دارم میسوزم از وهم تبی که، هر دو می گیریم
از اینکه هر دومون با هم، لب یک تیغ راه میریم
نه میتونم از این احساس رها شم، تا تو تنها شی...
نه اون اندازه دل دارم...ببینم با کسی باشی !!
دارم میسوزم از وهم تبی که، هر دو می گیریم
از اینکه هر دومون با هم، لب یک تیغ راه میریم
نه میتونم از این احساس رها شم، تا تو تنها شی...
نه اون اندازه دل دارم...ببینم با کسی باشی !!
احساسميکنم
در هر کنار و گوشهيِ اين شورهزارِ ياس
چندين هزار جنگلِ شاداب ناگهان
ميرويد از زمين
آه اي يقينِ گمشده ، اي ماهييِ گريز
در برکههايِ آينه لغزيده تو به تو
من آبگيرِ صافيام
اينک ! به سِحرِ عشق
از برکههايِ آينه راهي به من بجو
ویرایش توسط رزمریم : 01-04-2015 در ساعت 07:28 PM
ما زیاران چشم یاری داشتیم
خود غلط بود آنچه می پنداشتیم
تا درخت دوستی کی بر دهد
حالیا رفتیم و تخمی کاشتیم
گفت و گو آیین درویشی نبود
ورنه با تو ماجراها داشتیم
شیوه چشمت فریب جنگ داشت
ما خطا کردیم و صلح انگاشتیم...
کاش بودی...
فقط همین !
یادم تو رو فراموش
رودست زدی به قلبم...
ویرایش توسط رزمریم : 01-12-2015 در ساعت 03:44 PM
حلالت نمیکنم...
رفتی..و زبان ملامت گویان را بر من گشودی...
چرا برایشان نگفتی که چقدر مهربان بودی؟؟؟
چرا نگفتی شب ها مثه مادر کنار بالینم نشستی تا من آرام باشم ؟؟
چرا نگفتی از زبانت نمیفتاد جانم گفتن هایت؟؟؟
چرا نگفتی فقط من بودم ماه تابان شب های تارت؟؟
چرا؟؟؟ چرا نگفتی تا همه بدانند این همه بی تابی های من به خاطر آن همه خوب بودن های توست؟؟؟
چرا؟؟؟ چرا یوسف دلم؟؟
من کجا مجلسی برپا کنم و تیغ و سنان به دستان ملامت گویان بدهم و تو آرام بیایی و همه را با خوبی هایت مدهوش کنی؟؟
من کجا مجلس آرایی کنم؟؟
منی که زلیخایی نکردم....
احساسم را سربسته گفتم...
و سرخ شدم از خجالت حرف های عاشقانه ات
و عاشقانه هایم را پیچیدم لای پارچه های حیا...
و حالا میسوزم از اینکه میگویند تو لیاقت مرا نداشتی...
تقصیر خود تو بود...آنقدر که خوب بودی با اینکه من کم آوردم اما تو متهم کردی خودت را...
عشقم ببخش که زلیخایت نبودم اما تو یوسف وار صبوری کردی ...
ﺣﻮﺻﻠﻪ ! ﺳَـــﺮ !
عشق ! ﭘـــَر !...
ﺳـــﺮ ! ﺩﺭﺩ !...
ﻣﻐـﺰ ! ﻫﻨـــﮓ !...
ﺩﻝ ! ﺗﻨـــﮓ !...
ﭼﺸﻢ ! ﺗـــَــﺮ !...
ﮔﻮﺵ ! ﮐــَـــﺮ !...
ﻣــــﺦ ! ﺭَﺩ !...
خسته نباشی . . .
ر
لینک زیر رو حتما ببنید...درسته پاییز رفته ولی چیزی از زیبایی این شعر کم نمیکنه...
غمگین چو پاییزم از من بگذر
ویرایش توسط رزمریم : 01-26-2015 در ساعت 09:35 PM
گـریه نکرده ام
از وقتی نیستی،
هی گرد و خاک می رود
توی چشمم!
