اگر می‌خواهید به پدربزرگ‌هایتان یاد بدهید که تا آخرین لحظه عمر باید زندگی کنند، حتما در مورد گابریل گارسیا مارکز با آنها حرف بزنید. به آنها بگویید که زندگی دقیقا شبیه فوتبال است و فوتبال 90 دقیقه دارد و می‌شود در همان دقیقه 90 و حتی در وقت اضافه گل برتری را زد. همان طور که نویسنده دوست‌داشتنی ما، این چنین می‌کند. او درست در روزهایی که 83 سالگی را طی می‌کند و می‌گویند سرطان دارد و نمی‌تواند تکان بخورد، یک رمان نیمه تمام دارد که تا چند ماه دیگر منتشرش می‌کند. پیرمردهای ما در این سن، حتی نمی‌روند پارک تا جدول حل کنند، چه برسد که سرطان داشته باشند. خدا مارکز را حفظ کند که این همه ماه است و حتی در وقت اضافه هم دست از کار نمی‌کشد.
آخرین کتاب مارکز، نویسنده‌ای که هشت سال است کتاب تازه‌ای منتشر نکرده، کتابی است که سخنرانی‌هایش را در آن گرد آورده‌اند. کتاب «نیامدم که سخنرانی کنم» با متن سخنرانی مارکز که در دبیرستان ایراد کرده بود (1944)، شروع می‌شود و با متن سخنرانی‌اش در «آکادمی زبان اسپانیایی» در اسپانیا (2007) تمام می‌شود. یعنی 22 سخنرانی مارکز در این کتاب در کنار هم آمده است. مارکز اساسا سخنرانی‌کردن را دوست ندارد، ولی مجموعه سخنرانی‌های او در این کتاب اساس دیدگاه‌های سیاسی و ادبی او را به خوبی نشان می‌دهد. نویسنده «صد سال تنهایی» چون همیشه با فرمالیسم مخالف بوده، ژانر سخنرانی را پس زده است. ولی اجبار برای ایراد سخنرانی در مراسم پذیرش جایزه نوبل (1982) باعث شد این نویسنده با این ژانر آشتی کند.

مارکز یک سال و نیم وقت صرف گردآوری متون سخنرانی و انتخاب طرح روی جلد برای کتاب خود کرد. این کتاب مارکز آدم را یاد افرادی می‌اندازد که به یک مراسم رفته‌اند و یک‌دفعه از آنان می‌خواهند که سخنرانی کنند. طرف هر چند نیامده تا سخنرانی کند، قبول می‌کند و چند کلمه‌ای هم می‌گوید. اما یقین بدارید که مارکز حرف‌های صدمن یک غاز نمی‌زند. او احتمالا سخنرانی‌های جذابی دارد که پُرند از زندگی. گارسیا در مورد کتاب جدید خود می‌گوید: «وقتی سخنرانی‌هایم را بازبینی می‌کردم، متوجه شدم به عنوان نویسنده چه تغییر و تحولات و روند تکاملی‌ای را پشت سر گذاشته‌ام.»

گارسیا مارکز که آخرین بار چندی پیش در مکزیکوسیتی دیده شده، مشغول نوشتن جدید‌ترین رمان خود است که ترجمه عنوان آن به انگلیسی «در ماه اوت دیدار خواهیم کرد» است. مارکز منتظر اعلام تاریخ عرضه این رمان است. یعنی خودش هم دقیقا نمی‌داند که کی قرار است رمان منتشر شود. حتی اگر مارکز در ماه اوت با ما دیدار نکند، حتی اگر رمان تازه‌ای هم در سر ندارد، خیلی مهم نیست. مهم این است که او تا آخرین لحظه می‌خواهد تاثیرگذار باشد.


