نمایش نتایج: از 1 به 15 از 15

موضوع: فکر و خیال و رفتار خانواده

1821
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Dec 2014
    شماره عضویت
    10215
    نوشته ها
    14
    تشکـر
    21
    تشکر شده 35 بار در 8 پست
    میزان امتیاز
    0

    فکر و خیال و رفتار خانواده

    سلام دوستان
    کسی میتونه بهم بگه با خانواده ای که خوشی بچه شون رو ازش گرفتن چیکار باید کرد؟
    چیکار کنم یک سری فکر و خیالا از سرم بپره؟
    ممنون میشم راهنماییم کنید
    امضای ایشان
    ب پشت سر نگاه میکنم شاید هنوز کسی مرا دوست داشته باشد.
    اما افسوس!همه کاسه اب بدست منتظر رفتن من هستند.....


  2. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Nov 2014
    شماره عضویت
    8192
    نوشته ها
    6,105
    تشکـر
    8,084
    تشکر شده 8,594 بار در 3,929 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : خانوادم بهم زدن

    نقل قول نوشته اصلی توسط poria1215 نمایش پست ها
    سلام دوستان
    کسی میتونه بهم بگه با خانواده ای که خوشی بچه شون رو ازش گرفتن چیکار باید کرد؟
    چیکار کنم یک سری فکر و خیالا از سرم بپره؟
    ممنون میشم راهنماییم کنید
    سلام دوست عزیز

    خب باید دید این خوشی ها چی بوده

    و شما چه فکر و خیالایی به سرت میزنه

    واسه ما روشن کن که بتونیم خوب راهنماییت کنیم

    موفق باشی گل.

  3. 2 کاربران زیر از رزمریم بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  4. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2014
    شماره عضویت
    8203
    نوشته ها
    2,001
    تشکـر
    1,983
    تشکر شده 5,258 بار در 1,556 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : خانوادم بهم زدن

    سلام
    اگر خانواده ات تورو اذیت کردن
    تو این راه و ادامه نده
    و راه خودت و برو
    نسبت به او افکارم بی خیال باش
    و فراموش نکن ادما میتونن اشتباه کنن
    از اشتباهات دیگران بگذر تا از اشتباهات توهم بقیه بگذرن
    امضای ایشان
    عشق مهمترین امتحان خداست ..
    فرزندان آدم و حوا چندهزار سال است که عشق را حل میکنند
    اما فقط کسانی قبول می شوند که عشق را زیبا بکِشند
    بقیه فقط عشق را می کِشند و می کُشند(ReePaa)





  5. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Dec 2014
    شماره عضویت
    10215
    نوشته ها
    14
    تشکـر
    21
    تشکر شده 35 بار در 8 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : خانوادم بهم زدن

    نقل قول نوشته اصلی توسط رزمریم نمایش پست ها
    سلام دوست عزیز

    خب باید دید این خوشی ها چی بوده

    و شما چه فکر و خیالایی به سرت میزنه

    واسه ما روشن کن که بتونیم خوب راهنماییت کنیم

    موفق باشی گل.


