نوشته اصلی توسط
amir131313
با عرض سلام
در زمان دانشجویی به یکی از همکلاسی هایم علاقه مند شدم ولی خیلی در باره ی این موضوع محتاط بودم تا از خودم و طرف مقابلم مطمئن بشم. زمانی که تحصیلم به پایان رسید و قبل از اینکه به سربازی برم به یک شیوه و روشی با طرف مقابلم ارتباط برقرار کردم و موضوع رو بهش گفتم ولی یه مشکلی وجود داشت ( اینکه من یه سال زمان نیاز داشتم تا هم سربازیم تموم بشه و هم یه شغلی را شروع بکنم ). طرف مقابلم هم به من علاقه مند بود و حتی با اینکه از دو شهری که حدود یک ساعت فاصله ی زمانی داشت بودیم ولی مشکلی برای این که از خانواده جدا بشود و به شهر ما بیاید هم نداشت ولی با اون مدت یک سال مشکل داشت واهل رابطه های پنهانی هم نبود که البته من هم نبودم و نیستم و شرایطم شاید به دلیل غروری که اون زمان داشتم اینجوری پیش اومده بود. ارتباط ما در حد چهار پنج روز بیشتر نبود و تمام شد. و الان که شرایطم خوب شده اون در حدود یه سالی هست که ازدواج کرده که البته من تازه متوجه شدم و شاید اگر...
در این مدت پنج سال و اندی هرگز به هیچ کس دیگری نگاه هم نکردم دیگه فکر کردن که هیچ...
هنوز هم فراموشش نکردم و شاید هم هرگز نتونم فراموشش بکنم .
سوالم از خدمت شما این هست که زمانی که خواستم ازدواج بکنم چون خودم از پنهانکاری و دروغگویی متنفرم و هرگز نمیتونم تحمل کنم که همسرم چیزی را از من در هر بازه ی زمانی پنهان کرده باشد . باید این ماجرا را برای ایشون تعریف کنم یا خیر ؟ با تشکر فراوان