7ماهه ک عقدیم.همسرم دیپلم فنی داره و قبل ازازدواج کنار برادرانشون مشغول بکار فنی بودن.2الی 3بار هم خودشون مغازه میزنند و اسباب میریزن توی مغازه برای مستقل شدن و کسب درآمد ولی برادران و خانواده شون حمایت نمیکنند و حتی ضربه هایی هم بهشون میزنند ک مجبور میشن اسباب رو بفروشن و مغازه رو رها کنند.در کل خانواده شون نگذاشتن که بلند بشن و شرایط رو فراهم کردن که نان خور اونها باشند.درحال حاضر هم امکانات خانه و خوراکی و ...هم برای ما فراهم میکنند و میگن پیش ما زندگی کنید.حتی برای پسرهای دیگه هم این امکانات رو میدن.قسط وام پسرهاشون رو میپردازن.خونه شون مثل تعاونی میمونه هرکی هرچی بخواد میاد برمیداره میره.خداروشکر دستشون ب دهنشون میرسه.ولی من دوست دارم اگه یک لقمه هم میاد سر سفره ام زحمت کار شوهرم باشه.همسرم هم دوست داره حسابش جدا باشه ولی میترسه بلند بشه.میترسه مثل دفعات قبل شکست بخوره.خودش همیشه میگه بابام شکارچی تربیتمون نکرده همیشه شکار داده دستمون.من در استان زندگی میکنم و ایشون شهرستان.شرط ازدواج س************ت در استان بود و قرار شد کار همسرم هم در استان راه بیفته.الان همسرم بیکار هستند این چند ماه و بین زندگی و کار در شهرخودشون و شهر من مانده اند.نمیدونم چ جوری کمکش کنم تا شروع کنه و بلند بشه.همسرم خیلی خیلی منطقی هستند و ب شدت ب فکر زندگی و آینده مون هستند و ایده هایی ک واسه راه انداختن کار ب ذهنشون میرسه هم فوق العاده هستند.اینو همه میگن.ولی جرات نمیکنن راه بندازن.من چیکار کنم.چون خودش بفکر هست من سعی میکنم چیزی نگم ولی میترسم چند صباح دیگه بگن تقصیر تو بوده ک پیشرفت نکردیم و منو راه ننداختی.بااین حالی ک هروقت من چیزی بهشون میگم میگن من همه این مسایل رو میدونم و بفکرشون هستم و میگن تو فقط صبرکن و بهم مهلت بده تا کارهامو درست کبفکهر شب پیامک های مثبت و اعتماد بنفس براشون میفرستم و حمایت خودمو ابراز میکنم ولی بنظرم کافی نیس و اینجوری پیش بره همسرم با فکر ب آینده خودشونو نابود میکنند.چ جوری بفرستمشون ب راه عمل.