نوشته اصلی توسط
tirdad
سلام
داستان را از اینجا شروع میکنم :
من در شرکتی بمدت 5 سال کار میکردم و یکی از مدیران ارشد آن شرکت بودم دو سه سال اول همه چیز خوب بود اما از سال چهارم بدلیل مشکلات مالی بین برادران اختلاف افتاد ، این اختلاف و طلبکاران که صبح تا شب تنها به من زنگ میزدن فشار عصبی زیادی را بر من وارد کرد ، روزها در پی نگهداشتن طلبکارها و شب ها رفع اختلاف برادران صاحب مجموعه ، بلاخره بعد از 5 سال بدون لحظه ای درنگ با اینکه حقوق زیادی را طلبکار بودم تسویه کردم بعد از آن به طلبکارها یک به یک میگفتم که دیگه توی اون مجموعه نیستم اما اختلاف بین برادرها اینقدر شدید بود که روزی یکی از آنها زنگ میزد که برو به برادرم بگو اگر فلان کار را نکند من شکایت میکنم من هم دانسته و ندانسته این پیغام را میدادم این فشارها روز بروز بیشتر میشد گاهی که سعی میکردم جواب آنها را ندهم متهم میشدم به دست داشتن با برادر دیگری کار به جایی رسید که حتی همسز یکی از برادرها من و برادر دیگر را تهدید کرد ! از یک سو میخواهم کلا حتی خط تلفنم را عوض کنم تا تماسی باهم نتونن بگیرن از طرفی بخودم میگم مگر ریگی در کفش من است که از اینها بترسم و از سوی دیگر ته دلم میگم شاید کمکی بتونم بکنم ! همه اینها باعث شده تا آرامشم را از دست بدهم و هزاربار خودم را لعنت بفرستم که چرا با اینها همکاری کردم . لطفا راهی جلوی پایم بگذارید . ممنونم