نوشته اصلی توسط
samin1999
خوب اول سلاااممن 25 سال دارم 2 سال قبل با 1 مرد مطعلقه اشنا شدم بعد 1 مدت عاشقش
با توجه ب مخالفت خانواده مسر ب ازدواج با ایشون بودم ک 1 دختر 8 ساله داشت اون هم سن خودمه اما 15سالگی عاشق 1 خانومی شده وباهاش ازدواج کرد
حالا ازین موضوعها میگذرم 1ساله ک باهم ازدواج کردیم چند ماه از ازدواجمون میگذشت ک منو باقربون صدقه فرستاد بیرون وبا ریحانه ک دختر خاله دخترش بود.....
من این موضوع رو چند ماه بعد فهمیدم بهش گفتم باید جداشیم امان اون خواست ن من دلم می اومد البته ایشون زیر بار نرفت ک نرفت ک این اتفاق افتاده منم گفتم اشتباه کردم باین ک مطمئن بودم
بعدش با دختری ب نام ندا توو لاین اشنا شد 1 بار رفت دیدنش منم شمارشو پیدا کردمو بهش زنگ زدمو گفتم ک بره پی کارش
همسرم ک فهمید گف از چشمم افتادی موضوع اینی نیس ک تو فک میکنی منم مصمم گفتم طلاق تا 2 هفته تمام تلاششو کرد ک نرم بعدم فازش عوض شد نمازشو خوند اما همسرش وارد شد ب عنوان کسی ک باید کمکش کنیم نمیدونم الان 1 گوشی مخفی داره خود ارضایی میکنه کمک ب همسر قبلیش میکنه اما میگه من توو زندگیم نباید شکست بخورم تو داری اشتباه میکنی
من دوسش دارم اما دیگه خسته ام بهم کمک کنیداون دوسم داره اما معتاد شده ب این کارا