نمایش نتایج: از 1 به 6 از 6

موضوع: دنیای واقعی

10255
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Aug 2016
    شماره عضویت
    30434
    نوشته ها
    521
    تشکـر
    199
    تشکر شده 452 بار در 246 پست
    میزان امتیاز
    8

    دنیای واقعی

    سلام دوستان عزیزم.عیدتون مبارک.پیشاپیش تشکرمیکنم بابت وقتی که میذارید .حقیقتش نمیدونم این قضیه مشکل محسوب میشه یا نه ولی من نمیتونم احساسات واقعیمو پنهان کنم.مثلا اگه ازچیزی ناراحت باشم تابلومیشم!یااینکه نمیتونم براخوشایند کسی تظاهرکنم به حسی که ندارم.مثلا خونه ی پدرهمسرم بودیم و مهمون داشتن مهموناشون سه نفرخانوم بودن ازاقوام و من بودم و همسرمو پدرهمسرم.مادرهمسرم و خواهرشون بقول خودمون محفل زنونه گرفته بودن و تو اتاق پذیرایی مشغول صحبت کردن بودن و دو سه دفعه بمن گفتن تنهایی نشین بیا تو جمع خانوما درصورتیکه من کنارهمسرم نشسته بودم و مشغول صحبت بودیم و من ترجیح میدادم با ایشون باشم تا اون جمع (ما عقدکردیم و هنوز تااماده شدن خونه صبرکردیم و هنوز براعروسی مراسم نگرفتیم و طبیعتا نمیتونیم هرروز باهم باشیم)بخاطرهمین چندبارکه ازم خواستن برم پیششون من هربارگفتم چشم الان میام ولی دوست نداشتم برم و ازطرفی دلم نمیخواست ناراحت بشن یا فکرکنن من خودمومیگیرم!شام اماده شد و همه اومدن و من دیگه نرفتم ولی احساس میکردم اشتباه کردمو پیش خودشون فکرمیکنن من ازبودنه باهاشون طفره میرم و دوس ندارم توجمعشون باشم درصورتیکه اینطورنبود.یا اینکه چند روز پیش همسرم بهم زنگ زد و گفت ماشینو داداشم لازم داره ومن اونموقع بامامانم رفته بودیم خونه ی خاله م،البته برادرهمسرم خیلی پسرخوبیه و چندین بار ازهم ماشین گرفتیم و چیزای دیگه و همسرم رودرواسی داره باهاش و نه نمیگه بهش،درصورتیکه من ماشین رو لازم داشتم وقتی اومدن دنبال ماشین خب برادرشوهرم ماشینوگرفت و خداحافظی کرد و رفت .بعد شوهرم گفت وقتی سوییچ و میدادی ناراحتی تو چهره ت معلوم بود (البته معذرت خواهی کردوگفت میدونم لازمش داری ولی یهویی شداین قضیه و زودبرش میگردونه)وداداشم شایدفکرکنه نمیخواستیم ماشین و بدیم و شاید دلخورشده باشه.منم ازیه طرف عصبانی بودم که چرا باید وقتی خودم وسیله نیازمه بدمش به کسی دیگه از طرفیم چون برادرهمسرم هم ازاین معرفتا براماگذاشته عذاب وجدان داشتم که نکنه متوجه بشه که من اذیت شدم.نمیدونم رفتار درست تو اون موقعیت چی بوده یعنی من با لبخندمصنوعی و کلی تعارف و به دروغ بایدمیگفتم نه ماشینو ببرین من اصلانیازی ندارم تاهرموقع که خواستین پیشتون باشه!؟یبارم مادرهمسرم قراربود باجاریم برن خونه ی مادرجاریم و بزورواصرارمیخواستن منو ببرن ولی من خسته بودم و حوصله نداشتم اونموقع جایی برم وگفتم دوس دارم بیام ولی خسته م باشه یوقت دیگه .ازمن انکاروازایشون اصرارکه تو تنهایی و حتمابایدبامابیای وگرنه مانمیریم البته تنهاهم نبودم همسرمم خونه بود!ناراحت شدن ولی دیگه اصرارنکردن منم نرفتم.یا اوایل نامزدیمون و تواولین مراسمی که فامیل همسرمومیدیدم (جشن عروسی برادرهمسرم) بزور دستموکشیدن اوردن وسط مجلس که برقصم.منم معذب بودم برااولین بارجلو کل فامیل بیام وسط،اصلاانتظارشونداشتم .رفتم ولی زیادنتونستم همراهی کنم وقتی برگشتم زن داداشم میگفت غافلگیری و خجالت تو چهرت تابلو بود باید تظاهرمیکردی که ارومی وازاین حرفا و بازهم من رفتم تو فکر نکنه ناراحت شده باشن یا رفتارم اشتباه بوده باشه.ببخشید که طولانی شد ممنون از نظرات و تجربه هاتون
    ویرایش توسط hamideh banoo : 08-30-2018 در ساعت 12:06 PM
    امضای ایشان
    جوری عاشقتم که

