نوشته اصلی توسط
taraneh5
سلام
من تو یه مرکزی کار میکنم که یه اتاقی رو اونجا به من و همگروهیام دادند و ما مدت طولانیست که روی پروژه ای کار میکنیم و زحمات خیلی زیادی رو روی اون پروژه کشیدیم ..همه ی ما ((تمام ))زندگیمون رو روی این پروژه گذاشتیم و زحمات بسیار بسیاری رو کشیدیم به امید روزی که نتیجه بگیریم..
من با وجود سختی ها و مشکلات مالی زیاد به این مرحله رسیدم و به این گروه راه پیدا کردم
ولی خوب همچنان با مشکلات مالی زیادی دست و پنجه نرم میکنم ..تو همین مرکز به من پیشنهاد منشی گری شد و من مجبور شدم قبول کنم و مدت کوتاهی و به عنوان منشی هم تو این مرکز بودم
از اینکه به عنوان منشی هم بودم حس بدی داشتم زمان کشید تا خودم و با شرایط وفق دادم
تا اینکه دختر یکی از فامیل هامون در شرایط خیلی بدی از خانوادش جدا شد فرار کرد ازدواج کرد و طلاق گرفت و با خانواده ش لجبازی کرد و مدت سه هفته اومد خونه ی ما موند..کلی تلاش کردیم تا با خانواده ش آشتیش دادیم و رفت خونه شون..بعد از دو هفته زنگ زد به من گفت میخوام بیام مرکز شما کار کنم بهش گفتم که مدیر اجازه نمیده شما تخصص نداری راهتون هم دوره..گفت شماره ی مدیرو بده خودم بگم
جریان و به مدیر گفتم..اقای مدیر هم گفتن مشکلی نیست اگه این خانم زنگ زد خودم بهش میگم که نمیشه بیاد اینجا کار کنه
تا اینکه این خانم همون روز با مدیر قرار ملاقات گزاشت و همون روز هم مدیر با احترام به من گفت از فردا این خانم جای شما میان به عنوان منشی کار کنن..و کارم و به عنوان منشی از دست دادم ولی همچنان تو همون مرکز روی پروژه مون کار میکنیم بدون اینکه در آمدی داشته باشم.
از روزی که این خانم وارد مرکز شد آرایشای زننده حرکات زننده نگاه های خاص ناخن های عجیب و لباس های عجیب و حرکات زشت انجام میداد و همه به من میگفتن این چه دوستیست شما داری؟؟چرا اوردیش اینجا؟ما حرکاتش و میبینیم خجالت میکشیم..یه روز هم گویا همه دیده بودن رنگ رژ لب این خانم روی یه قسمت از لب مدیر مونده و حواسش نبوده پاک کنه وهمه سرزنشم میکردن..دقیقا بعد از سه هفته این خانم با مدیر ازدواج کرد ..این خانم رابطه خوبی با گروه ما نداره و سعی داره تو کار ما خلل وارد کنه کار ما حساس و محرمانه ست کسی نباید وارد اتاقمون بشه ..و قفل در اتاقمون فقط دست مدیره.. اعضای گروهمون احساس امنیت کاری ندارن و همیشه نگرانن و من و سرزنش میکنن ..اگه خللی از طریق این خانم به کارمون وارد شه همه کل زندگیشون پوچ میشه و مقصر من و میدونن..سرپرست گروهمون هم از شدت ناراحتی الان به شدت مریض شده و همه من و مقصر میدونن..حالم خیلی بده..نه میشه همه چی و رها کنم و برم و ادامه دادن هم سخته ..این خانم به عنوان اشنای من شخصیت من و هم زیر سوال برده
از این ور هم بحث ازدواج من هست و همه منتظر جوابن و من اصلا تمرکز ندارم و نمیتونم فکر کنم..
از اینکه به کارمون از طریق من داره لطمه وارد میشه و همه چی و بهم زدم دارم دیوونه میشم
من عضو ضعیف گروهمون بودم و اعضا با من مدارا کردن کلی تلاش کردن تا من و به سطح خودشون برسونن ...منم بی حاشیه شب و روز مطالعه میکردم که زحماتشون رو جبران کنم..من خیلی دوسشون دارم..خیلی... چرا باید اینجوری میشد
چی کار کنم من؟