نمایش نتایج: از 1 به 10 از 10

موضوع: بی احساسی شوهر و طلاق

2477
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2014
    شماره عضویت
    8305
    نوشته ها
    1
    تشکـر
    0
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    Question بی احساسی شوهر و طلاق

    سلام من 24 سالمه حدود 2سالو نیمه که ازدواج کردم. من عاشق شوهرم هستم خیلی دوسش دارم اونم میگه دوسم داره اما تو این مدت من متوجه نشدم تو دوره عقدم متوجه شدم با یه دختر اس میده بعد از فهمیدن باهاش کنار اومدم و زندگی کردم بهد قرص متادون دیدم جیبش بازم بهش گفتم و اونم با صد جور بهانه گفت دیگه نمیخورم بعد نریاک پیدا کردم گفت مال بابامه قول داد جلو همه که من دیگه رنگ اینجور چیزلرو تو خونه نبینم اما به 1 ماه نرسید تو کیفش شیشه و تریاک پیدا کردم من نمیدونم مال خودشه یا واسه کسی میگیره بهش چیزی نگفتم که دیدم به رندگیم ادامه دادم اما زندگیمونم خوب نیست اصلا نسبت بهم احساس نداره معذرت میخوام حتی به یک ماه میشه که ما با هم رابظه جنسی نداریم یا قهریم یا از لج هم همدیگرو پس میزنیم زندگیمون همش شده دعوا حالم خیلی خرابه امروز دیگه از صبرم گزشت مادر پدرا رو در جریان گذاشتم نمیدونم فکر میکنم طلاق بهترین راهه طورو خدا بهم کمک کنید من نمیدونم چکار کنم من بدون شوهرم دق میکنم اما این زندگی همش شده دعوا وقهر و گریه میشه زود جوابمو بدین چون خانوادمون گفتن تا فردا فکراتونو بکنین اگه نمیتونین طلاق بگیرین زود جوابمو بدین تا بدونم باید پکار کنم

  2. کاربران زیر از elahe69 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  3. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6486
    نوشته ها
    126
    تشکـر
    42
    تشکر شده 125 بار در 54 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : بی احساسی شوهر و طلاق

    سلام
    تصمیم سختیه، اگه اطلاعاتت درست باشه و طرف معتاده، نظرم اینه که بهتره جدا بشی

  4. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2014
    شماره عضویت
    8203
    نوشته ها
    2,001
    تشکـر
    1,983
    تشکر شده 5,258 بار در 1,556 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : بی احساسی شوهر و طلاق

    کمکش کن
    آدما الکی نمیرن دنبال اعتیاد
    حتما یه دلیلی هست باید بفهمی چرا رفته ؟ چی کم داشته ؟
    من مخالف طلاقم حداقل تا وقتی که امید به درست شدنش هست
    به اینم فکر کن که بعداز جدایت چه بلایی سرش میاد
    امضای ایشان
    عشق مهمترین امتحان خداست ..
    فرزندان آدم و حوا چندهزار سال است که عشق را حل میکنند
    اما فقط کسانی قبول می شوند که عشق را زیبا بکِشند
    بقیه فقط عشق را می کِشند و می کُشند(ReePaa)





  5. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2014
    شماره عضویت
    7318
    نوشته ها
    630
    تشکـر
    966
    تشکر شده 1,691 بار در 465 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : بی احساسی شوهر و طلاق

    واقعا سخته جواب دادن به این تاپیک

    اولا من به خاطر دل پاکی که دارید بهتون تبریک میگم من واقعا فکر میکردم که دیگه دوره سوختنو ساختن برا دخترای امروز وجود نداره و راحت سر مسئله کوچیکی از هم جدا

    میشن ولی با خوندن پستتون نظرم عوض شد

    از طرفی برا جدا شدن شما احتیاج به دلایل کافی دارید.همسرتون دست روتون بلند هم میکنه؟یا خیانت هم بهتون کرده؟بد دهن هم هست؟

