سلام دوستان
مشکل من اینه که زیاد فکر میکنم
کلاس 11 رشته تجربیم
فکر میکنم فکرام به دلیل دوره ی نوجوونی باشه. برای کسب هویت و مورد قبول واقع شدن توی جامعه دایما در حال فکر کردنم و دنبال کشف راه های درست زندگیم (به خاطر طرد شدن میخوام این بلاها سر من نیاد) میخوام شیوه ی زندگی متفاوتی پیدا کنم ،میخوام بفهمم غلط چیه درست چیه!! چطور باید با آدما رفتار کرد؟! آداب های اجتماعی چیه؟!
میدونم یه جای کار میلنگه ولی نمیدونم مشکل از کجاست! چرا به هیچ جا و هیچ نتیجه ای نمیرسم!
در کل خیلی فکر میکنم از خیلی هم بیشتر!!
یه مشکل دیگه هم دارم و اون کمال طلبیمه
همیشه سعی میکنم ادم خوب ماجرا باشم ، بقیه رو درک کنم و رفتارم مثل یه انسان باشه.
یا صفر یا صد....
نمیتونم هم درس بخونم هم چیزای دیگه....
اول یه چیزو باید کامل تموم کنم تا بتونم به مورد بعدی فکر کنم.( گرچه هیچ کدوم از کارام تموم نشدن و احتمالا اینم میدونید که آدمای کمال طلب اگه به هدفشون نرسن دیگه انگیزه و هدفی واسه زندگی ندارن)
حتما میگید چرا اول درس نخوندی بعد فکر کنی ؟؟
تو این سن و شرایط درس خوندن خیلی سخت تر از فکر کردنه.
سر کلاس هم نه همیشه ، گاهی گوش نمیدم ( علاوه بر مشغول بودن فکر...چون مثلا از اول فصل گوش نداده بودم دیگه بعدش رو هم بی خیال میشم)
.
.
.
میخوام درس بخونم ولی نمیتونم
فکرای مختلف میاد توی ذهنم فکر کنم ذهنم به فکر کردن عادت کرده.نمیتونم رو یه چیز متمرکز بشم.نهایتش نیم ساعت و خودمو بکشم تا یه ساعت میتونم رو صندلی پشت میزم بند بشم،بعدش شروع میکنم به راه رفتن توی خونه و فکر کردن ،اونم فکرای بیخود،بعدش میبینم سه چهار ساعت زمانم پریده!!حالا بماند که چقدر حالم بد میشه
اولش با خودم میگم اینکارو میکنم اونکارو میکنم ولی عقربه ها خیلی تند میرن افزون بر این که ناتوانیم توی درس خوندن زیاد شده دیگه بدتر...
به چی فکر میکنم؟؟
به همه چی...
افکار جنسی کارم به خ.ا هم کشیده شده
به خیالات و خانواده خیالی و همسر خیالی و دوستای خیالی
به آینده
به برنامه ریزی ( خیلی هم برنامه ریزی میکنم اما فایده نداره ، نمیتونم انجامشون بدم( چون هم هنر دارم هم ورزش هم درس) )
به کنکور
به ازدواج
به هدف از زندگی ادما ( چرا زندگی میکنن ، آیا همه ادما برای هدفی ساخته شدن؟چرا بعضی از ادما تو زندگیشون هیچی نمیشن ؟
مگه خدا اینارو نساخته برای این کارا یا همینطوری خلقشون کرده؟دیگه حتی از دین هم زده شدم نه نماز میخونم نه عبادتی میکنم. و کلا از دین زده شدم از کلاس دینی متنفرم .
اگر خدا عادله پس چرا یه اقا زاده میلیارد میلیارد میلیارد میبره کسی هم چیزی نمیگه ما باید اینجا از شدت فقر دزدی کنیم بریم جهنم؟ تکلیف اون چی میشه؟ اگر عادله چرا یه پدر پول حروم در میاره
بچش باید تاوان بده؟ اگر اینجوریه چرا مقام یه مرد و زن تو دین برابر نیست؟ اگر عادله چرا مارو درک نمیکنه ؟ تو تابستون باید 16 ساعت روزه گرفت و برای کنکور هم خوند. اگر عادله چرا در دین
هرچیزی که مردم رو خوشحال میکنه مثل موسیقی مثل رقص مثل آواز حرامه؟ چرا باید همیشه ما بدبخت باشیم؟)
من ادم خنگی هم نبودم 3 تا کنسرت گروهی داشتیم و الان ورزش تنیس هم میکنم. گرافیست هم هستم . این فکر که ادم بیاد به دنیا و همینطوری بره بیرون ازش بدون اینکه به مقام بلند مرتبه ای برسه دیوونم کرده
( که اگر کار درستیه چرا بقیه نمیکنن!)
به پول در آوردن (شرایط مالی خونوادمون همچین بد نیست ولی فک میکنم نکنه ادم بی خودی بشم)
به احساسات درونی و شخصیت و اینکه زور بزنم با شخصیت باشم
به مکالمات در طول روز و ...
کلا خیلی چیزا ولی هیچ کدوم هم نتیجه بخش نیست
میدونم یچیزی تو زندگیم خرابه و مشکل داره ولی نمیدونم مشکلم چیه
فکر نمیکنم نوشتن افکار رو کاغد بتونه کمکی کنه
ممکنه در یک لحظه به چیزای مختلفی فکر کنم یا در صدم ثانیه ها.
وقتی متوجهشون میشم به خودم میگم بس کن دیگه اولش متوقف میشه ولی دوباره....
خسته شدم به خدا خسته ام.
اینم بگم .
دوست دارم برم خارج .
احساس میکنم اونجا بهتره همه چی
در خانواده مادری 4 تا دایی دارم یکیشون دزد شد گرفتنش 3 تا دیگه هم معتاد
خانواده پدری هم تمامی عمو هام و زن عمو هام میخوان از هم دزدی کنن . میخوان تیکه بندازن همش دنبال یه راهین که کلک بزنن .
اون سری 20 میلیون از حق پدر من رو خوردن
ولی پدر و مادرم هیچ نمیگن و ساکت میمونن
چطوری آیندمو بسازم با این شرایط
چی کار کنم؟؟
مشکل زندگیم چیه ؟ فکر میکنم مشکل بینشی دارم
اینم بگم آدم خنگی نیستم که درسارو نفهمم اتفاقا باهوشم ولیاین افکار و
عادت به فکر هم دست از سرم بر نمیداره.....
من چمه که اینقدر فکر میکنم؟؟
چیکار کنم بتونم درس بخونم؟