با سلام
من 20 ساله هستم و همسررم دو سال از من بزرگتر از روزی ک ایشون و خانوادشون اومدن خواستگاری (هم دانشگاهی بودیم) بنده هیچ علاقه ای به ایشون نداشتم بعلاوه اینکه به لحاظ سیاسی همیشه با ایشون جبهه مخالف بودم ولی به ظاهر بسیار پسر مودب و سر ب زیر و ارومی بود . ابتدا من با ازدواج با ایشون به شدت مخالف بودم اما پدر مادرم علاقه زیادی به ایشون و خانوداشون پیدا کرده بودن و من رو مجبور ب این ازدواج کردن( کلمه مجبور واقعا عاق والدین و ... را به همراه داشت) خانواده ایشون به شدت مذهبی بودن بطوری مادرشون مقید به پوشیه و... و پدرشون درس حوزه خونده بود و دامادشون طلبه بودن( البته از روز اول ازدواج با خانواده همسرم قطع رابطه کردن تفریبا 8 سال تا الان) این مسئله برای ما خیلی عجیب بود ک حتی دخترشون تمایل ب دیدن پدرش نداشت { من خیلی مومن و محجبه نبودم ولی مجبور ب سر کردن چادر شدم که ناراضی نیستم} پدرم خیلی تحقیق کردن مثلا و گفتن خب مشکات طبیعی اونا سر عقد با هم مسائل زیادی داشتن و همسرم به شدت علاقه مند بود و من که جواب رد داده بودم ترک غذا کرده بود و... ب هر حال اتفاق حادث شد با تمام اگاهی ک ما داشتیم. الان 6 ماههه ک عقد کردیم و از روز اول مدام مشکل داشتیم به عنوان مثال اونا ب ما نگفته بودن ک خونه شون استیجاریه و ب ما قول داده بودن ک برای پسرشون خونه میخرن 2- سر مهریه خیلی من ناراحت بودم که من معتقد بودم بالا 400 تا باید باشه اونا میگفتن 110+ سه دانگ خانه که در اخر حرف اونا شد چون پدر مادر من به شدت شیفته اونا بودن . ما در مشهد عقد کردیم و روزی ک قرار بر ثبت عقد در شناسنامه بود پدرشون سه دانگ خونه را ماس مالی کرد که نه هنوز پایان کار نگرفته وارد نکنیم و... و اصل اختلافات اغاز شد . پدرم از دفتر عقد خارج شدن و کلی مسائل پیش اومد و تا الان ک 6 ماه گذشته تنها یک مبایعه نامه امضا کردن ب نام بنده ک بنظر خیلی فانونی نیست( من خیلی سر در نمی اورم) از تمامی مشکلات مالی که گذر کنم ......
مشکل من با همسرم که بهشون علاقه مند هم شدم اینکه کاملا زیر دست پدرش ک واقعا ابرو هر مسلمانی رو بردن با کلاه برداری دروغ زور گویی قرار مگیرند و روشون تاثیر زیادی داره و ب علاوه با اینکه واقعا منو دوست داره و این برام روشن و واضحه با خانواده بنده هیچ جایی نمیاد ختم عروسی مهمونی و اگر بیاد خیلی عنق یه گوشه میشینه و با مادرم ب شدت خصومت پیدا کرده و از هر کوچک ترین حرکت مادرم موضع میگیرن( ب عنوان مثال مادرم بهشون گفته بودن صبحانه بخورین صب که میرین چند بار تکرار شد به شدت موضع گرفتن ک مادر من بهشون زیاد تذکر میدن و تحکم میکنن و وقتی مادرم دیگه بهشون چیزی نگفت موضع گرفتن که الان برام قیافه میگیرن) ب هر حال با ایشون خیلی مشکلات این گونه پیدا کردم و موجب پرخاشگری من و فشار زیاد ذهنی شده برام ک حتی کوچیکترین چیزی به شدت منو حساس و ناراحت میکنه و با همسرم دعوام میشه به شکلی ک انگار بهونه گیری میکنم و نمیتونم محبت کنم.
واقعا نمیدونم چیکار کنم!! بار ها و بارها قول به تغییر رفتارشون کردن هم خودشون هم پدرشون ولی نمیشه و من میدونم بیشتر مقصر تاثیر پدرشون ک حتی شده روزهایی ک سر کارشون ک رستوران هستن مجبورا رها کنن و برن خونه پرده نصب کنن چون پدرشون امر کردن. من بار ها فرصت دادم واقعا چون دوستش دارم ب خصوص مادر شوهرمو خیلی دوست دارم ولی بعلت مریضی هیجوقت تو مسائل پدر و پسر شرکت داده نمیشن . خیلی گرفتارم و الان پدر مادرم میگن طلاق بگیرین بنده هنوز مطرح نکردم ولی امکان داره ک طلاق ندن اصلا مخصوصا ک مهریه کمی دارم