    دایی مادر من همه این خصوصیاتی رو که بالا خدمتتون عرض کردم رو داشت ولی زن دایی مادرم تحمل میکرد حتی کار به جایی رسید که برادرای زن دایی مادرم با خواهرشون

    قطع ارتباط کردن ولی ایشون بازم دایی مادرمو ول نکردنو سوختنو ساختن ایشون البته معتاد هم بودن به تریاک

    که البته 5 سال پیش در حال موتور سواری تصادف کردنو(دایی مادرم) و سرشون ضربه خوردو یه مدت فراموشی هم گرفتن ولی بعدش رفتن ترک کردنو ادم دیگه ای شدن الان

    حتی تو محرم حلیم میدن شب عاشورا

    میگم که تو دنیا همچین ادمایی هم پیدا میشن ولی خب کم هستن

    ادمایی مثل همسر شما بیمار هستن نه مجرم بیمار هم باید بره پیش پزشک تا خوب بشه خب شما هم میتونید برا همسرتون یه پزشک باشید

    دایی مادرم بعد از سی سال درست شد و دیگه کارای گذشته رو نکرد شما هم قبول کنید عوض شدن ادما سخته و چیزی نیست که یک شبه انجام بشه

    حرف اخرم هم این که من نه شما رو به موندن با ایشون توصیه میکنم نه به ترکشون این دیگه به خودتون بستگی داره و البته اون اقا که مثل دایی مادرم عوض میشه یا نه

    فقط فراموش نکنید که اگر قرار به عوض شدن باشه اول باید خود ایشون بخواد و دوم این که شما کمکشون کنید چون یه دست صدایی نداره

    براتون ارزوی بهترینا رو میکنم و از خدا میخوام کمکتون کنه تا تصمیم درستی بگیرید

    موفق باشید

  6. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2014
    شماره عضویت
    8762
    نوشته ها
    3
    تشکـر
    2
    تشکر شده 2 بار در 2 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : بی احساسی شوهر و طلاق

