سلام، من یک زن متأهل هستم که 1 سال و نیم از شروع زندگی مشترکم میگذره و تابحال اشتباهات زیادی رو در حق زندگی و همسرم مرتکب شدم که به تازگی دارم متوجه اشتباهاتم میشم و قصد جبران دارم، اما همسرم دیگه علاقه ای به ادامه زندگی مشترک نداره و میگه طلاق بگیر، و البته با خانمی متأهل که در همسایگی ما بوده هم ارتباط داشته که نمیدونم هم در چه حدی بوده، اما ظاهرا قطع شده ارتباطشون و رابطه ما از قطع ارتباط اینها خوب شده بود تا اینکه مجددا فهمیدم با زنی در ارتباط هست که نمیشناسم، خودش میگه در حد یک مشاور هست و چیزی نیست، اما پیامهایی که اتفاقی دیدم چیز دیگه ای میگفت، اولش انکار کرد، اما حالا سر هر چیزی میگه که بهم شک داری برو، اگر میخوای بمونی نباید کاری به کارم داشته باشی، من هر کار بخوام میکنم، تو در حق من بدی کردی، کوتاهی کردی، بی آّروم کردی و این حرفا، وقتیی میگم درست میشه، میگه من دیگه آدم اسبق نیستم، توانایی ادامه زندگی مشترک رو ندارم و بین ما هم حس و علاقه ای نمونده، و مدام ترغیبم میکنه به اینکه برگردم خونه بابامچند روزی بود که میدیدم دعایی رو میسوزونه، که وقتی جا گذاشته بود دعا رو، دیدم که بخشهای زیادیش سوزونده شده، اما از بخشیش که هنوز نبریده بود معلوم بود که دعای نفاق هست، که چیزیش برام واضح نبود، اما جاییش نوشته بود نفاق، زیرش اسم شوهرم زائیده نرگس ...و زیرش اسم من زائیده کلثوم ...زیرش انشاءاللهو بعد نوشته بود دائما ابدا افتدنمیدونم خودش میدونه این دعا چی هست یا اینکه اون زن یا کسی دیگه فریبش داده و این و بهش دادن، اما یادمه که چند ماه پیش ساعت 4 صبح با صدای حرف زدنش از خواب بیدار شدم داشت با تلفن با کسی حرف میزد که بهش میگفت که رفته پیش یک دعانویس که بهش گفته اون دینش خالص نیست و نمیتونید با هم بمونید، که اون موقع فکر کردم منظورش به من هست، که خودش انکار کرد، اما با دیدن این برگه باز به اون دعا نویس و این ماجراها شک کردم، نمیدونم باید چیکار کنم، اطلاعات چندانی در مورد این چیزها ندارم و نمیدونم مکنه جادو و دعایی در تشدید بی مهری بین ما نقش داشته بوده و آیا راهیی برای حلش هستاینکه مدام همسرم میگه برو به غرورم برمیخورهمیدونم اشتباهاتی کردم، اما برخورد اون و این دعا و حضور زنی که بجای من بوسه و دوستت دارم میگه و میشنوه شدیدا آزارم میدهما مشکلات بسیاری داشتیم و داریم، از مالی تا خانوادگی و اعتقادی و رفتاریو مهمترین مشکل ما که فکر میکنم به همش دامن میزد مشکل و خلاء جنسی بین ما بوده، نه اینکه رابطه ای نبوده باشه، بوده، اما کم و بی میل، چون همسرم از اول مشکل داشته و با بی توجهیش به درمان خودش، در من هم بیمیلی بوجود آورد و در جواب سرد شدن من، بجای جواب دادن به درخواست کمکم، خودش رو ازم دور کرد و رابطه رو قطع کرد و یا با فاصله بیشتر و بدتر از قبل ادامه داد، رابطه های بی مقدمه و بی آماده سازی و بی احساس و نوع روابطی که از نظر بهداشتی و دینی تائید نشدن، ************ مقعدی و دهانی و امثال اینها که بجای پذیرفتن اینکه اشکال داره، میگفت تفاهم جنسی نداریم....از طرفی ما در همسایگی دیوار به دیوار خانواده ایشون زندگی میکنیم که تمام کارهامون و خریدها و درآمد و رفت و آمد و همه چیز رو بررسی و پیگیری میکنن و مدام با سرزنش و پشت سر گویی بین ما تفرقه و دلخوری ایجاد میکنن و یا ما رو خسته عصبی میکنن و نمیذارن انرژی برای مشکلات خودمون داشته باشیم، که این واکنش ها الان در همسرم بیشتر از همیشه است و مدام میگه شخصیتش خورد شده است و اعتباری نداره و این حرفا و از طرفی هم میگه من هیچکس و نداشتم که بهم محبت کنه و بجاش همتون مدام سرکوب و تحقیرم کردیو تو هم که خوب بودی شدی مثل مادرم و مثل اون رفتار کردی و ....و تحقیر همیشگیش که میگه میل جنسی به من نداره، اما هروقت که بهش فشار میاد میاد سراغم...هروقت که من خوبم، اونم باهام خوبه، اما با اشتباهاتش از سیگار تا اون زن قبلی و الان این زن، و هروقت که من خسته میشم، باهام تندی و قهر میکنه که برو و علاقه ندارم و اینهانمیدونم چیکار کنم، نمیدونم راهی برای برگشتن عشق ما و درست شدن و استحکام زندگیمون مونده، یا اینکه باید جدا شماز اسم طلاق هم دلم میلرزه، من برای جدایی ازدواج نکردم، روی برگشتن هم ندارم... و صادقانه اش اینه که هنوز همسرم و دوست دارم....لطفا راهنماییم کنید