    انگار دنیا فقط همین یه مرد رو داره

  2. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Nov 2016
    شماره عضویت
    31916
    نوشته ها
    1,553
    تشکـر
    2,376
    تشکر شده 1,676 بار در 966 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : نمی تونم تظاهر کنم

    نقل قول نوشته اصلی توسط hamideh banoo نمایش پست ها
    سلام دوستان عزیزم.عیدتون مبارک.پیشاپیش تشکرمیکنم بابت وقتی که میذارید .حقیقتش نمیدونم این قضیه مشکل محسوب میشه یا نه ولی من نمیتونم احساسات واقعیمو پنهان کنم.مثلا اگه ازچیزی ناراحت باشم تابلومیشم!یااینکه نمیتونم براخوشایند کسی تظاهرکنم به حسی که ندارم.مثلا خونه ی پدرهمسرم بودیم و مهمون داشتن مهموناشون سه نفرخانوم بودن ازاقوام و من بودم و همسرمو پدرهمسرم.مادرهمسرم و خواهرشون بقول خودمون محفل زنونه گرفته بودن و تو اتاق پذیرایی مشغول صحبت کردن بودن و دو سه دفعه بمن گفتن تنهایی نشین بیا تو جمع خانوما درصورتیکه من کنارهمسرم نشسته بودم و مشغول صحبت بودیم و من ترجیح میدادم با ایشون باشم تا اون جمع (ما عقدکردیم و هنوز تااماده شدن خونه صبرکردیم و هنوز براعروسی مراسم نگرفتیم و طبیعتا نمیتونیم هرروز باهم باشیم)بخاطرهمین چندبارکه ازم خواستن برم پیششون من هربارگفتم چشم الان میام ولی دوست نداشتم برم و ازطرفی دلم نمیخواست ناراحت بشن یا فکرکنن من خودمومیگیرم!شام اماده شد و همه اومدن و من دیگه نرفتم ولی احساس میکردم اشتباه کردمو پیش خودشون فکرمیکنن من ازبودنه باهاشون طفره میرم و دوس ندارم توجمعشون باشم درصورتیکه اینطورنبود.یا اینکه چند روز پیش همسرم بهم زنگ زد و گفت ماشینو داداشم لازم داره ومن اونموقع بامامانم رفته بودیم خونه ی خاله م،البته برادرهمسرم خیلی پسرخوبیه و چندین بار ازهم ماشین گرفتیم و چیزای دیگه و همسرم رودرواسی داره باهاش و نه نمیگه بهش،درصورتیکه من ماشین رو لازم داشتم وقتی اومدن دنبال ماشین خب برادرشوهرم ماشینوگرفت و خداحافظی کرد و رفت .بعد شوهرم گفت وقتی سوییچ و میدادی ناراحتی تو چهره ت معلوم بود (البته معذرت خواهی کردوگفت میدونم لازمش داری ولی یهویی شداین قضیه و زودبرش میگردونه)وداداشم شایدفکرکنه نمیخواستیم ماشین و بدیم و شاید دلخورشده باشه.منم ازیه طرف عصبانی بودم که چرا باید وقتی خودم وسیله نیازمه بدمش به کسی دیگه از طرفیم چون برادرهمسرم هم ازاین معرفتا براماگذاشته عذاب وجدان داشتم که نکنه متوجه بشه که من اذیت شدم.