    راستیتش یکی رو میخوام چهار سال باهاش دوستم البته الان چند ماه سر شیرین کاری خانوادم دیگه باهام نیست بعد چهار سال تصمیم گرفتیم تا اخرش باهم باشیم یعنی همه جوره پایه هم بودیم هم اون به من اعتماد داره هم من به اون گذشت تا رفتم با خانواده صحبت کردم اولش مادر بزرگم قبول کرد گفت با پدرت صحبت کن پدرم هم با هزار بدبختی رازی کردم که اره از صبح تا شب میرم کار میکنم خرجشو میدم و فقط شما بیاین یه سیقه محرمیت بین ما بخونین یا همون نشون کنین اینا قبول کردن و قرار شد چهارشنبه مادر بزرگم و عمه هام برن خونه اونا که طرف رو ببینن چهارشنبه همانا و سه شنبه مادر بزرگ من زنگ بزنه خونه اونا بگه به دخترتون بگید پاشو از زندگی پسر ما بکشه بیرون و فلانو بهمان این شد که مادر بزرگم یه سری چیزا یاد مادر دختر داد که بکنه تو مخ دختر تا اون روز هم مادر دختر باهام خوب بود یعنی خودش میفرستادمون بیرون بعد سشنبه شب بود دیدم طرف اس داد که میخوام تموم کنم و از اینجا شروع شد که ما به درد هم نمیخوریم مادرم گفته این از تو کوچیک تر فردا سنتون بره بالا دلشو میزنی از اینجور مزخرفات ما کات کردیم به هر دری زدم نشد که نشد تا یک روز اس داد گفت مادر بزرگت این حرفا رو به مادرم زده هر موقه تونستی رازیشون کنی بیا خاستگاری حتی الان هم میدونم که با کسی نیست و اخلاقشو خوب میدم حالا از موقه ای که اون رفته داغون شدم یعنی دیگه هیچی واسم مهم نیست هر کاری میکنم یه سری فکرو خیالا از سرم دور بشه نمیشه اصلا دست خودم نیست مخصوصا شبا که میخوام بخوابم سرمو میزارم روی بالش تازه جهنمم شروع میشه راستیتش واقعا کم اوردم دلم میخواد همشو بگم ولی حوصله ام نمیگیره تایپ کنم دیگه رو اوردم به مواد مخدر واسه ارامش و فکر نکردن
    امضای ایشان
    ب پشت سر نگاه میکنم شاید هنوز کسی مرا دوست داشته باشد.
    اما افسوس!همه کاسه اب بدست منتظر رفتن من هستند.....


  6. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Nov 2014
    شماره عضویت
    8192
    نوشته ها
    6,105
    تشکـر
    8,084
    تشکر شده 8,594 بار در 3,929 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : خانوادم بهم زدن

    نقل قول نوشته اصلی توسط poria1215 نمایش پست ها
    راستیتش یکی رو میخوام چهار سال باهاش دوستم البته الان چند ماه سر شیرین کاری خانوادم دیگه باهام نیست بعد چهار سال تصمیم گرفتیم تا اخرش باهم باشیم یعنی همه جوره پایه هم بودیم هم اون به من اعتماد داره هم من به اون گذشت تا رفتم با خانواده صحبت کردم اولش مادر بزرگم قبول کرد گفت با پدرت صحبت کن پدرم هم با هزار بدبختی رازی کردم که اره از صبح تا شب میرم کار میکنم خرجشو میدم و فقط شما بیاین یه سیقه محرمیت بین ما بخونین یا همون نشون کنین اینا قبول کردن و قرار شد چهارشنبه مادر بزرگم و عمه هام برن خونه اونا که طرف رو ببینن چهارشنبه همانا و سه شنبه مادر بزرگ من زنگ بزنه خونه اونا بگه به دخترتون بگید پاشو از زندگی پسر ما بکشه بیرون و فلانو بهمان این شد که مادر بزرگم یه سری چیزا یاد مادر دختر داد که بکنه تو مخ دختر تا اون روز هم مادر دختر باهام خوب بود یعنی خودش میفرستادمون بیرون بعد سشنبه شب بود دیدم طرف اس داد که میخوام تموم کنم و از اینجا شروع شد که ما به درد هم نمیخوریم مادرم گفته این از تو کوچیک تر فردا سنتون بره بالا دلشو میزنی از اینجور مزخرفات ما کات کردیم به هر دری زدم نشد که نشد تا یک روز اس داد گفت مادر بزرگت این حرفا رو به مادرم زده هر موقه تونستی رازیشون کنی بیا خاستگاری حتی الان هم میدونم که با کسی نیست و اخلاقشو خوب میدم حالا از موقه ای که اون رفته داغون شدم یعنی دیگه هیچی واسم مهم نیست هر کاری میکنم یه سری فکرو خیالا از سرم دور بشه نمیشه اصلا دست خودم نیست مخصوصا شبا که میخوام بخوابم سرمو میزارم روی بالش تازه جهنمم شروع میشه راستیتش واقعا کم اوردم دلم میخواد همشو بگم ولی حوصله ام نمیگیره تایپ کنم دیگه رو اوردم به مواد مخدر واسه ارامش و فکر نکردن
    گفتی خونوادت راضی نشدن درسته؟؟

    خب دلایلشون چی بوده ؟؟ و اینکه شما از اون خانم کوچیک تری این اختلاف چقدر هست...

