سلام
من یه پسر 24 ساله هستم
الان 8 ماهه عقدم
زنمو دوست دارم
تز ابتدا زنم میدونست من هیچی جز یه کت و شلوار ندارم
بابام و مامانم توی خاستگاری گفتند مت پشتشیم و خونه براش میگیریم و همین دو تا بچه رو داریم و ...
حالا خانوادم به شدت از مادر زنم نفرت دارند البته اون هم خیلی دهن بینه و زنمو تحت شدیدترین فشارها گذاشته که چرا من اینجورم
بابام ماشین داره و مادر زنم گیر داده به زنم که شوهرت باید با ماشین بیاد سراعت و ببره تورا یا پدر شوهرت باید بیاد
مادر زنم میخواد با من کلاس بذاره البته من بی پول هستم ولی قابلیت هایی دارم که میشه گلاس گذاشت
وقتی میرم اونجا با یه من عسل نمیشه خوردش
من بیچاره تا حد کارگری هم رفتم منی که ......
زنم هم کلا نظرات اونو به من تحمیل میکنه
احتراممو دیگه نداره و همش توی روم وای میسه
از خودکشی میترسم وگرنه به قرآن مرگ بهتره
بابام اینا هم پشتمو خالی کردند و نمیخواند عریسی بگیرند از این طرف زنمو چیکار کنم
اصلا دارم میمیرم
یه مرگ راخت پیشنهاد کنید