عادات روزانه
گارسیا ماركز با مو‌های مجعد و قدی كوتاه، یك لباس كار آبی‌رنگ زیپ‌دار به تن دارد. ظاهرا این لباسی است كه گابو برای نویسندگی هنگام صبح تن می‌كند. اتاق كار ماركز در واقع یك خانه ویلایی جداگانه است كه با وسایل تهویه هوای مخصوص تجهیز شده. ماركز هنوز نتوانسته خودش را با سرمای صبحگاهی مكزیكوسیتی وفق دهد. علاوه بر این، هزاران صفحه موسیقی، دایره‌المعارف‌های مختلف و دیگر كتاب‌های مرجع، تابلو‌های نقاشی از نقاشان آمریكای لاتین و یك مكعب روبیك روی میز عسلی، توجه آدم را به خود جلب می‌كنند. اثاثیه باقی‌مانده شامل یك میز تحریر و صندلی ساده است و یك كاناپه و یك صندلی راحتی كه با هم ست هستند. گارسیا ماركز با وجود شهرت جهانی‌اش، همچنان آدمی ‌متواضع و فروتن است و هیچ‌گونه ادا و اطوار غیرعادی از خودش در نمی‌آورد كه این جای تحسین دارد. واقعا خیلی انگیزه می‌خواهد که آدم جایزه میلیونی نوبل را بگیرد و بعد هم به نوشتن ادامه دهد.
مارکز در بین کشورهای آمریکای لاتین با نام «گابو» مشهور است و پس از درگیری با رئیس دولت کلمبیا در مکزیک زندگی می‌کند. مردم کلمبیا در سال 2000 با ارسال طومارهایی خواستار پذیرش ریاست جمهوری کلمبیا توسط مارکز بودند که او نپذیرفت، اما وقتی ش ک ی ر ا درخواست ملاقات کرد، مارکز با خنده گفت: هم‌وطن بودن، این جور مسائل را هم دارد دیگر.» و ش ک ی ر ا به دیدن او رفت. این خواننده کلمبیایی همیشه آرزو داشت که دیداری با مارکز داشته باشد. اجرت با سلینجر مارکز جان.


آخرین کتاب مارکز در ایران
کتابی از مارکز در ایران منتشر شد که شاید خود نویسنده هم همچین کتابی را تا حالا ندیده باشد: «یادداشت‌های پنج ساله». نه این‌که نوشته‌ها نوشته مارکز نباشد. این کتاب مجموعه‌ای از یادداشت‌های روزنامه‌نگارانه نویسنده است. و چه خواندنی و جذاب. شما کافی است کتاب را بگیرید دستتان و تا ته بخوانید. کتاب را يك ايراني به فارسی ترجمه کرده؛ همان مترجمی که یکی از بهترین ترجمه‌های کتاب «صد سال تنهایی» هم از آن اوست. واقعا دستش درد نکند. منبع او هر کجا بوده، متنی ناب را در مقابل ما گذاشته؛ متن‌هایی که مثل عسل آب می‌شوند و پایین می‌روند.

مارکز در این کتاب تقریبا از همه چیز حرف زده، از نویسنده‌ای همچون بورخس تا علاقه‌اش به گروه بیتلز و جان لنون. او حتی مقاله‌ای هم در مورد محمدرضا پهلوی نوشته. این‌که هنری کسنجر باعث شده تا همه چیز خراب شود.


وقتی مارکز 18 ساله از عشق حرف می‌زند، چه کسی گوش شنوا دارد؟
گارسیا ماركز پیش از آن كه در 18 سالگی زادگاه خود را برای رفتن به دانشگاه‌ ترك كند، با دختر 13‌ساله‌ای به نام مرسده بارچا پاردو آشنا شد و گفت او جالب‌ترین زنی بوده كه در تمام عمرش دیده است. او با شور و عشق به مرسده پیشنهاد ازدواج داد. مرسده در 13 سالگی می‌دانست كه می‌خواهد درس و مدرسه‌اش را به پایان برساند.
او به پیشنهاد ازدواج گارسیا ماركز جواب رد داد؛ هرچند این دو 14 سال بعد با هم ازدواج كردند، ولی عشق آنها یك عمر طول كشید و پیوند زناشویی‌شان برای گارسیا ماركز یك نیروی پیش‌برنده و انگیزه‌بخش شد. مرسده منبع الهام و قهرمان ماركز است. این دو به یكدیگر اطمینان متقابل داشتند. وقتی ماركز در پی یك سفر با اخراج از دانشكده حقوق مواجه شد، مرسده در 27 سالگی صبورانه منتظر او ماند تا این كه گارسیا نزد او بازگشت.