تخم مرغ یک رنگ است ولی وقتی میشکند دورنگ میشود
انتظار نداشته باش دل که شکستی برایت یک رنگ بماند
مخاطبین این پست{ا. و ن.}
ﻗﺪﻳﻤﺎ ﺷﺒﺎ ﺗﻮ ﺑﺎﻻ ﭘﺸﺖ ﺑﻮﻡ ﻣﻴﺨﻮﺍﺑﻴﺪﻳﻢ ﻭ ﺳﺘﺎﺭﻩ ﻫﺎ ﺭﻭ ﻣﻲ ﺷﻤﺮﺩﻳﻢ ﻭ
ﺩﻟﻤﻮﻥ ﺑﻪ ﻭﺳﻌﺖ ﻳﻪ ﺁﺳﻤﻮﻥ ﺑﻮﺩ .ﺍﻳﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﭼﺸﻢ ﻣﻴﻨﺪﺍﺯﻳﻢ ﺑﻪ ﺳﻘﻒ ﻣﺤﻘﺮ
ﺍﻃﺎﻗﻤﻮﻥ ﻭ ﮔﺮﻓﺘﺎﺭﻳﺎﻣﻮﻧﻮ ﻣﻲ ﺷﻤﺮﻳﻢ !
ﻗﺪﻳﻤﺎ ﻳﻪ ﺗﻠﻮﻳﺰﻳﻮﻥ ﺳﻴﺎﻩ ﻭ ﺳﻔﻴﺪ ﺩﺍﺷﺘﻴﻢ ﻭ ﻳﻪ ﺩﻧﻴﺎﻱ ﺭﻧﮕﻲ، ﺍﻳﻦ ﺭﻭﺯﺍ
ﺗﻠﻮﻳﺰﻳﻮﻧﺎﻱ ﺭﻧﮕﻲ ﻭ ﺳﻪ ﺑﻌﺪﻱ ﻭ ﻳﻪ ﺩﻧﻴﺎﻱ ﺧﺎﮐﺴﺘﺮﻱ !
ﻗﺪﻳﻤﺎ ﺭﺍﺣﺖ ﻣﻲ ﭘﺮﻳﺪﻳﻢ ﻭ ﺯﻧﮓ ﻫﻤﺴﺎﻳﻪ
ﺭﻭ ﻫﺮ ﺳﺎﻋﺘﻲ ﺍﺯ ﺷﺒﺎﻧﻪ ﺭﻭﺯ ﻣﻲ ﺯﺩﻳﻢ ﻭ ﮐﻠﻲ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﻣﻲ ﺧﻨﺪﻳﺪﻳﻢ ﺍﻳﻦ
ﺭﻭﺯ ﻫﺎ ﺍﮔﻪ ﻫﻤﺰﻣﺎﻥ ﺩﺭ ﻭﺍﺣﺪ ﺍﻭﻧﺎ ﺑﺎﺯ ﺷﻪ ﺑﺮ ﻣﻴﮕﺮﺩﻳﻢ ﺗﺎ ﮐﻪ ﻣﺠﺒﻮﺭ ﻧﺸﻴﻢ
ﺑﺎﻫﺎﺵ ﺳﻼﻡ ﻋﻠﻴﮏ ﮐﻨﻴﻢ !
ﻗﺪﻳﻤﺎ ﺍﺯ ﻫﺮ ﻓﺮﺻﺘﻲ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﻣﻲ ﮐﺮﺩﻳﻢ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺩﻭﺳﺘﺎ ﻭ ﻓﺎﻣﻴﻞ ﺍﺭﺗﺒﺎﻁ
ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻴﻢ ﭼﻪ ﺑﺎ ﻧﺎﻣﻪ ﭼﻪ ﮐﺎﺭﺕ ﻭ ﭼﻪ ﺣﻀﻮﺭﻱ . ﺍﻳﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﺑﺎ " ﺑﻬﺘﺮﻳﻦ
ﺩﺳﺘﮕﺎﻩ ﻫﺎﻱ ﺭﺳﺎﻧﻪ ﺍﻱ " ﻫﻢ ﺍﺭﺗﺒﺎﻁ ﺑﺎ ﻫﻢ ﻧﺪﺍﺭﻳﻢ !
