چه تاپیک درستی
منم اینجوریم
نمونش همین امروز عصر
خیلی ناراحت بودم
رفتم یه میل و کاموا برداشتم و شروع کردم به بافتن
بافتم و شکافتم ....بافتم و شکافتم...بافتم و شکافتم....
اصن یه حس آرامشی بهم داد که انگار افکارم رو مرتب میکردم
بعدشم پاشدم یه لیوان چای واسه خودم ریختم و نشستم پای کتابام
یه جوری که انگار من نبودم که ناراحت بودم انقد!
کلا وقتی که ناراحت باشم خیلی از کارای این تاپیک رو انجام میدم
یه جایی میخوندم که دنیای زن ها رو میشه از رو موهاشون شناخت
وقتی که خوشحال باشن موهاشون رو مدل میدن، یا پریشون میکنن تو دست باد
اما وقتی ناراحت باشن همه موهاشون رو جمع میکنن و خیلی معمولی میبندن یا اینکه انقد بیحوصله میشن که موهاشون رو کوتاه میکنن
یه بار خیلی ناراحت بودم
خودم تنها کل در و پنجره های خونه رو تمیز کردم
پرده ها رو دراوردم شستم و خودمم نصبشون کردم
بابام با تعجب میگفت خودت تنها پرده ها رو زدی؟؟؟
بماند که بعدش مچ دستم به شدت درد گرفته بود
ولی اون لحظه همه ی اون کارها باعث میشد به هیچ چیزی فکر نکنم
به نظرم خیلی خوبه اینجوری میشه ناراحتی رو حداقل واسه چن مین فراموش کرد