سلام من و شوهرم مذهبی هستیم با اینکه من سالها قبل اصلا مذهبی نبودم و آزاد و شیطون ولی شوهرم از ابتدا تو خانواده مذهبی بودن و مطمئنم هیچ زن و دختری تو زندگیش نبوده حتی از رفتاراشم میشه فهمید این موضوعو، ۵سال ازدواج کردیم،
مادرم خیلی راحت و اپن و شوهرمو خیلی دوست داره همیشه میگن میخندن شوخی حتی یه وقتایی قلقلک... هیچوقتم مشکلی نبود،
تا دیشب که بعد ۲هفته رفتیم اونجا و شوهرم شوخی شوخی زد به پای من، مادرم به عنوان پشتوانه ی من زد به پای شوهرمو شوخی شوخی، شوخی دستی شروع شد مامانم دستشو گاز گرفت شوهرم کمر مامانمو.
یهو احساس کردم شوهرم داره از ترس سکته میکنه رنگش پرید لپاش میلرزیدن از ترس دست و پاش به رعشه افتاده بود،و مامانم که میخواست بره جای دیگه بشینه شوهرم نذاشت دستشو گرفت گفت بشین کاریت ندارم قلقلک نمیدم،من از ترسی که تو ظاهرش مشخص بود فهمیدم خبریه و مامان و نگه داشته جلوی خودش که کسی نفهمه... با خنده و مثلا دلسوزی برای مامانم،بلندش کردم جای دیگه بشینه دیدم ببببببله آقا تحریک شدن.دنیا رو سرم خراب شد احساس کردم یه غریبست که حالم ازش بهم میخوره، وقتی برگشتیم یه دعوای خیلی بد داشتیم که قبول نمیکرد و همش گریه میکرد میگفت داری گناهمو میشوری و حلالت نمیکنم،باور نکردم ولی تصمیم گرفتم ببخشمش،الان واقعا دوسش دارم و نمیتونم ترکش کنم از طرفی به خودم میگم اتفاق مهمی نیست و چیزی نشده
ولی از طرفی نمیتونم فراموش کنم احساس میکنم آدم محکمی نیست احساس میکنم این که با یه شوخی تحریک شده اگه یه زن لخت ببینه چی میشه و خیالم راحت نیست واسه ادامه زندگی از اون لحظه فقط اشک میریزمو دست و پام یخ کرده احساس خیلی بدی دارم
اینم بگم من قبل از ازدواجم به هیچ مردی اعتماد نداشتمو از همه ی خاستگارام متنفر بودم و نمیتونستم تحمل کنم.ایشونم رو این حساب که مذهبیه و محکم تو این مسائل بله گفتم بهشون،
این اتفاق که افتاد فکر میکنم اینم مثل بقیه ی مرداست و به هههههههههیچ مردی نمیشه اعتماد کرد
توروخدا کمکم کنید تو بد شرایطیم،