ﻗﺪﻳﻤﺎ ﺗﻮ ﻳﻪ ﻣﺤﻠﻪ ﺟﺪﻳﺪ ﻫﻢ ﮐﻪ ﻣﻲ ﺭﻓﺘﻴﻢ ﺑﺎ ﺩﻗﺖ ﻭ ﺍﺷﺘﻴﺎﻕ ﺑﻪ ﻫﻤﻪ ﺟﺎ
ﻧﮕﺎﻩ ﻣﻲ ﮐﺮﺩﻳﻢ. ﺍﻳﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﺩﻧﻴﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﭘﺸﺖ ﺩﻭﺭﺑﻴﻨﺎﻱ ﻋﮑﺎﺳﻲ ﻭ
ﻓﻴﻠﻤﺒﺮﺩﺍﺭﻱ ﻣﻲ ﺑﻴﻨﻴﻢ !
ﻗﺪﻳﻤﺎ ﺧﻴﻠﻲ ﭼﻴﺰﺍ ﮐﻢ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺩﻟﻤﻮﻥ ﮔﻨﺪﻩ ﺑﻮﺩ، ﺍﻳﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﺧﻴﻠﻲ ﭼﻴﺰﺍ ﻫﺴﺖ
ﻭﻟﻲ ﺍﺯ ﺩﻝ ﮐﻮﮎ ﺧﺒﺮﻱ ﻧﻴﺴﺖ !
ﻗﺪﻳﻤﺎ ﺗﻮ ﻗﺪﻳﻤﺎ ﻣﻮﻧﺪ
حوا که بغض کند
حتی خدا هم اگر سیب بیاورد
چیزی بجز اغوش .... ادم ارامش نمیکند.
اگر میخواهی محال ترین اتفاق زندگیت رخ بدهد
باور محال بودنش را عوض کن
ز عکسِ تو و بغض همین قدر بگویم
دردا که چه شب ها..که چه شب ها..که چه شب ها....
عشق بعضی وقتها از درد دوری بهتر است
بی قرارم کرده و گفته؛ صبوری بهتر است
توی قرآن خوانده ام... یعقوب یادم داده است:
دلبرت وقتی کنارت نیست، کوری بهتر است
نامه هایم چشمهایت را اذیت می کند
درد دل کردن برای تو، حضوری بهتر است
چای دم کن... خسته ام از تلخی نسکافه ها
چای با عطر هل و گلهای قوری، بهتر است
من سرم بر شانه ات؟..... یا تو سرت بر شانه ام؟...
فکر کن "خانم" اگر باشم...چه جوری بهتر است[replacer_a]؟
ویرایش توسط رزمریم : 01-27-2015 در ساعت 10:27 PM
مـاهـی تـنـهـای تـُنـگـم، کـاش دسـتِ سـرنـوشـت
بـرکـه ای کـوچـک بـه مـن می داد ، دریـا پـیـشـکـش ...
چو طفل سرتقی که میکشاندش، مادرش به خاک...
دل خواسته تو را ، و برایم نمی خرند !!
خستــه ام…از صبوری خستـــه ام…
از فریـــادهایی که در گلویـــم خفـه ماند…
از اشــک هایی که قـاه قـاه خنـــده شد…
و از حـــرف هایی که زنده به گـــور گشت در گــورستان دلم
آســان نیست در پس خـــنده های مصــنوعی
گریــه های دلت را ،در بی پنـــاهیت در پشت هـــزاران دروغ پنهـــان کنی…
این روزهــا معنی را از زندگـــی حذف کــرده ام…
برایــم فرق نمـــی کند روزهایـــم را چگونــه قربانـی کنم...
دلم میخواهد..یک میس کال باشم برایت..
شماره ای که...سیوش نکرده باشی!
زیر لب..تکرارم کنی..
به یادم نیاوری..
دلم میخواهد..
بی اجازه تو...پادشاهی کنم در ناخود اگاهت..
انگار که یک "کوه" سفر کرده از این دشت
انقدر که خالی شده بعد از تو جهانم....
میخواهم به یادِ من باشی،
اگر تو به یادِ من باشی، عینِ خیالم نیست که همه فراموشم کنند!
کافکا در کرانه - هاروکی موراکامی
آیا دوست دارید برای
صلح جهانی کاری انجام دهید ؟
به خانه بروید و به خانواده تان عشق بورزید
تو را گم می كنم هر روزُ و پیدا می كنم هر شببدین سان خواب ها را با تو زیبا می كنم هر شبمرا یك شب تحمل كن كه تا باور كنی ای دوستچگونه با جنون خود مدارا می كنم هر شبچنان دستم تهی گردیده از گرمای دست توكه این یخ كرده را از بی كسی، ها می كنم هر شبدلم فریاد می خواهد ولی در انزوای خویشچه بی آزار با دیوار نجوا می كنم هر شبكجا دنبال مفهومی برای عشق می گردی؟كه من این واژه را تا صبح معنا می كنم هر شب
تاپیک واسه خیلی وقته پیشه!
