتونم مقابل خانوادم بایستم و نه میتونم در برابر رفتار زشت خانوادش دووم بیارم