    گفتی رو اوردی به مواد مخدر؟؟؟

    به نظرت چه دختری حاضره با کسی ازدواج کنه که به جای اینکه رو خواستش با منطق و دلیل اصرار بورزه

    انقدر ضعیفه که به خودش آسیب میرسونه؟؟

    شما باید قوی باشی تا یه دختر بهت اعتماد کنه که میتونه آیندش رو بسازی..

    پاشو و مردونه رو خواستت وایسا

    این چیزا هم اصلا دلیل نیس که بخوای خودت رو توجیه کنی برای مصرف مواد..

  7. کاربران زیر از رزمریم بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  8. بالا | پست 6

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Dec 2014
    شماره عضویت
    10215
    نوشته ها
    14
    تشکـر
    21
    تشکر شده 35 بار در 8 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : خانوادم بهم زدن

    نقل قول نوشته اصلی توسط رزمریم نمایش پست ها
    گفتی خونوادت راضی نشدن درسته؟؟

    خب دلایلشون چی بوده ؟؟ و اینکه شما از اون خانم کوچیک تری این اختلاف چقدر هست...

    گفتی رو اوردی به مواد مخدر؟؟؟

    به نظرت چه دختری حاضره با کسی ازدواج کنه که به جای اینکه رو خواستش با منطق و دلیل اصرار بورزه

    انقدر ضعیفه که به خودش آسیب میرسونه؟؟

    شما باید قوی باشی تا یه دختر بهت اعتماد کنه که میتونه آیندش رو بسازی..

    پاشو و مردونه رو خواستت وایسا

    این چیزا هم اصلا دلیل نیس که بخوای خودت رو توجیه کنی برای مصرف مواد..



    ابجی اخه جای من نیستی که ببینی چی میکشم دلیل نا رضایتیشون اینه که پدر دختر تو نمایشگاه ماشین کار میکنه یعنی شغلش خرید و فروش ماشین پدر منم میگه اینا به ما نمیخورن اقا میخواد برم دختر دکتر یا مهندس رو بگیرم حالا بیا به اینا بفهمون بابا من اینو میخوام اولش گفت شغل پدرش چیه گفتم نمایشگاه ماشین داره فکر کرد مال خودش گفت ادرس بده برم ببینم و باهاش صحبت کنم منم گفتم مال خودش نیست خرید و فروش میکنه برگشت گفت اینا به ما نمیخورن همینم مونده فردا خرج اونا هم من بدم انگار من میخوام با پدر اون زندگی کنم راستیتش یک هفته است که واقعا دیگه کشش ندارم یعنی کم اوردم دیگه فکرو خیالا دیوونم کرد بار اول تست کردم دیدم حالم خوبه و به چیزی فکر نمیکنم ادامه دادم الان یک هفته ای میشه.
    نه میدونم خودم ولی اگه برگرده ادم میشم یعنی تازه میشم خودم خود چند ماه پیشم
    امضای ایشان
    ب پشت سر نگاه میکنم شاید هنوز کسی مرا دوست داشته باشد.
    اما افسوس!همه کاسه اب بدست منتظر رفتن من هستند.....


