سلام. ببخشید شاید داستانم کمی طولانی باشه ولی واقعا نیاز دارم کسی مشاوره بده بهم. 25سالمه. برای اولین بار با پسری 27 ساله که همسایمون هستن و خانوادشو میشناختم که چه قدر محترم و آبرومند هستن آشنا شدم.
پدرهامونم با هم دوست هستن و کلا خانوادمون باهم سلام علیک دارن. خودشم شرایطی داشت که ایده آل هردختری هستش. روز اول بخودش
گفتم که تاحالا دوست پسر نداشتم اما چون سالهاست خانوادشو میشناسم واسه همین بهش اعتماد می کنم و باهاش دوست میشم. اونم
همش از من تعریف می کرد میگفت قیافم گویای همه چیز هست که دختر نجیب و پاکی هستم. اینارو که میگفت من خوشم میومد که دنبال دختر
پاک هستش. همونطور که من از قبل میشناختمش، اونم از قبل خانواده منو میشناخت که ما هم آبرومند هستیم. من خودم هم نقصی ندارم .هم
تحصیلات بالا دارم و هم زیبا هستم. من تو شهر دیگه ای دانشجو هستم. به من گفت میام اون شهرو باهم می ریم بیرون. من بشوخی گفتم
شانس نداریم یهو دیدی تو شهر دیگه هم کسی مارو دید.این برگشت گفت خب می ریم خونه تا کسی نبینه! من انقدری بهش اطمینان داشتم
که فکر کردم شوخی می کنه.فقط می خندیدم اما بعدش گفت من جدی میگم! سر همین باهاش دعوام شد گفتم من دختری نیستم که با
پسرا برم خونه. و جمله آخرم این بود که " من چندمین دختری هستم که پیشنهاد خونه میدی؟" اینو که گفتم نوشت خیلی متاسفم برات.بای
یکی دو روز گذشت من با خودم فکر کردم شاید این واقعا نیت بدی نداشته که ناراحت شده از حرفم. آخه همش میگفت قرار نیس اتفاقی بیفته
بینمون و فقط میخوام باهم باشیم. میگفت من فرق دارم با پسرای دیگه و به من اعتماد کن. منم با شناختی که از خانوادش داشتم باورم
نمیشد واقعا قصد بدی داشته باشه.واسه همین بهش پیام دادم و آشتی کردیم. گفتش ناراحت بودم.
دوباره مدتی گذشت این باز گفت اگر اینبار بری دانشگاه(شهردیگه) منم باهات میام. اینبار خودم پیش قدم شدم گفتم من خونه و فلان نمیاما.
این یه کلمه نوشت میای! منم نوشتم نمیام! این نوشت با من میای من فرق دارم! خلاصه من همش میگفتم نمیام تا اینکه اخر شب بود اینم
خیلی خسته بود گفت چشام دیگه بسته میشه شب بخیر. اما من براش نوشتم که ببین من دختر باآبرو هستم که تاحالا باپسری خونه نرفتم و
احساساتم دست نخورده. نوشتم دختری نیستم که پسرا از من سواستفاده کنن و بعدش ولم کنن. حقم نیست لطمه ببینم و اگر دنبال یه
ارتباط موقت برا خوش گذرونی هستی،من نیستم. اینارو صبحش خوند و دیگه جواب منو نداد. حتی زنگ زدم جواب نداد و حالا یک ماه گذشته.
سوال من اینه اگر دنبال خوشگذرونی و سواستفاده بود چرا اومد سراغ منی که همسایش هستم و خانوادمون باهم سلام علیک دارن؟ عقل
سلیم میگه اگر دنبال روابط...هستش بره سراغ دخترایی که تو خیابون ریختن و غریبه هستن که بعدا که ولشون کرد باهاشون چشم تو چشم
نشه. پس چرا روز اول از نجابت من تعریف کرد؟گفتش چهرم معصومیتی داره که بهش آرامش میده. گفتش اعتراف میکنه قبلا دوس دختر داشته
ولی من فرق دارم و تا حالا هیچ کس مثل من به دلش ننشسته. حتی گفت خودشم با آبرو زندگی کرده و بی حاشیه هستش. پس چی شد
همه اینا؟
همش حس می کنم نکنه اشتباه از من بوده که بهش فهموندم قصدم جدی هست در موردش. اونم بخاطر شرایط ایده آلی که داره فکر کرد من
هولم که زودی به دستش بیارم و گذاشت و رفت. حس میکنم باید اینطور بهش میفهموندم که در موردش جدی فکر نمی کنم شاید اینطوری ولم
نمی کرد. آخه منم دختر ایده آلی هستم کلا خودمون و خانواده هامون به هم میان. چرا باید دختری مثل منو ول کنه؟ در حالی که خودش روز اول همش از من تعریف می کرد. متاسفانه همچنان ذهنم درگیرش هست و دوس ندارم از دستش بدم. خواهشا نظرتونو در مورد جریاناتی که
برام پیش اومده و اون پسر بگین که چی فکر می کنین در موردش. و من چیکار کنم که برگرده؟اصلا ممکنه خودش پشیمون شه و برگرده؟