    با سلام
    من در حال حاضر در کشور کانادا زندگی میکنم و اینجا مشاوران خوبی ندارد.من و همسرم چهار سال باهم عقد بودیم و قرار بر این بود که ایران زندگی نکنیم تا هم از نظر هزینه و هم شروع زندگیمون در کانادا باشه.مادر من از اول با ازدواج من با ایشون مخالف شدید بودن ،چون همسرم برادر شوهرخاله ی من هستن و شوهرخاله ی بنده خیلی خاله ی من رو اذیت کردن و اونها با وجود دو دختر از هم جدا شدن.مادر من هم چون خیلی مخالف ازدواج من با ایشون بودن ،طبق گفته ها و تصمیمات شوهرم که ایران نمی خوایم زندگی کنیم با ازدواج ما موافقت کردن.در مدت این چهار سال ما دو سال به صورت پنهانی عقد بودیم یعنی فقط مادر و پدر من در جریان بودن.چون شوهرم با مادرشون قهر بودن و با خواهر ناتنیشون زندگی میکردن که اونها هم با ازدواج ما مخالف بودن به دلیل اینکه من دختری در ناز و نعمت هستم و ایشون نمیتونه منو خوشبخت کنه.که شوهرم هم با اونها قطع رابطه کرد به خاطر ازدواج با من و در واقع دیگه با کسی از خانواده اش در ارتباط نبود و تنهایی به خواستگاری اومد.ناگفته نمونه که ایشون یک بار عقد کردن و در عرض کمتر از یک سال جدا شدن...ما دو سال پنهان از همه فامیل عقد بودیم و رفت و آمدمون خیلی کم و کنترل شده بود.و دو سال آخر شوهرم به دلیل اینکه من پولم کمه و بهتره که ما پول ذخیره کنیم برای کانادا که اونجا راجت زندگی کنیم و آه و ناله ،من مادر پدرم رو راضی کردم که ایشون هم با ما زندگی کنن تا کار کانادامون درست بشه.پدر من مردی معتبر و از نظر درآمد در سطح خوبی و بالا هستن و من دختری در رفاه بودم.شوهرم همون اوایل از پدر من دو میلیون پول قرض کردن اما هیچ وقت به روی خودشون نیاوردن که پس بدن.سکه های عقد رو به این دلیل که پول بلیط کانادا میخوام بخرم و تو هم کمک مالی کن از من گرفتن.ایشون در هواپیمایی ماهان تکنسین بودن ولی من هیچ وقت نفهمیدم که چقدر حقوق میگرفتن.و هیچ وقت به من پولی نمیدادن و همش میگفت پدرت که داره از پدرت بگیر.دوسال هم که خونه ی پدر مادر من خیلی راحت با جای راجت و همه چی آماده از غذا تا جای خواب زندگی کردن.من در مدت این چهار سال به تمام خسیسی ایشون کنار اومدن به امیدی که اینجا جبران میکنه.از همون اولین باری که با ایشون رابطه جنسی داشتم هیج لذتی نبردم چون همیشه خودخواهانه برخورد کرد و هیچ وقت منو قبل از رابطه نوازش و بوسه نمیکرد.همیشه وقتی بحثمون میشد میگفت درستت میکنم،آدمت میکنم یا تو منو میکشی تو منو سکته میدی تکلیفت رو روشن میکنم،حالم ازت بهم میخوره،من مامانمو ول کردم تورم ول میکنم...اما من اون موقع چون خودم خواسته بودم چون با مادرم خیلی جنگیده بودم نه تنها هیچی نمیگفتم بلکه التماسم میکردم که توروخدا ولم نکن.اما احساسم روز به روز کمتر شد.همش دنبال بهانه میگشتم که باهاش نخوابم.چون واقعا برام آزار دهنده بود.من یه دختر خیلی احساساتی بودم که همیشه از دیدن صحنه های رمانتیک گریه میکردم ، اما دیگه احساسی توو وجودم نیست.تا اینکه اومدیم کانادا و پدر من پانزده هزار دلار به من به عنوان جهیزیه پول دادن و همسرم ده هزار دلار به اضافه بیشت سکه تمام با خودشون آوردن.اما در این مدت ما هرچی میخواستیم بخریم همش از پول من خرج کردن.حساب بانکی باز کردیم و ایشون رمز منو میدونستن چون به قول خودشون زن و شوهر که این حرفارو ندارن!!!هر دفعه من خواستم برای خودم یه چیز حتی کم قیمت بخرم دعوا کردن و آخر یا با گریه از خریدش منصرف شدم یا با لجبازی خریدم.بعد از گذشت چهار ماه از اومدنمون به کانادا رفتیم تورنتو دیدن خاله ی مادرم که چهارده سال هست که در اینجا زندگی میکنن.کارت بانک منو بدون اجازه ی من برداشت و کل اون مدت رو از کارت من خرج کرد و من خیلی جلوی خالم اینا خجالت کشیدم.دلیلیشو از شوهرم پرسیدم که چرا کارت من؟چرا با کارت خودش خرج نمیکنه و یه دلیل آوردن که بعد اینکه از تورنتو برگشتیم از بانک پرسیدم و فهمیدم که دروغ گفته.و از اونجا بهش گفتم دیگه نمیتونم ادامه بدم.دو ماه آخر زندگیمون که دیگه کلا کنار هم نمیخوابیدیم.
    به ایشون گفتم یک هفته از هم دور باشیم تا فکر کنیم.بعد یک هفته ایشون اومد که باهم صحبت کنیم بعد به جای اینکه اگه نگرانه زندگیمون نابود شه دل منو بدست بیاره،میگه که من برام دختر ریحته و تویی که دیگه هیشکی نمیگیریدت و من تورو از خونه مامان بابات نجات دادم من تورو از ترشیدگی نجات دادم.یه مطلب دیگه که هیچ وقت نتونستم ایشون عوض کنم این که این آقا اصلا به نظافت شخصیش نمیرسید من به زور و التماس میفرستادمش حموم.همش سیر میخورد از ترس اینکه سکته نکنه و همش بوی گند میداد.و اینکه خیلی فحاشی میکرد.و به شخصیت من توهین میکرد.بعد اون حرفاشون من بدتر سر لج افتادم و اقدام به طلاق کردم چون حق طلاق با من بود به مادرم وکالت دادم و مادرم در ایران دنبال کارهای من هستن.بعد از گذشت پنج ماه از اومدنمون این اتفاقات افتاد و شوهرم به من میگه تو چهار سال صبر کردی که اینجا برسی بعد بری سراغ زندگیت.من خیلی با رفتارای ایشون صبوری کردم.من نیاز به نوازش و دیده شدن داشتم ولی ایشون همیشه منو میکوبید و حتی جلوی دوستاش مسخره میکرد.هیچ وقت بهم نگفت دوستم داره فقط تا قبل عقد.هیچ وقت بهم نگفت این لباس بهت میاد با چقدر خوشگل شدی در صورتیکه من از نظر قیافه و هیکل هیچ ایرادی ندارم و ایشون سر هستم.و همیشه به خودم میرسم و همیشه بهترین ها رو میپوشم و استفاده میکنم.اما ایشون اعتماد به نفسم رو ازم گرفتن.باهام عین بچه ها رفتار میکرد که تو نمیفهمی تو نمیتونی.من یوهو بریدم.کم آوردم و حس کردم جدایی بهتر از اینه که با کسی زندگی کنم که عین همخونه شده برام.در حال حاضر حدود پنج ماهه دارم از ایشون جدا زندگی میکنم.ازونطرف هم که مادرم در ایران دنبال کارای طلاقمه.اما چند وقته همش شوهرم داره نفرینم میکنه.میگه تو میدونستی من تنهام و منو تنها گذاشتی،تا آخر عمر آهم دنبالته.و من میترسم.دو دل شدم که نکنه باید بازهم فرصت میدادم.نکنه اشتباه کردم.اما احساسم چی؟آیا برمیگشت؟آیا میتونستم بازم کنارش بخوابم.به اینا که فکر میکنم میبینم که حسی ندارم.الان احساس دلسوزی و ترس دارم.چون همش نفرین میکنه و میگه من بدبختم و کسیرو ندارم.کمکم کنید که چیکار کنم؟احساس میکنم شوهرم به خاطر پول بابام با من ازدواج کرد.احساس میکنم فقط ازم سواستفاده شده.چون اگه واقعا" منو دوست داشت یه ذره خودشو تغییر میداد...من این مدت تنهایی زندگی کردم و فکر میکنم تونستم گلیم خودمو از آب بکشم.توی غربت...اما از طرفی میترسم کم بیارم.نمیدونم.گیج و سردرگم شدم.کمکم کنیدو بگید آیا اصلا" کار درستی کردم؟

  7. کاربران زیر از MAAAH بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  8. بالا | پست 6

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2014
    شماره عضویت
    8203
    نوشته ها
    2,001
    تشکـر
    1,983
    تشکر شده 5,258 بار در 1,556 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : بی احساسی شوهر و طلاق

    نقل قول نوشته اصلی توسط MAAAH نمایش پست ها
    با سلام
    من در حال حاضر در کشور کانادا زندگی میکنم ....
    سللام
    شما شکست خوردی تو انتخابت
    تو زندگی مشترکت
    تو پیش بینی همسرت
    و خیلی چیزای دیگه
    بد نیست بدونی آدم فقط با 1 چیز عوض میشه اونم عذابه
    تنها راهش همینه
    همسر شما یه فرد مغرور و خودخواه پس عملا عذابی نمیکشه
    همیشه دورش پره پس کمبودی نداره که عذاب بکش
    شما 2 تا راه داری
    1
    زندگی کنی تو همین شرایط تا آخر عمرت بسوزی و بسازی ودمم نزنی (اگه بزنی اعصاب خودت خورد میشه )
    راه دوم جدا شدن
    مردی که حموم رفتن بلد نباشه
    مردی که از جیب زنش خرج کنه
    مردی که به زنش فحاشی کنه
    مردی که........
    مرد نیست بچه است
    شما عملا با یه پسر 13 ساله ازدواج کردی
    که جلوی همه چیز جبهه میگیره