  9. کاربران زیر از poria1215 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  10. بالا | پست 7

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2014
    شماره عضویت
    8203
    نوشته ها
    2,001
    تشکـر
    1,983
    تشکر شده 5,258 بار در 1,556 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : خانوادم بهم زدن

    فکر نمیکنی یکمی داری زیاده روی میکنی ؟؟
    خوب مخالفت خانواده تو همه ی ازدواج ها هست
    ولی اینکه شما بخاطر مخالفت به مواد مخدر رو بیاری
    یکمی حساسیت بیش از خده
    یعنی شرایطت انقدر بد نیست
    شاید بازم بگی تو جای من نیستی و این حرفا
    ولی باور کن من اوضام از تو خیلی بدتره تاپیکمم بهت پ خ میکنم
    به نظرت این همه افکار منفی تو اصل قضیه یعنی ازدواج چ تاثیری داره؟؟؟
    داری روز به روز از هدفت دور تر میشی
    باور کن با این کارا نمیشه مشکل و حل کرد
    بهتره رو پدرت و تصمیمش کار کنی
    این افکارو باید بهش جهت بدی
    نه اینکه سرکوبشون کنی یا با مواد مخدر فراموش کنی
    فقط باید بهش جهت بدی
    امضای ایشان
    عشق مهمترین امتحان خداست ..
    فرزندان آدم و حوا چندهزار سال است که عشق را حل میکنند
    اما فقط کسانی قبول می شوند که عشق را زیبا بکِشند
    بقیه فقط عشق را می کِشند و می کُشند(ReePaa)





  11. بالا | پست 8

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2014
    شماره عضویت
    9968
    نوشته ها
    5,264
    تشکـر
    6,024
    تشکر شده 6,187 بار در 2,950 پست
    میزان امتیاز
    17

    پاسخ : خانوادم بهم زدن

    سلام
    برادر من بجای اینکه اینقد ضعیف باشی و خودت را ببازی با خانواده ات بشین منطقی صحبت کن و راضیشون کن...تو ک اینقد ضعیفی و از پس مشکلات برنمیای چطوری میخوای تکیه گاه ی نفر باشی؟!

  12. بالا | پست 9

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2014
    شماره عضویت
    7919
    نوشته ها
    175
    تشکـر
    128
    تشکر شده 112 بار در 67 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : خانوادم بهم زدن

    نقل قول نوشته اصلی توسط poria1215 نمایش پست ها
    ابجی اخه جای من نیستی که ببینی چی میکشم دلیل نا رضایتیشون اینه که پدر دختر تو نمایشگاه ماشین کار میکنه یعنی شغلش خرید و فروش ماشین پدر منم میگه اینا به ما نمیخورن اقا میخواد برم دختر دکتر یا مهندس رو بگیرم حالا بیا به اینا بفهمون بابا من اینو میخوام اولش گفت شغل پدرش چیه گفتم نمایشگاه ماشین داره فکر کرد مال خودش گفت ادرس بده برم ببینم و باهاش صحبت کنم منم گفتم مال خودش نیست خرید و فروش میکنه برگشت گفت اینا به ما نمیخورن همینم مونده فردا خرج اونا هم من بدم انگار من میخوام با پدر اون زندگی کنم راستیتش یک هفته است که واقعا دیگه کشش ندارم یعنی کم اوردم دیگه فکرو خیالا دیوونم کرد بار اول تست کردم دیدم حالم خوبه و به چیزی فکر نمیکنم ادامه دادم الان یک هفته ای میشه.
    نه میدونم خودم ولی اگه برگرده ادم میشم یعنی تازه میشم خودم خود چند ماه پیشم
    سلام به شما اگه اون برگرده تازه مي شم خودم اين يعني عزت نفس پايين.كمي منطقي تر رفتار كني و دلايل عقلاني براي خانواده ات بياري اعتماد شون بيشتر جلب مي كني جرات داشته باش براي شنيدن نه و تلاش كن براي رسيدن به هدفت.