چه کسی گفت که مارکز به ایران می‌آید؟
در نخستین روزهای زمستان 85، در آن روزهایی که هوای تهران شباهت زیادی به مکزیکوسیتی پیدا کرده بود، شایعه کردند که مارکز قرار است به ایران بیاید. حتی زمان سفر او را هم مشخص کرده بودند؛ نیمه دوم فرودین 86. خبرگزاری‌ها هم از طرف سفارت کلمبیا اعلام کردند که مارکز حتما می‌آید. حتی به همین دلیل یک جشنواره تصویرگری «صد سال تنهایی» هم راه انداختند.
می‌گفتند که گابریل گارسیا مارکز قصد دارد در سفر به ایران با برخی از دولتمردان و شخصیت‌های سیاسی و فرهنگی کشور دیدار و گفت‌وگو کند و همچنین با حضور در یکی از تالارهای شهر در جمع علاقه‌مندانش حضور یابد و سخنرانی کند. اما مارکز دست‌کم تا زمان نوشته شدن این مطلب به ایران نیامده است. و البته به قول جواد خیابانی، این نکته چیزی از ارزش‌های مارکز را کم نمی‌کند، هر چند که زمان به تندی برای ما و به کندی برای آقای نویسنده پیش می‌رود.
اما چند وقت بعد سفارت کلمبیا اعلام کرد ممکن است به دلیل کهولت سن مارکز این سفر لغو شود. گفتند که مارکز نویسنده‌ای کهنسال و پیر است و انجام این سفر که در حدود ۲۰ ساعت به طول می‌انجامد، برای او دشوار است. اگرچه برنامه سفر قطعی شده است، اما به دلیل کهولت و بیماری سرطان که از چند سال قبل با آن دست و پنجه نرم می‌کند، ممکن است در هر مرحله این سفر لغو شود. به هر حال مارکز به ایران نیامد تا سخنرانی کند.


پیش از آن‌که دیر شود، این جملات مارکزی را بخوانید
در 15 سالگی آموختم که مادران از همه بهتر می‌دانند و گاهی اوقات پدران هم.
در 20 سالگی یاد گرفتم که کار خلاف فایده‌ای ندارد، حتی اگر با مهارت انجام شود.
در 25 سالگی دانستم که یک نوزاد، مادر را از داشتن یک روز هشت ساعته و پدر را از داشتن یک شب هشت ساعته، محروم می‌کند.
در 30 سالگی پی بردم که قدرت، جاذبه مرد است و جاذبه، قدرت زن.
در 35 سالگی متوجه شدم که آینده چیزی نیست که انسان به ارث ببرد؛ بلکه چیزی است که خود می‌سازد.
در 40 سالگی آموختم که رمز خوشبخت زیستن، در آن نیست که کاری را که دوست داریم انجام دهیم، بلکه در این است که کاری را که انجام می‌دهیم دوست داشته باشیم.
در 45 سالگی یاد گرفتم که 10 درصد از زندگی چیزهایی است که برای انسان اتفاق می‌افتد و 90 درصد آن است که چگونه نسبت به آن واکنش نشان می‌دهند.
در 50 سالگی پی بردم که کتاب بهترین دوست انسان و پیروی کورکورانه بد‌ترین دشمن اوست.
در 55 سالگی پی بردم که تصمیمات کوچک را باید با مغز گرفت و تصمیمات بزرگ را با قلب.
در 60 سالگی متوجه شدم که بدون عشق می‌توان ایثار کرد، اما بدون ایثار هرگز نمی‌توان عشق ورزید.
در 65 سالگی آموختم که انسان برای لذت‌بردن از عمری دراز، باید بعد از خوردن آن‌چه لازم است، آن‌چه را نیز که میل دارد بخورد.
در 70 سالگی یاد گرفتم که زندگی مسئله در اختیار داشتن کارت‌های خوب نیست؛ بلکه خوب بازی‌کردن با کارت‌های بد است.
در 75 سالگی دانستم که انسان تا وقتی فکر می‌کند نارس است، به رشد وکمال خود ادامه می‌دهد و به محض آن‌که گمان کرد رسیده شده است، دچار آفت می‌شود.
در 80 سالگی پی بردم که دوست داشتن و مورد محبت قرارگرفتن بزرگ‌ترین لذت دنیاست.
در 85 سالگی دریافتم که همانا زندگی زیباست.