سلام.من نمیدونم از کجا شروع کنم.فقط میدونم از زندگی سیرم من 1بچه 7ماهه دارم.بیشتر اختلافا از موقعی شروع شد که من حامله بودم.خواهرم خیلی مادرمو اذیت میکرد هروز مادرم اشک میریخت و من اشک میریختم و شوهرم تو دعواهامون منو میزدو من بخاطر غصه نخوردن مادرم حرفی نمیزدم همیشه بحث سر چیزاییه الکی بود لذت میبرد اشتباهاتشو بندازه گرردنم و نمیشد از کوره در میرفت...دوران بارداری دردناکی داشتم و الان بدتر شده من احتیاج به محبت دارم اما نی.من دوی دارم یکی بخاطر بچه داریو تحمل یه شوهر دانشجو بیکارو مسکن مهر دورو حتی سالی 1دست لباس نخریریدن ازم تشکر کنه امااا جوابش کتک شد جوابش اینه که میگه چرا انقد به خانوادت بها میدی اونا بدن اونا...من تحمل ندارم کسی راجب اونا بد بگه من دلخوشیم اونان من دیگه احساسی به شوهرم ندارم.من خستم دلم میخواد بخوابم دیگه بیدار نشم