  13. بالا | پست 10

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Nov 2014
    شماره عضویت
    8192
    نوشته ها
    6,105
    تشکـر
    8,084
    تشکر شده 8,594 بار در 3,929 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : خانوادم بهم زدن

    نقل قول نوشته اصلی توسط poria1215 نمایش پست ها
    ابجی اخه جای من نیستی که ببینی چی میکشم دلیل نا رضایتیشون اینه که پدر دختر تو نمایشگاه ماشین کار میکنه یعنی شغلش خرید و فروش ماشین پدر منم میگه اینا به ما نمیخورن اقا میخواد برم دختر دکتر یا مهندس رو بگیرم حالا بیا به اینا بفهمون بابا من اینو میخوام اولش گفت شغل پدرش چیه گفتم نمایشگاه ماشین داره فکر کرد مال خودش گفت ادرس بده برم ببینم و باهاش صحبت کنم منم گفتم مال خودش نیست خرید و فروش میکنه برگشت گفت اینا به ما نمیخورن همینم مونده فردا خرج اونا هم من بدم انگار من میخوام با پدر اون زندگی کنم راستیتش یک هفته است که واقعا دیگه کشش ندارم یعنی کم اوردم دیگه فکرو خیالا دیوونم کرد بار اول تست کردم دیدم حالم خوبه و به چیزی فکر نمیکنم ادامه دادم الان یک هفته ای میشه.
    نه میدونم خودم ولی اگه برگرده ادم میشم یعنی تازه میشم خودم خود چند ماه پیشم
    پوریا واقعا فک میکنی اینجوری کاری پیش میره؟؟

    نه اتفاقا داری کار رو خراب میکنی

    میدونی اگه بابات بفهمه چی میگه؟؟

    من مطمئنم میگه بفرما پوریا خان این دختره هنوز نیومده زندگیت رو نابود کرده فردا میخواد باهات چیکار کنه و فلان و بهمان و از این حرفا

    یعنی همه کاسه و کوزه ها سر دختر از همه جا بیخبر شکسته میشه و موضع خونودات نه تنها تغییر نمیکنه بلکه مخالفتشون شدیدتر میشه

    پوریا من میگم یه کاری کن

    اولا خیلی خویه که هنو اول راهی

    بیا دست وردار از این مواد افیونی که فقط از هدفت دورت میکنه

    بعدشم یه مدتی با خانوادت خوب شو

    هرچی گفتن گوش کن..آروم و سر به زیر باش

    سفت و سخت بچسب به یه کاری و همش خوب باش

    وبه خونوادت بگو اینا همش تاثیرات اون خانمست

    به عشق اون این کارا رو میکنی

    و یه جوری دید خونوادت رو مثبت کن نسبت بهش

    اما اینم بگم خوب حواست رو جمع کن

    دلیل نمیشه که هرکی که ما دوسش داشتیم خوب باشه

    مطمئن باش خونوادت صلاحت رو میخوان

    پس خودت هم در انتخابت دقت کن و با چشم باز جلو برو

    که فک کنم بعد چهارسال رابطه حتما به این نتیجه رسیدی که خانم خوبی هست و برای ازدواج مناسبه

    پس مردونه رو حرفت وایسا و به خانوادت ثابت کن که میتونی زندگیت رو اداره کنی

    اما اگه بخوای اول راه کم بیاری

    نه خونوادت راضی میشن و نه دیگه اون دختر راضی میشه با یه معتاد زندگی کنه

    برادر من هر که طاووس خواهد جور هندوستان بایدش

    سختی ها رو باهاش بجنگ نه اینکه قد خم کنی

    به قول شاعر:

    چو عاشق میشدم گفتم که بردم گوهر مقصود ..ندانستم که این دریا چه موج خونفشان دارد

    مرد باش و مردونه وایسا..هیشکی یه آدم ضعیف رو دوست نداره..

    میدونم برات سخته..اما تو عاشقی..عاشقا قدرتشون زیاده و عشقشون رو با این چیزای زودگذر عوض نمیکنن

    یعنی تو دختره رو فقط میخواستی که لحظاتی حالت رو خوب کنه که حالا با لحظات خوش مواد دیگه سراغش نمیری؟؟؟

    نه من میدونم که اینجوری نیست

    پس ثابتش کن به همه..

    منتظرم از مردونگیات بگی داداشم.

