نوشته اصلی توسط
shokoofe
سلام
من حدود ٤ ماه هست كه با كسي به نام متي آشنا شدم
اوايل رابطه خيلي جدي نگرفته بودم رابطمون رو
فك ميكردم مثل شخص قبلي كه تو زندگيم بود قراره بهم خيانت كنه
براي همين منم با پسر هاي فاميل و خيلي پسر ها حرف ميزدم
كه اين موضوع خيلي متي رو آزار داد
البته ٣ دفعه بيشتر اتفاق نيوفتاد
دفعه اول كه فهميد خودش رو محكم ميزد و داد ميزد حتي لامپ شكوند رو سرش يا خيلي كاراي ديگه
دفعه دوم با كسي حرف زدم كه ٣ سال پيش خيلي دوسش داشتم ولي اون زن گرفت به زور خانوادش و ما از هم جدا شديم . حرفي كه منو اون با هم زديم راجب به رابطه جديد جفتمون صحبت كرديم.ولي خب داستان اصلي حرفاي عاشقانه دروغي بود كه بهش زدم و متي ديد.بعد ٤ ماه هنوز كه هنوزه هر موقع دعوامون ميشه اينكارامو تو سرم ميكوبونه
دفعه سوم هم شخص قبليه زندگيم بهم پيام ناشناس داد و من خيلي سرد و با تنفر جوابش رو دادم و متي باز هم ديد و باز هم مثل هردفعه خودشو زد و دادو بيداد كرد
اخرين بار هم عيد نوروز بود كه پسرخاله ي پدرم ك دوسم داره و قصدش با من ازدواجه و من جواب منفي بهش داده بودم يك سال پيش بهش، اومده بود شهر ما و ما كه رفته بوديم خانوادگي باهم بيرون به خاطر جا نبودن مجبور شدم نزديك به اون بشينم و متي ديد و هنوزم واسه اون داستان داريم.الان بهم شك داره همش
همش از من مدرك ميخواد بابت هرجايي ك ميرم و هركاري ميكنم
هم من خسته شدم هم متي.
ما همو خيلي دوست داريم ولي من ديگه اميدي به اين رابطه ندارم
توروخدا يه راهي پيدا كنين ك از دستش ندم
چون واقعا دوسش دارم