    در ضمن راجب اون مسئله ول کردن خانوادش هم
    مهم نیست که از هم جدا شدن
    مرد اگه مرد باشه هم به عشقش میرسه هم خانواده اش و از دست نمیده
    و دقیقا درست فکرکردید به خاطر پول باباتون باهاتون ازدواج کرده
    نگران کم آوردنم نباش
    کارتم درست بود جلوی ضرراز هر طرف بگیری به نفعته
    سعی کن تو انتخاب بعدیت بیشتر دقت کنی
    بازم کمک خواستی بگو
    امضای ایشان
    عشق مهمترین امتحان خداست ..
    فرزندان آدم و حوا چندهزار سال است که عشق را حل میکنند
    اما فقط کسانی قبول می شوند که عشق را زیبا بکِشند
    بقیه فقط عشق را می کِشند و می کُشند(ReePaa)





  9. 2 کاربران زیر از Reepaa بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  10. بالا | پست 7

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2014
    شماره عضویت
    8762
    نوشته ها
    3
    تشکـر
    2
    تشکر شده 2 بار در 2 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : بی احساسی شوهر و طلاق

    خیلی ممنون دوست خوبم از راهنماییت...همه همینو بهم میگن و مخصوصا" پدر و مادرم که میگن دیگه اصلا" فکرشو نکن بخوای با این آدم زندگی کنی...
    فقط باید خیلییییی قوی باشم.چون خیلی در حال حاضر ناتوان و خورد شدم...از طرفی نمیخوام اینجارو از دست بدم چون برای ادامه تحصیل خیلی جای پیشرفت داره از طرفی هم تنها زندگی کردن اینجا سختیهای زیادی داره...من خیلی دختر شاد و سرحالی بودم ولی الان به زور میخندم...فقط امیدوارم بتونم دوباره نیرو پیدا کنم...

  11. کاربران زیر از MAAAH بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  12. بالا | پست 8

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2014
    شماره عضویت
    8203
    نوشته ها
    2,001
    تشکـر
    1,983
    تشکر شده 5,258 بار در 1,556 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : بی احساسی شوهر و طلاق

    نقل قول نوشته اصلی توسط MAAAH نمایش پست ها
    خیلی ممنون دوست خوبم از راهنماییت...همه همینو بهم میگن و مخصوصا" پدر و مادرم که میگن دیگه اصلا" فکرشو نکن بخوای با این آدم زندگی کنی...
    فقط باید خیلییییی قوی باشم.چون خیلی در حال حاضر ناتوان و خورد شدم...از طرفی نمیخوام اینجارو از دست بدم چون برای ادامه تحصیل خیلی جای پیشرفت داره از طرفی هم تنها زندگی کردن اینجا سختیهای زیادی داره...من خیلی دختر شاد و سرحالی بودم ولی الان به زور میخندم...فقط امیدوارم بتونم دوباره نیرو پیدا کنم...
    همین که تصمیم گرفتی این رابطه رو تمومش کنی خودش حاکی از قدرت و قوی بودنته
    اکثر دخترا تواین شرباط به خاطر وابستگی شدید به شوهر نمیتونن تصمیم عاقلانه بگیرن ولی شما گرفتی و پاش مندی
    شما قدرتت و ازت نگرفتن فقط اون و سرکوب کردن
    شوهر شما غرورو خودخواهی و بلند پروازی های شمارو ازتون گرفته
    نگران نباش و رو غروروخودخواهیت بیشتر کار کن
    یه رفیق همزبون و همجنس خودت پیدا کن و وقتتو بااون بگذرون تا تنها نمونی
    امضای ایشان
    عشق مهمترین امتحان خداست ..
    فرزندان آدم و حوا چندهزار سال است که عشق را حل میکنند
    اما فقط کسانی قبول می شوند که عشق را زیبا بکِشند
    بقیه فقط عشق را می کِشند و می کُشند(ReePaa)