  14. کاربران زیر از رزمریم بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  15. بالا | پست 11

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2014
    شماره عضویت
    8180
    نوشته ها
    171
    تشکـر
    1,305
    تشکر شده 190 بار در 91 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : خانوادم بهم زدن

    ببخشید ولی تو یه آدم ضعیفی هستی جای اینکه بشینی به پاش مبارزه کنی باختی بنظرت اگه اون دختر بفهمه به مواد روی آوردی دیگه میخادت دیگه تورو به همون دید میبینه؟؟ پس تا دیر نشده خودت غرق این منجلاب نکن مطمئن باش تو رو با زور نمیبرن سرسفره عقد یا هرچیز دیگه ازاون دخترم که اطمینان داری پس بهتره مرد و مردونه وایسی..

  16. بالا | پست 12

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Dec 2014
    شماره عضویت
    10215
    نوشته ها
    14
    تشکـر
    21
    تشکر شده 35 بار در 8 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : خانوادم بهم زدن

    سلام ممنون از جواب همگی به گفته بعضیا که واقعا هم راست میگن اگه بفهمه حتی دیگه اسمم هم نمیاره
    جدا خودم دارم خودمو خراب میکنم
    ولی رک این حرفو میزنم پدری که اجازش دست زنش باشه که بگه فلان کن بگه چشم بگه بهمان کن بگه چشم
    هیچ وقت دیگه برای من پدر نمیشه چرا چون از موقه ای که این یارو زنه رو گرفته مثلا زن بابا حتی دیگه جلوی اون اجازه
    ندارم بهش بگم پول هم بده همه فکرو ذکرش شده این خانوم
    امضای ایشان
    ب پشت سر نگاه میکنم شاید هنوز کسی مرا دوست داشته باشد.
    اما افسوس!همه کاسه اب بدست منتظر رفتن من هستند.....


  17. بالا | پست 13

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Dec 2014
    شماره عضویت
    10215
    نوشته ها
    14
    تشکـر
    21
    تشکر شده 35 بار در 8 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : خانوادم بهم زدن

    در اصل خانواده ای ندارم که بخوام باهاشون کنار بیام یه پدرم یه زن بابام که یه جور مغز پدرمو شستشو داره که بدون اجازش اب هم نمیخوره
    فقط خواهشا نگید با زن بابات بساز که حاظرم بمیرم ولی با این یه مورد وقف نخورم
    امضای ایشان
    ب پشت سر نگاه میکنم شاید هنوز کسی مرا دوست داشته باشد.
    اما افسوس!همه کاسه اب بدست منتظر رفتن من هستند.....


  18. بالا | پست 14

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2014
    شماره عضویت
    8203
    نوشته ها
    2,001
    تشکـر
    1,983
    تشکر شده 5,258 بار در 1,556 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : خانوادم بهم زدن

    بهر حال داری راهت و کج میری
    بهتره یه ت************ی به خودت بدی و از نو شروع کنی
    امضای ایشان
    عشق مهمترین امتحان خداست ..
    فرزندان آدم و حوا چندهزار سال است که عشق را حل میکنند
    اما فقط کسانی قبول می شوند که عشق را زیبا بکِشند
    بقیه فقط عشق را می کِشند و می کُشند(ReePaa)





  19. کاربران زیر از Reepaa بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  20. بالا | پست 15

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Dec 2014
    شماره عضویت
    10215
    نوشته ها
    14
    تشکـر
    21
    تشکر شده 35 بار در 8 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : فکر و خیال و رفتار خانواده

    سلامی دوباره بعد یه مدت که نبودم و رفتم دنبال چیزایی که بعضی از شما دوستان گفتید و من دیدم درست میگید و انجام دادم ولی ماشالله بهتر نشد که بدتر هم شد با گذاشتن کنار یه سری چیزا مثل مواد خیلی چیزای دیگه رو هم گذاشتم کنار یکیش اعتقادم به خدا یعنی کلا دیگه اعتقاد ندارم انگار قسمت نیست زندگی من بر وقف مراد باشه
    امضای ایشان
    ب پشت سر نگاه میکنم شاید هنوز کسی مرا دوست داشته باشد.
    اما افسوس!همه کاسه اب بدست منتظر رفتن من هستند.....


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد