نوشته اصلی توسط
سپینود
سلام. از دوستان صاحب نظر میخوام که من را راهنمایی کنن. یازده ماهه با پسری آشنا شدم که هر دو در شهرهایی هستیم که خیلی از هم دورن. ایشون هفت بار برای دیدن من به شهر ما اومدن. آشنایی ما به قصد ازدواج بود. ایشون بعد ۵ ماه در مصاحبه قبول شد و رفت بندرعباس سرکار. گفتم دیگه همه چی درست شده و ازدواج میکنیم ولی بخاطر شرایط سخت اونجا و دوری راه و کم بودن مرخصی ماهیانه ایشون گفتن اگر با این شرایط ازدواج کنیم عملا زتدگی مشترکی نداریم. البته بیراه نمیگفت ۲۲ روز کار سخت و طولانی و هشت روز مرخصی و فاصله چند صد کیلومتری. میگفت نمیخوام بیارمت اینجا توی این شرایط جهنمی. دوست داشت یه کاری براش پیدا بشه که اقلا توی شهر ما باشه یا درآمد انقدی باشه که به این همه سختی بیارزه. خلاصه که اصلا گفت دیگه از من انتظار ازدواج نداشته باش. نومید شده بود. الان ۶ ماهه که در بندر کار میکنه. من بهش گفتم حاضرم از همه چی صرف نظر کنم و فقط کنارت باشم ولی از ازدواج نمیگذرم. خونه و ماشین و طلا و جشن عروسی و ...... نمیخوام. بیا با توکل به خدا ازدواج کنیم توکلمون واقعی باشه خدا کمک میکنه ولی همچنان نومیده و به حرفم گوش نمیده. از طرفی دوستش دارم و در این مدت چند خواستگار جدی را رد کردم. و از طرفی میدونم که شاید هرگز بهش نرسم. من توکل به خدا دارم ولی نومیدی اون را نمیتونم درست کنم. بنظر شما امیدی بهش هست.