نوشته اصلی توسط
سوشمیتا
باعرض سلام و خسته نباشید
من نزدیک به 1سال ونیم هست که عقد کردم و 4ماه از زندگی مشترکمان می گذرد..درموقع خواستگاری من شرایط خودرا که شامل زندگی مستقل بود را مطرح کردم و آنها نیز قبول کردن و لازم به ذکر است که آنرا در عقدنامه نیز قید کردیم..اما 2 یا 3 ماه از عقدمان نگذشته بود که شوهرم از من خواست که با خوانواده ایشان زندگی کنم و هردفعه که من مخالفت میکردم آخرش کار به دعوا میکشید..اما من راضی نمیشدم..خیلی عذر میخام در این 1سال ونیم فیلم های مختلفی برای من بازی کردن ازجمله گرانی مسکن و مردم با عروسهایشان زندگی میکنن چرا من اینکار را نمیکنم و اینکه پسرمان پول ندارد وووووو...وفقط نتیجه آن ناراحتی شدید من وگریه های بیش از حد من بود که چرا به این خانواده من اعتماد کردم ..همش باخودم میگفتم اگر در عقدنامه قید نمیشد چه اتفاقی می افتاد!!!!مرا به زور به خانه خودشان می بردند...!خلاصه وقتی خانواده شوهرم مطمئن شدند که ممکن سر این قضیه زندگی مستقل کار به طلاق بکشد.. یک واحد آپارتمان برای من اجاره کردن...الان 4ماه از زندگی مشترکمان می گذرد درخانه مستقل خودمان، اما از لحاظ خوراک و پوشاک به من فشار می آورند که من کوتاه بیایم و به خانه مادرشوهرم برگردم...ما نزدیک به 2هفته در خانه خود برنج نداشتیم...من چیزی نمیگم..اما میخاستم بگم علاقم به شوهرم روز به روز کمتروکمتر میشود....باتوجه به تجربه ای که ککسب کردم همسرم علاقه شدیدی به مادر خود دارد وهرچه او بگوید اجرا میکند. من هیچ اعتمادی به همسرم ندارم.. حتی اگر حرفهایش راجب بیپولی خود راست باشد من باور ندارم...
چون آنها می گفتند پولی برای اجاره خانه ندارن اما این کار را انجام دادن.....من حرفهایشان را باور ندارم...لطفا راهنماییم کنید..