نمیدونم رفتار درست تو اون موقعیت چی بوده یعنی من با لبخندمصنوعی و کلی تعارف و به دروغ بایدمیگفتم نه ماشینو ببرین من اصلانیازی ندارم تاهرموقع که خواستین پیشتون باشه!؟یبارم مادرهمسرم قراربود باجاریم برن خونه ی مادرجاریم و بزورواصرارمیخواستن منو ببرن ولی من خسته بودم و حوصله نداشتم اونموقع جایی برم وگفتم دوس دارم بیام ولی خسته م باشه یوقت دیگه .ازمن انکاروازایشون اصرارکه تو تنهایی و حتمابایدبامابیای وگرنه مانمیریم البته تنهاهم نبودم همسرمم خونه بود!ناراحت شدن ولی دیگه اصرارنکردن منم نرفتم.یا اوایل نامزدیمون و تواولین مراسمی که فامیل همسرمومیدیدم (جشن عروسی برادرهمسرم) بزور دستموکشیدن اوردن وسط مجلس که برقصم.منم معذب بودم برااولین بارجلو کل فامیل بیام وسط،اصلاانتظارشونداشتم .رفتم ولی زیادنتونستم همراهی کنم وقتی برگشتم زن داداشم میگفت غافلگیری و خجالت تو چهرت تابلو بود باید تظاهرمیکردی که ارومی وازاین حرفا و بازهم من رفتم تو فکر نکنه ناراحت شده باشن یا رفتارم اشتباه بوده باشه.ببخشید که طولانی شد ممنون از نظرات و تجربه هاتون
    سلام
    خوب آدم رکی هستید منم تا حدی اینجوری بودم ولی سعی کردم سعی نکنید تظاهر کنید ضمنا من یاد گرفتم صادق باشم ولی خودم وقتی کسی بهم محبت کرده بخواهم جبران کنم ولو الان نیاز داشته باشم ولی خودم را متقاعد می کنم چون کمکم کرده منم کمکش می کنم تا راحت باشد حتی شده به کسی کمک کردم او بهم ضرر رسانده به خودم گفتم من کار درست کردم واقعا از ته دل شاد باشید که یک نفر را شاد یا خوشحال می کنید واقعا به موضوع عمیق نگاه کنید می فهمید که همین کمک خودش حس خیلی خوبی به شما میدهد طرز دیدتان را عوض کنید تا وقتی خودتان به کاری که می کنید اعتقاد ندارید شما آدم پاکی هستید و دروغ تو ذاتتون نیست منم میگویم دروغ نگویید واقعا بعضی وقتها لذت در از خودگذشتن بدانید لذت را مفید بودن برای دیگران بدانید البته نباید در این کار افراط کنید به خودتان هم بها دهید و در بعضی جاها واقعا حستان را رک بگویید نترسید و خیالتان را آرام باشد. به هر حال نمی شود همه را راضی نگه داشت.
    امضای ایشان

    تا میتوانی دلی به دست آور
    دل شکستن هنر نمی باشد

  3. کاربران زیر از سعید62 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  4. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Apr 2018
    شماره عضویت
    38130
    نوشته ها
    283
    تشکـر
    162
    تشکر شده 99 بار در 79 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : نمی تونم تظاهر کنم

