نوشته اصلی توسط
hussein1358
داستان من از زمانی شروع شد که خواهر خانمم بعد از 8 سال زندگی مشترک از همسرش طلاق گرفت و جدا شد. وقتی این اتفاق افتاد از شهرستان به تهران اومد و چون جایی رو نداشت خونه ما ساکن شد. من از قبل تر این ماجرا نسبت به اون احساس خاصی پیدا کرده بودم و واقعاً دوستش داشتم. این وسط نمیدونستم که اون نسبت به من چه حسی داره. ولی دوست داشتن من روزبروز بیشت رو بیشتر می شد و این موضوع منجر به این شد که من نسبت به رفت و آمدها و کلاً رفتارش حساسیت عجیبی پیدا کنم و این قضیه تا به امروز که قریب 3 سال میگذره همچنان ادامه پیدا کنه و منجر به بروز احتلافات در روابط من و همسرم بشه. من بدم می اومد که اون با کسی (مثلاً دوست پسرش) بیرون بره و هر وقت هم که دیر وقت خونه می اومد من اوقات تلخی می کردم و در خودم فرو می رفتم و با هیچکس حرفی نمی زدم. حتی این قضیه اونقدر بالا گرفت که مدت چند ماه با اون اصلاً حرف نمی زدم و هیچ توجهی بهش نمی کردم . این اتفاقات تکرار می شد تا اینکه ایشون اسفند سال گذشته یه خونه برای خودش اجاره کرد که تا محل زندگی ما فاصله ای نداشت.
وقتی این اتفاق افتاد خانمم گفت که اینجوری اعصاب تو هم راحت میشه . تا یادم نرفته به این موضوع اشاره کنم که در این مدت من چند جلسه مشاوره رفتم و اونها تاکید می کردند که من باید به زندگی خودم بچسبم و کاری به کار اون نداشته باشم. اوایل بعد از مشاوره یه مدت خوب بودم ولی دوباره همه چیز به روال قبل بر میگشت . تا اینکه من از دیماه سال قبل تا اردیبهشت امسال اصلاً با اون همکلام نشدم. ولی این وسط یه موضوعی منو کلافه می کرد و اون این جریان بود که متوجه شدم پسره به خونه اون رفت و آمد داره و وقتی هم که یک روز از سر کار به خونه بر گشتم خانمم با حالتی نگران گفت که بریم خونه خواهرش . چون دوست پسرش با اون دعواش شده و حتی کتکش هم زده. وقتی وارد خونه شدم دیدم که ایشون بسیار ناراحته (چون گوشیش رو با خودش برده بود و من تماس گرفتم و گفتم که گوشی رو بیاره) و موقعی که پسره اومد دیدم داره لباسهاشو رو از اتاق جمع می کنه و به این یقین رسیدم که حدس من در مورد رفت و آمد ایشون درست بوده.
اون شب برای خواهر خانمم خط و نشون کشیدم و گفتم که نباید این کار رو بکنه و به این روند ادامه نده. ولی بعد از چند روز که از این قضیه گذشت یه روز که از سر کار بر می گشتم دیدم که ماشین آقا پسر در خونش پارک شده و وقتی که با دو تاشون تماس گرفتم هیچکدوم جواب ندادند و لحظه ای که وارد خونه خودم شدم به خانمم گفتم که اون حق نداره پاشو اینجا بزاره و منم خونه اون نرفتم و این قضیه سه ماه طول کشید و من در این مدت اصلاً اون رو ندیدم. تا اینکه بعد از این مدت یه روز بابت نذری که براش برده بودم پیام داد و ازم تشکر کرد و من دوباره بهش گفتم که چقدر دوستش دارم و اون گفت که درکت می کنم ولی نمی تونم کاری برات انجام بدم و موقعی هم که به رابطش با پسر اشاره کردم گفت که کاری به کارش نداشته باشم.
موضوعی که یادم رفت بهش اشاره کنم این بود که از اردیبهشت سال قبل دارم قرص اعصاب می خورم ولی این موضوع یه بختک تمام زندگی من رو در بر گرفته و نمی تونم بهش فکر نکنم...و این شده معضل زندگی من.