یادم نیست اون موقع ها چقدر عاشقت بودم!
فقط میدونم دلم میخواست همه جا و به هرکسی از تو بگم!
انگار که افتخار زندگیم باشی!
مثه وقتی که یه عطر خوشبو میخری مدام به خودت میزنی که بوی عطرش همه جا پخش بشه
دوست داشتم همه بدونن دوسم داری...که دوستت دارم!
حالا خیلی وقت از اون موقع ها گذاشته و منم خیلی وقته اینجا چیزی ننوشتم
نه دیگه تو هستی...نه من بیقرار نبودنتم!
اون روز که زنگ میزدی
شمارتو که دیدم قلبم تندتر زد...نمیدونم چرا لبخند میزدم بیهوا
انگار نفسم تازه شده بود
میخاستم آیکُن سبز گوشی رو بکشم به سمت راست که تماست رو جواب بدم
میخاستم بگم جانم عزیز همیشگی دلم...
میخاستم گوشی رو جواب بدم و بغضم بشکنه از دلتنگی....
ولی
همه اینا تو چن ثانیه از فکرم رد شد و لبخند ماسید رو لبام
یخ کردم...بغضم ترکید
شمارت تار شد...انقد تار که دیگه ندیدمش...که دیگه زنگ نخورد
چه حرفی هست بعد این همه مدت؟
دوباره تکرار روزهای بی سرانجام؟
نه جان دلم...من دیگه نای بودنای موقتی رو ندارم...
گوشیو قفل کردم و گذاشتم تو کمد..مهم نیس چنتا میس کال از تو افتاده وقتی دیگه حرفات دلگرمم نمیکنه!
میخام دوباره اینجا بنویسم...
ولی نه واسه تو...یا واسه هر شخص خاص دیگهای
واسه خودم....واسه دل خودم
عاشق خودم باشم
عاشق همین دلی که مثه ماهی بیرون از آب به در و دیوار کوبیدمش...اما هنوزم برام میتپه! هنوزم همراهیم میکنه...
به خاطر خودم...
به خاطر همه روزای سختی که تنهایی شب شد و شبا هق هق شد تو لایههای گره شده پتو که مبادا کسی بشنوه!
من عاشق بودم...هنوزم هستم...ولی عاشق خودم...که زخمامو خودم بستم...که بلند شدم...نفس کشیدم...
دوباره زندگی کنم...بدون تو! حتی بدون خیالت...
ویرایش توسط رزمریم : 01-29-2018 در ساعت 10:21 PM
دستمو بالا گرفتم تو ضیافت اسیری
تا تو تا آخر دنیا سرتو بالا بگیری
دستمو بالا گرفتم تا تو قلبت پا بگیرم
تا ببینی با چه عشقی این شکستو میپذیرم...
نقطه ی تسلیم محضم، نقطه ی آرامشم بود
اسمتو زمزمه کردم این تمام شورشم بود
تو هوای تو که باشم صاحب کل زمینم
من همه دنیامو دادم زیر چتر تو بشینم...
ویرایش توسط رزمریم : 02-01-2018 در ساعت 05:15 PM
But You Are Only Hero In All Of My A sleeps
اماا ط تنها قهرمانی توی خواب های من...
گویند که عشاق جهان عقل ندارند
یعنی تو خری من به مراتب ز تو خر تر
+ چه صنمی باهاش داری؟؟؟
_کاش زودتر میدیدمش...
تو نه محال ؛ نه ممنوع..
تو ،دوری !
از این جایی که ایستادهام دوری!
و من
بیش از توانم خستهام ...
رزمریم بنظر من ای عاشقانه ترین جمله دنیاست:
صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبیست که در انتهای صمیمی حوض می روید.
سهراب
آیا دوست دارید برای
صلح جهانی کاری انجام دهید ؟
به خانه بروید و به خانواده تان عشق بورزید
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)