    نقل قول نوشته اصلی توسط hamideh banoo نمایش پست ها
    سلام دوستان عزیزم.عیدتون مبارک.پیشاپیش تشکرمیکنم بابت وقتی که میذارید .حقیقتش نمیدونم این قضیه مشکل محسوب میشه یا نه ولی من نمیتونم احساسات واقعیمو پنهان کنم.مثلا اگه ازچیزی ناراحت باشم تابلومیشم!یااینکه نمیتونم براخوشایند کسی تظاهرکنم به حسی که ندارم.مثلا خونه ی پدرهمسرم بودیم و مهمون داشتن مهموناشون سه نفرخانوم بودن ازاقوام و من بودم و همسرمو پدرهمسرم.مادرهمسرم و خواهرشون بقول خودمون محفل زنونه گرفته بودن و تو اتاق پذیرایی مشغول صحبت کردن بودن و دو سه دفعه بمن گفتن تنهایی نشین بیا تو جمع خانوما درصورتیکه من کنارهمسرم نشسته بودم و مشغول صحبت بودیم و من ترجیح میدادم با ایشون باشم تا اون جمع (ما عقدکردیم و هنوز تااماده شدن خونه صبرکردیم و هنوز براعروسی مراسم نگرفتیم و طبیعتا نمیتونیم هرروز باهم باشیم)بخاطرهمین چندبارکه ازم خواستن برم پیششون من هربارگفتم چشم الان میام ولی دوست نداشتم برم و ازطرفی دلم نمیخواست ناراحت بشن یا فکرکنن من خودمومیگیرم!شام اماده شد و همه اومدن و من دیگه نرفتم ولی احساس میکردم اشتباه کردمو پیش خودشون فکرمیکنن من ازبودنه باهاشون طفره میرم و دوس ندارم توجمعشون باشم درصورتیکه اینطورنبود.یا اینکه چند روز پیش همسرم بهم زنگ زد و گفت ماشینو داداشم لازم داره ومن اونموقع بامامانم رفته بودیم خونه ی خاله م،البته برادرهمسرم خیلی پسرخوبیه و چندین بار ازهم ماشین گرفتیم و چیزای دیگه و همسرم رودرواسی داره باهاش و نه نمیگه بهش،درصورتیکه من ماشین رو لازم داشتم وقتی اومدن دنبال ماشین خب برادرشوهرم ماشینوگرفت و خداحافظی کرد و رفت .بعد شوهرم گفت وقتی سوییچ و میدادی ناراحتی تو چهره ت معلوم بود (البته معذرت خواهی کردوگفت میدونم لازمش داری ولی یهویی شداین قضیه و زودبرش میگردونه)وداداشم شایدفکرکنه نمیخواستیم ماشین و بدیم و شاید دلخورشده باشه.منم ازیه طرف عصبانی بودم که چرا باید وقتی خودم وسیله نیازمه بدمش به کسی دیگه از طرفیم چون برادرهمسرم هم ازاین معرفتا براماگذاشته عذاب وجدان داشتم که نکنه متوجه بشه که من اذیت شدم.نمیدونم رفتار درست تو اون موقعیت چی بوده یعنی من با لبخندمصنوعی و کلی تعارف و به دروغ بایدمیگفتم نه ماشینو ببرین من اصلانیازی ندارم تاهرموقع که خواستین پیشتون باشه!؟یبارم مادرهمسرم قراربود باجاریم برن خونه ی مادرجاریم و بزورواصرارمیخواستن منو ببرن ولی من خسته بودم و حوصله نداشتم اونموقع جایی برم وگفتم دوس دارم بیام ولی خسته م باشه یوقت دیگه .ازمن انکاروازایشون اصرارکه تو تنهایی و حتمابایدبامابیای وگرنه مانمیریم البته تنهاهم نبودم همسرمم خونه بود!ناراحت شدن ولی دیگه اصرارنکردن منم نرفتم.یا اوایل نامزدیمون و تواولین مراسمی که فامیل همسرمومیدیدم (جشن عروسی برادرهمسرم) بزور دستموکشیدن اوردن وسط مجلس که برقصم.منم معذب بودم برااولین بارجلو کل فامیل بیام وسط،اصلاانتظارشونداشتم .رفتم ولی زیادنتونستم همراهی کنم وقتی برگشتم زن داداشم میگفت غافلگیری و خجالت تو چهرت تابلو بود باید تظاهرمیکردی که ارومی وازاین حرفا و بازهم من رفتم تو فکر نکنه ناراحت شده باشن یا رفتارم اشتباه بوده باشه.ببخشید که طولانی شد ممنون از نظرات و تجربه هاتون
    سلام
    این ویژگی هایی که گفتین خوبن ،این که ادم صاف وصادق،راستگو هستی خیلی خوبع.همیشه همچین آدماییی دوست داشتنی و بین ادما طرفدار زیاد دارن
    امضای ایشان
    مهدی76ص