  13. 2 کاربران زیر از Reepaa بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  14. بالا | پست 9

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6694
    نوشته ها
    17
    تشکـر
    1
    تشکر شده 3 بار در 3 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : بی احساسی شوهر و طلاق

    نقل قول نوشته اصلی توسط elahe69 نمایش پست ها
    سلام من 24 سالمه حدود 2سالو نیمه که ازدواج کردم. من عاشق شوهرم هستم خیلی دوسش دارم اونم میگه دوسم داره اما تو این مدت من متوجه نشدم تو دوره عقدم متوجه شدم با یه دختر اس میده بعد از فهمیدن باهاش کنار اومدم و زندگی کردم بهد قرص متادون دیدم جیبش بازم بهش گفتم و اونم با صد جور بهانه گفت دیگه نمیخورم بعد نریاک پیدا کردم گفت مال بابامه قول داد جلو همه که من دیگه رنگ اینجور چیزلرو تو خونه نبینم اما به 1 ماه نرسید تو کیفش شیشه و تریاک پیدا کردم من نمیدونم مال خودشه یا واسه کسی میگیره بهش چیزی نگفتم که دیدم به رندگیم ادامه دادم اما زندگیمونم خوب نیست اصلا نسبت بهم احساس نداره معذرت میخوام حتی به یک ماه میشه که ما با هم رابظه جنسی نداریم یا قهریم یا از لج هم همدیگرو پس میزنیم زندگیمون همش شده دعوا حالم خیلی خرابه امروز دیگه از صبرم گزشت مادر پدرا رو در جریان گذاشتم نمیدونم فکر میکنم طلاق بهترین راهه طورو خدا بهم کمک کنید من نمیدونم چکار کنم من بدون شوهرم دق میکنم اما این زندگی همش شده دعوا وقهر و گریه میشه زود جوابمو بدین چون خانوادمون گفتن تا فردا فکراتونو بکنین اگه نمیتونین طلاق بگیرین زود جوابمو بدین تا بدونم باید پکار کنم
    سلام دوست عزیز.اشتباه من وشما اینه که همه چی رو دیدیم و دم نزدیم اگر چیزایی رو که گفتی دیدی شک نکن اعتیاد داره شوهر من هم اوایل کتمان میکرد که مال خودم نیست واسه کسی بوده نگه داشتم باور نکن گلم عزیزم زندگی با کسی که اعتیاد دارهخیلی سخته و مشکلات متعددی داره که روز به روز بیشتر میشه کاملا درکت میکنم حتی اگرم ترک کنه عمری رو باید با شک و تردید زندگی کنی طلاق جرات میخوات از نظر من که ندارم اگر داری استقلال مالی داری خانواده ات پشتت باشن تردید نکن جدا بشی بهتره البته با چند نفر با تجربه مشورت کن ولی خودت بهتر از هرکسی شرایط خودتو میدونی بعدها پای بچه وسط بیاد نمیتونی درست تصمیم بگیری
    پستمو بخون....

  15. بالا | پست 10

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2014
    شماره عضویت
    8688
    نوشته ها
    60
    تشکـر
    260
    تشکر شده 57 بار در 31 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : بی احساسی شوهر و طلاق

    عزیزم نظرم اینه که باید به خودت فکر کنی طلاق بگیر و راحت شو تو دوباره میتونی به زندگیت ادامه بدی مشکل مالی هم که نداری پس میتونی

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد