با سلام خدمت دوستان واساتید سایت
من 29 سالمه و5ساله که ازدواج کردم.شوهرم همسن خودمه .ما اول زندگیمونو دوراز خانواده شروع کردیم تو یه شهر دیگه تا 8ماه پیش که برگشتیم تهران.شوهرم وقتی ازدواج کردیم یه سرباز فوق دیپلم بیکار وبدون سابقه کاری بود.از نطر مالی هم خوب نبود پدرش هم اصلا کمک نکرد .ولی چون دوسش داشتم باهمه شرایط کنار اومدم.تواین جندسال هم درسش رو خوندهم تویه کارخونه خودروسازی مشغول بود که خیلی خیلی تجربه بدست اورد.البته از حق نگذریم خودشم پشتکار داشت.ولی منم تو همه شرایط کنارش بودم.ازین بابتم راضی بودم چون واقعا مرد خوبی بود.خییلی تو کار وزندگیمون پیشرفت کردیم تا اینکه متاسفانه و با مخالفتای من برگشتیم تهران
تا قبل اینکه برگردیم همه چیز خوب بود واقعا دوسش داشتم .هیچ وقت باهم قهر نمیکردیم .بحثمون میشد ولی زود اشتی میکردیم.از زوزی که بزگشتیم نمیدونم چی شد.کلا یه ادم دیگه شد.دیگه بمن توجه نمیکنه.اولا هی میگفت میخوام برم خارج دوست داری بامن بیا دوستم نداری دیگه خودت میدونی .بعد یه مدت جنک و دعوا حرفش شد که بچه نمیخوام .بازم سر این مساله دعوا کردیم.تااینکه یکم ارومتر شد زندگیمون ولی بازم یه رفتارایی داره که اصلا اصلا تو اون چندسال ازش ندیده بودم.تا بحثمون میشه مثل این بجه ننه ها قهر میکنه میره خونه مامانش.جاموون عوض شده انگار .
جدیدا دست بزن هم پیدا کرده .تا دعوامون میشه میگه نمیخوامت .برو از زندگیم بیرون .خلاصه کلی گرفتار شدم.انگار یه غم گنده رو دلم مونده.انگار اون چندسال رویا بود واسم
همش بهش میگم اونجا غریب بودی تنها بودی خوب بودی .اینجا خانواده .خواهر ت هستن دیگه بمن نیازی نداری .
مادر وخواهرش یه جوری قربون صدقش میرن که انگار نه انگار که 29 سالشه.انگار بایه پسر بچه 5 ساله صحبت میکننن.روزی 10 الی 15 بار با خواهرش حرف میزنه .این رفتارا هیچ کدوم عادی نیست
تو خونشون یه سره بحث ودعواس.سر کوچکترین مسال بحث میکنن.منم اصلا نمیتونم دیگه تحمل کنم .خودم تو خونه مامان اینا اینهمه دعوا ندیده بودم بخدا که اینجا دیدم
قبولم نمیکنه میگم خونتون پراز تشنجه.خودشونو بالاتر از همه میبینن.
خیلی داغونم .دیگه نمیدونم چیجوری تحملش کنم .واسم شده فقط تحمل .
جند شبه به جدایی فکر مییکنم .ولی بخاطر مادر پدرم نیمیخوام اینجوری بشه .
نمیدونم اینهمه مشکل کجا بود یه دفعه سر باز کرد.زندگیم که انقدر خوب بود خراب شد.خودم داغونم ازنظر روحی .هدفمو گم کردم.نمیدونم چیکار کنم که فکر نکنم .انگار تو دلم غوغاس
کمکم کنید .باید چیار کنم ؟؟؟ .با این ادمی که اینهمه عوض شد.و عوضی شد.با این ادمی که تازه دارم میبینم چقدر بچه بوده وهست هنوز.