  5. کاربران زیر از maam76 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  6. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Aug 2016
    شماره عضویت
    30434
    نوشته ها
    521
    تشکـر
    199
    تشکر شده 452 بار در 246 پست
    میزان امتیاز
    8

    پاسخ : دنیای واقعی

    چراسایت اینجوری شده
    امضای ایشان
    جوری عاشقتم که

    انگار دنیا فقط همین یه مرد رو داره

  7. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Aug 2016
    شماره عضویت
    30434
    نوشته ها
    521
    تشکـر
    199
    تشکر شده 452 بار در 246 پست
    میزان امتیاز
    8

    پاسخ : نمی تونم تظاهر کنم

    نقل قول نوشته اصلی توسط سعید62 نمایش پست ها
    سلامخوب آدم رکی هستید منم تا حدی اینجوری بودم ولی سعی کردم سعی نکنید تظاهر کنید ضمنا من یاد گرفتم صادق باشم ولی خودم وقتی کسی بهم محبت کرده بخواهم جبران کنم ولو الان نیاز داشته باشم ولی خودم را متقاعد می کنم چون کمکم کرده منم کمکش می کنم تا راحت باشد حتی شده به کسی کمک کردم او بهم ضرر رسانده به خودم گفتم من کار درست کردم واقعا از ته دل شاد باشید که یک نفر را شاد یا خوشحال می کنید واقعا به موضوع عمیق نگاه کنید می فهمید که همین کمک خودش حس خیلی خوبی به شما میدهد طرز دیدتان را عوض کنید تا وقتی خودتان به کاری که می کنید اعتقاد ندارید شما آدم پاکی هستید و دروغ تو ذاتتون نیست منم میگویم دروغ نگویید واقعا بعضی وقتها لذت در از خودگذشتن بدانید لذت را مفید بودن برای دیگران بدانید البته نباید در این کار افراط کنید به خودتان هم بها دهید و در بعضی جاها واقعا حستان را رک بگویید نترسید و خیالتان را آرام باشد. به هر حال نمی شود همه را راضی نگه داشت.
    ممنون ولی بازم نمیتونم احساس واقعیموپنهان کنم
    امضای ایشان
    جوری عاشقتم که

    انگار دنیا فقط همین یه مرد رو داره

  8. بالا | پست 6

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Aug 2016
    شماره عضویت
    30434
    نوشته ها
    521
    تشکـر
    199
    تشکر شده 452 بار در 246 پست
    میزان امتیاز
    8

    پاسخ : دنیای واقعی

    خانمای متاهل کجان پس
    امضای ایشان
    جوری عاشقتم که

    انگار دنیا فقط همین یه مرد رو داره

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. شبکه‌های اجتماعی و طلاق
    توسط saeed021 در انجمن مشاوره طلاق
    پاسخ: 1
    آخرين نوشته: 06-15-2015, 12:44 PM
  2. اختلال در ارتباطات اجتماعی
    توسط creativeson در انجمن اضطراب
    پاسخ: 1
    آخرين نوشته: 06-07-2015, 08:56 PM
  3. تصاویر آدم فضایی واقعی. آیا واقعی هستند؟
    توسط ASSASSIN در انجمن عکس های دیدنی
    پاسخ: 4
    آخرين نوشته: 05-14-2015, 08:49 AM
  4. مشکل اجتماعی
    توسط شهاب1 در انجمن سایر
    پاسخ: 5
    آخرين نوشته: 11-19-2014, 01:28 PM
  5. عشق واقعی
    توسط شیدا۱۳۹۳ در انجمن مشاوره فقهی و دینی
    پاسخ: 6
    آخرين نوشته: 10-18-2014, 04:46 PM

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد