سلام
دختری هستم 30 ساله و کارمند
سه سال پیش یک مشکل چشمی برام پیش اومد که خیلی عمل کردم و درگیر بودم. در این زمان یک فرد جدید وارد اداره ما شد و از من خوشش اومد و با از تمام مشکلاتم باخبر بود.
حتی موضوع خاستگاری را با رئیس اداره ما هم مطرح کرد.بعد چندی رابطه دوستی ما شکل گرفت. چون در اون زمان درگیر عمل های چشمم بودم خیلی به ازدواج فکر نمیکردم و بهش می گفتم صبر کن تا تکلیف چشم من مشخص شه. تو اینمدت بارها عمل با بیهوشی انجام دادم تو اینمدت خیلی عصبی بودم. همیشه باهاش پرخاشگرانه صحبت میکردم.مثلا زنگ میزد میگفت کجایی در جوابش میگفتم چرا میپرسی کجام و نباید از من بپرسی و عصبی میشدم
هنوز رابطه ما جدی نبود که پسری که قبلا هم دانشگاهی من و خاستگارم بود زنگم زد و گفت میخاد منو ببینه از جلو در اداره آژانس گرفتم و جلوتر اون سوار شد چون هردوی ما کارمند هستیم و در شهر نسبتا کوچکی زندگی میکنیم واسه اینکه نمی تونستیم بیرون همو ببینیم رفتیم خونه مادربزرگ دوستم.از قضا همکار ادارم که با هم دوست شدیم (رضا) منو دید که سوار اژانس شدم و اون آژانس از دئستاش بود و موضوع را فهمید و بارها براش توضیح دادم که چیزی بین ما نبوده و میدونم اشتباه کردم
دیگری اینکه من بازی کلش انجام میدادم و تو گروهی بودم که بچه های اهوازی بودن و سنگ فرس ها باهم فاصله داریم.یکیشون این وسط خیلی شوخ بود و شمارمم داشت و گاهی پیام میداد.یبار که مسخره بازی دو تا کلمه قربونت برم و فدات نوشته بود منم ادامش براش نوشتم بوس بوس. نه از رو قرض پسره خیلی چاق بود مثل توپ گرد.اما کلا اینجوری صحبت می کردیم که رضا همکارم پیام ها را دید
یکسال آخری خیلی با هم خوب بودیم و قصد منم باهاش ازدواج بود. اینا قبل اون یک سال آخری بود.یروز باهم رفتیم بیرون که گفتم منو برسون دفتر مهندس. یه پسره آشنای دور یکی از فامیل ها که منم باهاش آشنا شده بودم چون آبجیم گرافیم میخوند تو چندتا طراحی مشکل داشت که من به مهندس گفته بودم برام بکشه بگیرم ازش وقتی منو رسون و رفتم شرکتش آماده نکرده بود و گفت 20 دقیقه بشین.منم زنگ رضا زدم گفتم تو برو منم میگم بیان دنبالم چون قبلش گفته بود زود بیا کار دارم
إآخرین دعوامون واسه سه ماه پیش بود قبلش من واسه عفونت که داشتم رفتم دکتر زنان به همراه مادرم همون جا پرده منو چک کرد گفت حلقوی هستی و احتمال زیاد خونریزی نداشته باشی و قبل ازدواج بیا نامه بگیر.من این موضوع را به رضا گفتم.سه ماه پیش که رفتیم بیرون.البته خانواده من و اون هم از رابطه ما خبر داشتن
وقتی رفتیم بیرون دیدم پکره. گفتم چیشده گفت شک دارم تو دختری یا نه.خیلی بهم برخورد و گفتم منو برسون خونه و تا مدتی باهاش قهر بودم
اوایلش برام مهم نبود تاحدی که یجورایی رابطمون تموم شده بود. اما هرچی میگذشت بدتر میشدم.دلتنگ تر.تا روزی که فهمیدم خیلی دوستش دارم و بدون اون نمیتونم زندگی کنمونه خواب داشتم نه خوراک.بارها فکر کردم و خواستم فراموشش کنم اما نشد.بالاخره بهش زنگ زدم. اون گفت رابطه ما تموم شده است و دیگه بهش زنگ نزنم
خیلی سعی کردم اینمدت متقاعدش کنم وگفتن حق نداره رابطه ای که دوطرفه شروع کردیم را یک طرفه تموم کنه تا چندروز پیش که تاحدی راض کردمش
بهم گفت برم مشاوره. گفت وقتی من نبودم اعصابش راحت بود و با وجود من همش عصبیه و کارهای گذشته من همش تو ذهنشه.از اس ام ها و دیدارها. بهش گفتم من عوض شدم و میدونی دوست دارم اونم گفت به شرطی رابطمون را شروع میکنیم که راه حلی واسه ذهن خراب من پیدا کنی
بارها گفته من نمیگم تو در حق من خیانت میکنی اما ذهن خراب من همش داره فکر میکنه الان کجایی.چیکار میکنی و با کی هستی؟
و کارهای گذشته. اون پیام ها. و اونروزی که رفتی تو شرکت مهندسه همش میگم با خودم اون بالا داشت چیکار میکرد.
منم گفتم اشتباهات خودمو قبول دارم و من عوض شدم و تو بخاطر کارهای من بهم شک کردی بعد این باکمک هم همه چیزو درست میکینم
الان درحال حاضر حرفش اینه که مشاور رفتم گفتن این رابطه را ادامه نده گفته تو برو مشاور اگه راه حلی واسه درمان ذهن خراب من دارن که من خوب شم باهم ازدواج میکنیم
من خیلی دوستش دارم و نمیخام از دستش بدم.بارها به همه چیز فکرکردم.و بارها خواستم فراموش کنم.بجای اینکه هرچی زمان میگذره من بهتر میشدم برعکس هر روز با گذشت بدتر میشدم تا اینکه فهمیدم خیلی دوستش دارم
از شما میخام کمکم کنید وراهی جلو پام بزارید که بتونم بهش کمک کنم و از این اعصاب خراب و فکرهایی که یجورایی من باعثش شدم خلاص شه.
باتشکر