سلام.حدودا 2سالی میشه که شوهرم توی محل کارش 1 منشی جدید آوردند که 1 دختر مجرد هست.البته قبلا هم 1 منشی خانم مجرد داشتن که خیلی خانم خوبیه و این دختر تو این دوسال شده کمک کار منشی قبلی.
اوایل اصلا وجودش برام مهم نبود اما 1سری اتفاقات رخ داد که منو به شک انداخت.الان 8ماهه باردارم و این شک داره منو به مرز جنون میرسونه از طرفی هم کسی نیست که ازش راهنمایی و مشورت بخوام و دلم نمیخواد خانواده ام از این موضوع مطلع بشن.
شوهرم روزهای تعطیل تا ظهر بیشتر مغازه نمیمونه و بعدش میاد خونه یکی از همین روزای تعطیل بود که اومده بود خونه و پای کامپیوتر نشسته بود منم داشتم نهار آماده میکردم که متوجه شدم داره با گوشیش صحبت میکنه رفتم تو اتاق کنارش و متوجه شدم که همون منشی هست و چون با شریک شوهرم و منشی قدیمی که حالا با هم همکارن مشکل پیدا کرده بود زنگ زده بود به شوهر من.این اصلا برام مهم نبود اما لحن صحبت کردنش منو خیلی ناراحت کرد طوری با شوهرم حرف میزد که انگار با هم دوستن مثلا از واژه میبینمت استفاده کرد و وقتی من رفتم تو اتاق شوهرم سریع خداحافظی و قطع کرد من از شدت ناراحتی رفتم تو اتاق و درو بستم و شروع کردم به گریه اومدو کلی حرف زد که این کلا طرز صحبتش با همه همینه منم قبول کردم.
1بار دیگه تو راه شمال بودیم که این خانم زنگ زد و من گوشی شوهرمو جواب دادم اما صدا قطع و وصل میشد مجددا که تماس گرفت نمیدونم به شوهرم چی گفت که اونم هی میگفت مسئله ای نیست وقتی ازش پرسیدم گفت که اون خانم میگه خانمت ناراحت نشن من به شما زنگ زدم.خوب اونکه میدونست من پیش شوهرمم دیگه این چه حرفیه و چرا شوهرم هی تکرار میکرد مسئله ای نیست؟
من بازم خیلی ناراحت شدم و بقیه راهو ساکت بودم شوهرم گفت تو بهم شک داری و منم گفتم اگه تو باشی شک نمیکنی؟دیگه چیزی نگفت منم ادامه ندادم و اصلا به روی خودم نیاوردم.
چندباری هم با محل کار شوهرم تماس گرفتم و این خانم جواب میداد و بازم میگفت فلانی بیا خانمته.به شوهرم میگفتم وقتی من از لفظ هستند استفاده میکنم چرا این میگه بیا.ادبیات خوبی نداره برعکس منشی قدیمی و بهتره بهش گوشزد کنی.
1بار هم رفتم مغازه شوهرم بی خبر و چون عمده فروشی هست خیلی بزرگه تا یکی از کارگرها منو دید که ماشینمو پارک کردم دوید داخل مغازه و شوهرمو صدا کرد اونم نیشاش تا بنا گوش باز دوید بیرون بهش میگم چیه؟میگه هیچی با خانم ...داشتم فاکتور چک میکردم گفتم ناراحت میشی
.بازم من چیزی نگفتم اما همه اینها رو دلم سنگینی میکرد واسه همین به اون خانم اصلا محل نمیذاشتم.اونم رفته بود و به شوهرم گفته بود چرا خانمت با من سروسنگینه و شوهرمم گفته بود نباید اونرزو که من خونه بودم به من زنگ میزدی.
خدای من دارم دیوونه میشم همه این اتفاقات دست به دست هم دادن که منو روانی کنن.خیلی شوهرمو دوست دارم اما نمیتونم این وقایعو از یاد ببرم.
بار آخر هم جمعه گذشته بود که نوبت شریک بود که بره و این خانم هم بودن ما از کنار مغازه رد شدیم و این خانم جلوی در مغازه ایستاده بود شوهرم هم سرشو بلند کرد و از توی ماشین واسه این خانم چنان لبخندی زد که عصبی شدم و دیگه هیچی نفهمیدم و باهاش بحثم شد.آخه تو که میگی از این بدت میاد دیگه این کارت چه معنی داره؟
خواهش میکنم کمکم کنید.اول چطوری این شکو تو خودم بکشم و دوم چطوری بفهمم چیزی بینشون هست یا نیست.
من شوهروزندگیمو خیلی دوست دارم اما این خانمو دشمن زندگیم میدونم.وقتی منو میبینه روشو اونطرف میکنه پیش خودم میگم اگه به شوهرم نظر نداره این کارش چه معنی میده یا وقت یمن تماس میگیرم گوشیو میده به شوهرم و میگه نمیدونم کیه در صورتیکه منو کاملا میشناسه.
شوهرم خیلی بهم ابراز محبت میکنه اما این شک داره زندگیمو خراب میکنه.
ممنونم