سلام من مشکلم یه جوریه که فقط اینجور جاها میتونم بگم.من یهمرد 26 ساله هستم و نامزدم که دختر داییمه 24 سالشه.جریان ازینجا شروع شد که من وقتی برای بار کردن ماشین رفتم دیدمش که با یه مرد که اونم از اقواممونه سوار ماشینه رفتم دنبالشون بهش گفتم وایسا بعد که دید منم از ترس مرده بود میخواستم با چماق بزنمش که گریه کرد و گفت که نامزدم خیلی پاپیچش شده که اینکارو کرده بعد نامزدم میگفت ترا خدا ببخشو ازین حرفا.بعد فحش و کتککاری با اون مرده ه ر ز ه نامزدمو سوار ماشین خودم کردم و بردمش خونشون و تراه اینقدر گریه کرد که نزدیک بود بیهوش بشه.بعد دوروز گفتم ابروتونون رو نمیبرم چون قوم و خویشیم و طلاق .بعد اون التماس کرد یه وقت برا صحبت بهش بدم بعد من قبول کردم البته یه خورده نه زیاد زدمش و اون میگفت حق داری.بعد گفت که اولش با اجبار پدر مادرش با من وصلت کرده و راضی بوده البته قبلشم از سردیش یه کم متوجه شده بودم و اینکه عاشق این پسر ه ر ز ه بوده ولی الان ازش متنفره و اینکه همچی رابطه شون رو بم گفت و اینکه اصلا اون مرده دستم بهش نزده ولی اینا قبول نیست چون بهرحال خیانته و به اونجا هم میرسه و بهش گفتم اگه من نمیفهمیدم تو بازم به کارت ادامه میدادی البته جفتمون گریه میکردیم و حرف میزدیم بعد التماس میکرد و قسم میخورد که دوسم اره و دیگه ازین کارا نمیکنه و ازون متنفره بعد من دراومدم از خونشون.حالا یه سوالی پیش میاد آیا ممکنه راست بگه بشه بهش اعتماد کرد و اینکه دختری که یه ماه بعد عقد خیانت چطور میتونه اینهمه سال وفادار بمونه.البته یه چیزی بگم که من برا غی رتم به هیچ کس هیچی نگفتم.
نظر کارشناسانه فقط