نوشته اصلی توسط
شبنم خانم
سلام دوستان. پدر و مادرم اصرار دارن که من زود ازدواج کنم. چون تو فامیلامون سن ازدواج پایین اومده . من یه پسری رو میشناختم که 2-3 سال همکلاسیم بود . تقریبا همه می دونستن که این آقا بهم علاقه داره . اما نمیدونم چرا هیچوقت پا پیش نذاشت. این آقا یه مدت غیبش زد و بعد یه مدت (حدوود 1 سال بعد ) اومد دانشگاه در حالیکه دیگه کاری اونجا نداشت و خودش بهم پیغام داد و حالمو پرسید و گفت که شماره جدیدشه. بعد من گفتم که اگه قصدش جدیه از طریق شرعی اقدام کنه. نهایتش اینکه بهش گفتم که والدینم اصرار دارن زود ازدواج کنم. اونم گفت که به علاقه داشتن یا نداشتن نیست. من توانایی ازدواج ندارم. منم گفتم اگه بخواد منتظرش میمونم ولی باید حداقل عقد کرده باشیم وگرنه نمیشه. اونم گفت : منتظرم نمونین . من آیندم معلوم نیست. بعدش دوباره چند دقیقه بعدش گفت : شما رو درستون تمرکز کنین و به اهدافتون برسین. منم گفتم : باشه ، پس شمام دیگه هیچوقت سر راهم قرار نگیرین. ا اون موقع همش دارم به این فک میکنم که نکنه کار اشتباهی کردم. لطفا کمکم کنین دوستان. با این توصیفات نظرتون راجع به این اقا چیه ؟ کار درستی کردم ؟ اگه دوباره سر و کلش پیدا شه چیکار کنم ؟ اصلا به نظرتون این قضیه تموم شدست یا نه ؟ با توجه به اینکه قبلا هم من باهاش یه بار تند صحبت کردم ولی بعدا اون بهم گفته که متاسفه از اینکه باعث آزار من شده و اصلا دلش نمیخواد منو اذیت کنه و همیشه میگفت من احترام خاصی برای شما قایلم. البته این قضیه تازگیا اتفاق افتاده تقریبا یکی دو هفته پیش