سلام . من 2 سال با پسری دوست بودم اول دوستیمون گفته بود من یه سال و نیم پیش عاشق دختری بودم که هرکار کردم نتونستم فراموشش کنم و با اومدن تو توی زندگیم کم کم خاطرش کمرنگ میشه برام . الان بحث ازدواجمون پیش اومده که خود اقا صحبت ازدواج و پیش کشید . بهش گفتم من همش فکرم راجع به اون دختر مشغوله . گفت راستش من راجع بهش خیلی کم فک میکنم .تا وقتی خوبیم باهم اصلا فکر نمیکنم بهش ولی وقتی دعوا و قهر میکنیم گاهی فکرم میره پیشش . این اقا شغلش راننده است . و محل کارش تو خیابونی که خونه دختره هست قرار داره . گفت گاهی که یه خانوم عقب ماشینمه گاهی فک میکنم نکنه اون منو توی این حالت ببینه (یعنی بفهمه راننده است ) و من خیلی ازین حرفش سوختم . خانواده من خیلی سر تر از اونن و اینکه من که خانوادم همه تحصیلاتشون بالاست وبابام شرط خاستگارامو تحصیلاتشون میدونه بخاطر دوست داشتنش حاضر بودم با شغلش و همه چیزش کنار بیام . اما الان واقعا حس میکنم دو ساله داره با فکر کردن به اون دختر بهم خیانت میکنه خیلی حالم بده دلم میخواد یه جور ازش انتقام بگیرم . خواهشا نگین انتقام بده و ببخش و این حرفاا . فقظ راه انتقام بگین .
با خودم میگم که بهش بگم تو یه راننده ای تو رو چه به من یا بگم اون دختری که از من همه چیزش پایین تره تورو نحواست من مونده ی اونو میندازم تو سطل اشغال ... چکار کنم ؟ این حرفا رو بگم بهش ؟